eitaa logo
قیام نو
311 دنبال‌کننده
729 عکس
148 ویدیو
8 فایل
پیام: @honar57 عضو حوزه هنری گیلان عضو شبکه توزیع جشنواره عمار
مشاهده در ایتا
دانلود
✅ جلوی سانسور را هر زمان بگیریم منفعت است؛ اما طی چهار دهه، صدها سازمان و تشکیلات فرهنگی بودجه گرفتند تا عطاآبادها سانسور نشوند. یا گفتند ما پول گرفتیم تا تریبون رئیس‌مان باشیم یا اگر خیلی لطف داشتند فقط برای آنچه خود ساختند آینگی کردند. 🔻 قیام نو | سید رسول منفرد 🔺 http://Eitaa.com/qeyameno
✅ آقای دانشمند چهار شب در رشت سخنرانی داشتند که فقط یکی‌اش باقی‌مانده. بازخوردهای خوبی درباره بحثشان که بر مدار کلیدواژه‌های «زن»، «زندگی» و «آزادی» می‌گذرد شنیده‌ام. ان‌شاءالله از آخرین فرصت حضور در این برنامه استفاده می‌کنم. 🔻 قیام نو | سید رسول منفرد 🔺 http://Eitaa.com/qeyameno
هدایت شده از گیلان پرس
▪️طبق تحقیقات گاردین از سال 2010 تا فوریه 2021 بیش از 6751 کارگر مهاجر که در پروژه های جام جهانی قطر کار میکردند جانشون رو از دست دادند جانهایی که هیچ ارزشی برای دنیای سرمایه داران و مدعیان حقوق بشر نداشتند 💬 هاون مدیا 🆔 @Gilan_Press
هدایت شده از اخبار گیلان
⚫️ یک مدافع حرم دیگر شهید امنیت در گیلان شد 🌹مجید یوسفی سومین شهید امنیت در گیلان مجید یوسفی بسیجی مدافع حریم اهل بیت عصمت و طهارت (ع)، دقایقی پیش سومین شهید امنیت گیلان شد. http://fna.ir/1seh5q @GilanFars
‍ ابوالقاسم حسینجانی درگذشت ابوالقاسم حسینجانی، شاعر و نویسنده، ساعاتی پیش در سن 73 سالگی درگذشت. از او کتاب‌های متعددی چون "حسین(ع) احیاگر آدم" منتشر شده است. 💠 @eitanws . 🔸🔺🔹🔻🔸🔺🔹🔻🔸🔺🔹🔻 ، ، ، ، ، ، ، ، ، ، ،، به نقل از تسنیم
هدایت شده از رواق
ابوالقاسم حسینجانی شاعر شعر ماندگار «جاده و اسب مهیاست بیا تا برویم» به رحمت خدا پیوست. ▪️کربلا، زمین نیست؛ زمینه است! آنکه از پای درسِ کربلا می‌آید، «پایداری» و «پاسداری»، برایش کاری ندارد. وقتی پای رفتن باشد، با یک کلمه هم، می‌شود رسید. جرأت ادامة حیاتِ انقلابی، دلِ‌سنگ را، هم، آب می‌کند. از خاک تا خدا، درست، یک کربلا راه است! با قدری «مقاومت»، همه‌چیز، درست می‌شود. 🔻گفتگو با خبرگزاری ایسنا -۱۷ شهریور ۱۳۹۸ https://eitaa.com/joinchat/2450325685Cdf908aa578
هدایت شده از میراث باران
بسم الله الرحمن الرحیم کیک آمبولانسی 🚑🎂 تند و تیز لباس عوض کردم و جلوی آینه‌ی کنارِ در ایستادم روسری‌ام را میزان کردم و به سمت آشپزخانه برگشتم: بیرون چیزی نمی خواین؟ مادر ملاقه به دست از آشپزخانه بیرون آمد: کجا؟ - میرم کیک تولد بابا رو که سفارش داده بودم ، بگیرم. به عمه و زن عمو هم پیام دادم خانم بزرگ و خاله هم با شما می‌خوام به مناسبت 50 سالگی حسابی غافلگیرش کنم. چند قدمی جلوتر آمد و دستش را روی قلبش گذاشت: بیرون شلوغه مواظب باش، حالا ببین بابات می‌تونه امشب به موقع بیاد خونه. تو این شلوغی‌ها واجب بود کیک سفارش بدی؟ کیف دستی را روی دوشم گذاشتم: چه ربطی داره مامان، شیفتش تا ساعت 8 تموم میشه؛ سه سال تو خط مقدم بودیم وقت و بی‌وقت می‌رفت شیفت، خدا رو شکر دیگه کرونا تموم شد، امسال دیگه شب تولدش خونه است و ماموریت اورژانسی بهش نمی‌خوره .... مادر چیزی زیر لب خواند و توی صورتم فوت کرد پیشانی‌اش را بوسیدم و از در بیرون زدم. به خیابان اصلی که رسیدم برای اولین تاکسی دست بلند کردم. توی تاکسی که جا گیر شدم گفتم: دربست بریم خیابان معلم .. پیر مرد از آینه نگاهی به پشت سرش انداخت: تا هر جا که راه بود می‌رم ها. اگر شلوغ بود نمی‌تونم برم. کمی خودم را جلوتر کشیدم: مگه بازم شلوغه! پیرمرد برای چند لحظه سرش را برگرداند و دوباره به خیابان نگاه کرد: توی رشت نیستی مگه دختر؟ به پشتی صندلی عقب تکیه دادم: چرا هستم ولی فکر کردم لابد دیشب تموم شده. -نه دخترجان این سَری که اینا گرفتن تازه شروع شده. الانم داره هوا تاریک میشه. می‌بینی دوباره الکی شلوغ می‌ندازن .. یک ساعتی بود توی ترافیک گیر کرده بودیم. هوا کاملا تاریک شده بود. گوشی پشت سر هم زنگ می‌خورد. ضربان قلبم بالا رفته بود. گوشی را کنار گوشم گذاشتم: مامان جان به خدا گیر کردم خیابون بسته شده، خب کف دستم رو بو نکرده بودم که ...باشه .... الان پیاده بر می‌گردم ....چشم ....مراقبم. اسکناس 50 تومانی را به سمت راننده گرفتم: من پیاده میشم آقا. راننده سرش را به عقب برگرداند: خطرناکه دختر. بمون الان راه باز میشه. تشکر کردم و از ماشین پیاده شدم. منتظر بقیه‌ی پول نماندم. پا تند کردم و به سمت خانه راه افتادم. دو سه متر نرفته برگشتم. نمی‌توانستم از کیک تولد بابا چشم‌پوشی کنم، از چهل یا پنجاه نفر بیشتر نبودند. سرم را بالا نگرفتم، یا حفیظ خواندم و با فاصله از جمعیتی که روسری‌هایشان را توی دست گرفته بودند و بالای سرشان می‌چرخاندند رد شدم. صدای آزادی آزادی گفتنشان توی گوشم می‌پیچید. کرکره‌ی قنادی تا نصفه پایین بود سرم را خم کردم و برای دو نفری که پشت پیش‌خوان بودند دست تکان دادم. یک نفرشان جلو آمد و با احتیاط در شیشه‌ای را باز کرد. همانطور خمیده رفتم توی قنادی. دختر جوانی که روپوش سفید پوشیده بود همان جا کنار در خیره به صفحه‌ی گوشی‌اش گفت: ببین دارن چی کار می‌کنند؟وای یه ماشین ناجا رو هم آتیش زدند. قلبم هُرّی ریخت. کنار دختر ایستادم و به صفحه‌ی گوشی‌اش نگاه کردم. شعله‌های آتش از پنجره‌های ماشین زبانه می‌کشید. سر بر گرداندم، کیک تولد بابا را که توی یخچال دیدم از ذوق همه چیز یادم رفت. چقدر خوب شکل آمبولانس را در آورده بودند. روی بدنه‌ی کیک با ژله‌ی قرمز نوشته شده بود فوریت‌های پزشکی 115. جعبه‌ی کیک را بغل کردم و زدم توی کوچه پس کوچه. نزدیک ساعت 10 بود که رسیدم خانه. عمه لیوان آب قند دستش بود و زن عمو شانه‌های مامان را می‌مالید. گوشی را از توی کیفم بیرون کشیدم. روی بی‌صدا بود و 23 بار تماسش را جواب نداده بودم. جعبه‌ی کیک را روی میز گذاشتم و به صورت رنگ پریده‌اش خیره شدم: چیه مامان جان؟ چرا اینقدر نگران شدی؟ هیچ خبری نبود... اجازه نداد حرفم را تمام کنم: هیچ خبری نبود! چیه دختر؛ عموت میگه مسجد امام کاظم رو تو سبزه میدون آتیش زدن. چند تا ماشین رو آتیش زدن. تلفنت رو هم که هیچ وقت جواب نمی‌دی. مُردم و زنده شدم. تو که از خونه رفتی بیرون بابات زنگ زد گفت معلوم نیست کی برسه خونه آماده باش خورده بهشون ... یاد فیلمی افتادم که توی گوشی دیده بودم. نفس عمیقی کشیدم. ماشین بابا آمبولانس بود، ماشین مدافعان سلامت را که آتش نمی زدند. گوشی عمو زنگ خورد، صدای عمو گنگ و دور توی گوشم می‌پیچید: نه، غروب تا حالا خبری از رضا نداریم ...چی شده مگه ؟....یا حضرت عباس ....راست میگی ....آمبولانس رو چرا آتیش زدند ..... دیگر هیچ صدایی نمی‌آمد. همه رفته بودند و چراغ‌ها خاموش بود. شمع‌های تولد بابا را از روی جعبه‌ی کیک برداشتم. دستم می‌لرزید. در جعبه را کنار گذاشتم جایی برای گذاشتن شمع‌ها نمانده بود. آنقدر از ترس توی کوچه پس کوچه‌ها تند دویده بودم که کیک آمبولانسی خورد و خاکشیر شده بود..... نویسنده: سمیه سلیمانی شیجانی ✍ هنر و واقعیت مهر ۱۴۰۱
هدایت شده از حوزه هنری گیلان
17.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔸مجموعه مرور ۱ بر اساس داستان‌های واقعی ▪️گاهی دروغی ساده ممکن است به قیمت جان های بیگناه تمام شود، به ویژه اگر در روزهای آشوب و فتنه باشیم. 🎞موشن کمیک طعمه کارگردان: حسن صمدی نویسنده: علی ملکی تصویر و متحرک سازی: مهدی رمضان نژاد گوینده متن: علی حیدری مجری طرح: حوزه هنری انقلاب اسلامی گیلان تهیه شده در شبکه دو سیما 🗓 پاییز ۱۴۰۱ 📌حوزه هنری انقلاب اسلامی گیلان 🆔 @artguilanews 🌐 artguilan.ir
هدایت شده از گیلان پرس
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 آیین وداع و خاکسپاری سراینده شعر معروف «کربلا منتظر ماست ... » 🕤 وداع در رشت: شنبه ۲۱ آبان، ساعت ۱۰:۰۰ تشییع و خاکسپاری در بندرانزلی: ساعت ۱۴:۰۰ 🆔 @Gilan_Press
هدایت شده از انتشارات راه یار
▫️ انا لله و انا الیه راجعون ◻️ متاسفانه باخبر شدیم استاد ابوالقاسم حسینجانی شاعر، نویسنده و مترجم گیلانی و خالق شعر ماندگار «کربلا منتظر ماست» درگذشت. ◻️ انتشارات «راه یار»؛ ضمن عرض تسلیت به خانواده آن مرحوم و آشنایان از جمله استاد علیرضا قزوه، از خداوند متعال برای آن مرحوم،طلب مغفرت و علو درجات و برای خانواده و بازماندگان نیز طلب صبر دارد. ⚪️مراسم سومين روز ارتحال استاد حسينجانى( ابوالزوجه گرامى دكتر علىرضا قزوه)فردا دوشنبه مورخ ١٤٠١/٨/٢٣ از ساعت ١٤:٣٠ در مسجد آيت‌الله خامنه‌اى حوزه هنرى انقلاب اسلامى برگزار خواهد شد. ▫️تصویر مربوط به حضور استاد حسینجانی به همراه مرحوم محمدسرور رجایی(نویسنده و شاعر افغانستانی) و غلامرضا بیات، مدیر نشر سلمان پاک در غرفه مشترک انتشارات «راه یار» در نمایشگاه بین‌المللی کتاب تهران- اردیبهشت 1398 ✅ @Raheyarpub