eitaa logo
بسیج دانشجویی دانشگاه بین‌المللی قم🇵🇸
2.2هزار دنبال‌کننده
5.1هزار عکس
1.2هزار ویدیو
96 فایل
بسیج دانشجویی یکی از ارزنده‌ترین یادگارهای امام راحل بزرگوار ماست. (امام خامنه‌ای مدظله) 📢پایگاه رسمی اطلاع رسانی بسیج دانشجویی دانشگاه قم روابط عمومی واحد برادران: @Qombasijadmin روابط عمومی واحد خواهران: @QomBasijkhaharan
مشاهده در ایتا
دانلود
3.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📢 بشنو... برای تو نوشته است... برای تو که الان کنج اتاقت، گوشه خانه ات ، ماتم گرفته ای و به خراب شدن تعطیلات عیدت بخاطر ... و به نزدیک شدن مرگت فکر می‌کنی... می‌شنوی...؟ ✍...عطش همه را هلاک کرده است... 🌐@QomBasij
تو سرمای کردستان... تو دل کوه... ابراهیم ول کن نبود... هر چقدر بهش اصرار کردیم انگار نه انگار... رفتم جلوشو گرفتم و گفتم: +ابراهیم! بیخیال نمیشی؟ این عراقیه! مجروحم که هست راه نمیتونه بره... چجوری اینو ببریم از کوه پایین؟ ولش کن بیا بریم... ابراهیم یه لبخندی زد و: -میندازیم رو کولمون برادر... من این بنده خدا رو اینجا تنها نمیذارم... *حاجی ولمون کن ما خودمون کلی وسیله داریم زورمون نمیرسه اینو بلندش کنیم دیگه... این تا مقر زنده نمیمونه... کلی راه داریم تا مقر... یه تیر خلاصی بزن راحتش کن... -عزیز دل برادر... من این بدنو ساختم واسه همین موقع ها دیگه خودم میارمش پایین برین کنار یاااا علــــی... ابراهیم یه یاعلی گفت و مجروح عراقی رو انداخت رو کولش و راه افتاد... بعضی از بچه ها میگفتن ابراهیم دیوونس چرا الکی خودشو خسته میکنه ... اما خلاصه راه افتادیم... اون شب تا صبح تو راه بودیم و نزدیک صبح رسیدیم به مقر... عراقیه هم زنده موند و رسید به درمانگاه... اون روزا گذشت ... بعدا شنیدیم اون عراقیه توبه کرده و رفته تو گردان توابین... یه روز هم خبر شهادتشو یکی از اون بچه ها( که اون شب میگفت: ابراهیم دیوونس) بهم رسوند... اره رفیق... چند بار مسیر زندگی یکیو عوض کردی؟ چنتا دل رو تونستی امام حسینی کنی؟ شهیدانه زیستن یعنی زندگی مثل ... این یه قضیه از هزاران اتفاق زندگیشه... و ابراهیم یکی از هزاران شهید انقلاب... میدونم سخته... ولی میشه ... 🌐@QomBasij
❇️ اولین کتابی که سیره و زندگی شهدا رو خوندم کتاب سلام بر ابراهیم بود چه قدر مجذوب رفتار شهید شده بودم...ایمانشون،رفتارشون همشون من رو مشتاق کرده بود که سفر پیششون برم . . . . از چی بگم؟،از اینکه شهدا زنده ان،یا اینکه همیشه حواسشون به ماها هست صدای یکی از بچه ها می اومد که تو اتوبوس میگفت رفقا میخوایم بریم کانال کمیل دل تو دلم نبود من کجا؟کانال کمیل کجا؟ سریع وسایلم رو جمع کردم تا زودتر برسم انگار رو هوا معلق بودم و چیزی متوجه نمیشدم فقط میخواستم خودمو برسونم نردیک و نزدیک تر میشدیم قلبم با شدت زیادی کوبیده میشد به سینم لحظه رسیدن به یار عجب حال و هوایی دارد... باورم نمیشد دارم رو خاکی راه میرم، که شهید هادی روی این خاکا راه رفته تو هوایی نفس میکشم که شهید نفس کشیده اشک امونم رو بریده بود تمام دردهامو تو قلبم نگه داشتم تا بتونم اخر سالی به اقا ابراهیم بگم تا قلبم یه کم سبک تر شه...گفتم گفتم گفتم تا روحم آروم گرفت پاشدم دو رکعت نماز خوندم به نیت تمام رفقایی که التماس دعا گفتن عهدمو محکم تر بستم قولامو جدی تر گفتم با کوله باری از گناه اومده بودم اما دعوتم کرده بود آخ شهدا گاهی نگاهی به این دل پر گناه ما... 🌐@QomBasij
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 اینجا هویزه است... جایی برای تفکر... به چه می اندیشی جوان دانشجو...؟ به آینده ات... به زندگی ات... به تحصیل و شغل و سابقه ات... به چه؟ 💥اینجا باید به هویتت بیاندیشی، به هویت انسانی ات، به هویت اسلامی ایرانیت، به هویت جوان عصر ظهور بودنت... ☀️و از علم الهدی بخواه که در این اندیشه تو را یاری کند. 🌐@QomBasij
⬅️ بنی‏ صدر دستور داده بود كه باید نیروهای مستقر در هویزه عقب‏ نشینی كنند و به سوسنگرد بیایند! حسین می‏گفت: هویزه در دل دشمن است و ما از اینجا می‏توانیم به عراق ضربه بزنیم،شخصاً با بنی‏ صدر هم صحبت كرده بود. . ⬅️ وقتی كه دید راه به جایی نمی‏برد، نامه ‏ای به آیت ‏الله خامنه‏ ای نوشت و گفت كه تعداد اسلحه‏ های ما از تعداد نیروها هم كمتر است، ولی می‏مانیم! در دی ماه ۱۳۵۹ بیست تا سی نفر از جوانان با دست خالی، اما با دل استوار از ایمان و توكل، مقابل دشمن تا دندان مسلح ایستادگی كردند... هیچ كس زنده نماند! . ⬅️ عراقی‏ها با تانك از روی اجساد مطهر شهدای هویزه گذشتند، طوری كه هیچ اثری از شهدا نماند... بعدها جنازه ‏ها به سختی شناسایی شدند! حسین را از قرآنی كه در جیبش بود شناختند... قرآنی با امضای امام خمینی(ره) و آیت‏ الله خامنه‏ ای... . . 🔰 نوشت: هر کدام از شما جوانان یک نسخه‌ی قرآن در جیب بغلتان داشته باشید؛ اگر در جایی منتظر کاری می‌ایستید و فراغتی پیدا می‌کنید! - یک دقیقه، دو دقیقه، پنج دقیقه، نیم ساعت - قرآن را باز کنید و به تلاوت آن مشغول شوید؛ تا با این کتاب انس پیدا کنید... 🌐@QomBasij
🌴 معرفی کتاب: «پایی که جاماند» خاطرات سید ناصر شانزده ساله ایست که در آخرین روزهای جنگ، در جزیره مجنون به اسارت عراقی‌ها درمی آید؛ وقتی اسیر می‌شود یک پایش تقریباً قطع شده و به رگ و پوستی بند بوده است... 📌صداقت حسینی پور در این کتاب اشک و لبخند را بر چشم و لبهای مخاطب می رویاند : «بايد به خودم مي‌قبولاندم دارم اسير مي‌شوم. سعي كردم همان لحظه از تمام دلبستگي‌هايم دل بكنم، همه تعلقات و دلبستي‌هايم جلويم رژه مي‌رفت. از دنيا فقط يك دوچرخه 28 داشتم، براي اينكه راحت‌تر جان دهم بايد از دلبستگي‌هايم دل مي‌كندم. از پدرم، خانواده‌ام، خودم و دوچرخه‌ام 😅 » 🖌یکی از نکات عجیب در مورد کتاب این است که آقای حسینی پور کتابش را به گروهبان عراقی ولید فرحان، سرنگهبان اردوگاه ۱۶ تکریت، که در زمان اسارت مورد شکنجه ‏و آزارش قرار گرفت، تقدیم کرد. 😳 توضیح ایشان خود گویای معرفت عمیق بسیجیان خمینی است : بسیجی امام خمینی(ره) بودن روح بزرگی می خواهد و البته سرباز امام بودن روح بزرگ هم دارد. من این کتاب را به ولید تقدیم کردم و هنوز هم برای او عاقبت به خیری می‌خواهم و امیدوارم روزی به خودش بیاید و بفهمد که چقدر بچه‌های ساده و مظلوم ما را اذیت کرد و شکنجه داد اما این ما بودیم که راه راست را رفتیم. همانطور که حضرت زینب(س) در واقعه کربلا می‌فرمایند «مارأیت الاجمیلا» من هم همیشه می‌گویم به جز زیبایی چیزی ندیدم. توصیف لحظات «ما رایت الا جمیلا» در کوران شکنجه ها و دردها در این کتاب دنبال کنید... 🌐@QomBasij
🌹 ... اینجا هم آسمانش پر از ستاره هست و هم زمینش... منظومه ایست برای خودش... گنبد فیروزه ای ماه و قبور شهدا ستاره های این منظومه اند... وارد یادمان هویزه که میشوی این ستاره ها را میبینی که چقد دلنواز به دلت میتابند... به تک تکشان سربزن .... از علم الهدی تا قدوسی وتا کج کلاه ... بگذار نفست به خاک مزارشان گره بخورد... اینجا شباهت عجیبی به کربلا دارد... وقتی عصر روز دهم... یزیدیان بر ابدان پاک و مطهر حسین (ع) و یارانش تاختند... اینجا بود که هزار و اندی سال بعد... یزیدیان زمانه تاریخ را تکرار کردند و از روی ابدان مطهر سید حسین علم الهدی و یارانش ... با شنی تانک هایشان عبور کردند... تا این یاران کربلایی با شباهت عجیبی به ارباب، به دیدارش بروند... اینجا هویزه است... هوایش را راحت از دست نده... صبح جمعه، حاجتت را حاجت حقیقی همه عالم را،ظهور را در نظر بیاور و به نیت کربلای حسین بن علی (ع) وارد شو... 🌐@QomBasij
همه هویزه رو با مزار شهید علم الهدی و شهدای دانشجوش بخاطر میارن... اما من با قتلگاه ش! یادش بخیر راهیان نور پارسال... کاروان رو پیچوندم و تنهایی بدوبدو پابرهنه جاده آسفالتی رو طی کردم تا رسیدم به قتلگاه هویزه! تو راه رسیدن با خودم فک می کردم، کاش میشد ی کم از هوای هویزه رو تو یه شیشه می ریختم و با خودم میبردم تا سال بعد...! آخه هواش برای قلبم ی عطر خاصی داره... نمیدونم تا حالا مکه رفتین یا نه؟ اما من رفتم همون لحظه‌ای که به نیت خونه خدا هفت مرتبه دور قتلگاه هویزه چرخیدم و گفتم: اللهم لبیک  ، لبیک  لا شریک لک لبیک .... شاید از نگاه بعضی ها من مبتلا به شرک شدم اما نه! مگه نه اینکه قلب شهدا، رفتار شهدا، حرکت شهدا، همه پر بود از خدا ؟! من به دور جایی چرخیدم که بوی خدا میداد من روی خاکی سجده کردم که فرشته های خدا مامور به تکلیف شدن... تکلیف انتخاب... تکلیف بردن.... 🌐@QomBasij
امروز مهمان یادمان هوریم یادمانی در نزدیکی جزیره ی مجنون... مجنونی که در جنگ مجنون تر شد...! مجنونِ  یه سردارِ گمنام! سردارِ هور سرداری که اسمش علی بود رسمش هم علی بود!.. علی وار اومد وسط میدون علی وار در غربت برای خدا کار کرد حماسه ها آفرید تو اون دشتِ پراز آب و نیزار.... و علی وار تا سال ها بعد از شهادتش هم غریب بود 🌴سردارعلی هاشمی🌴 ✍ 🌐@QomBasij