هدایت شده از کانال روشنگری🇵🇸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 اینجا #تایلند.. #سردار_سلیمانی تو خیابونهای #بانکوک
واقعا عجیبه..
#شهید_سلیمانی #ترامپ #آمریکا #عشق #سلبریتی #محبوب #IRAN #HardRevenge #USAIsTerrorist #trump #downwithusa #اسرائیل #soleimani #GhasemSoleimani #IRAQ #israel #saudiarabia #USA
👉 @roshangarii 🌹
🌷سلسله نشست هایقرآن راه زندگی🌷
🍃🌸 قرآن راه زندگی.......
با حضور استاد ارجمند سرکار خانم نیلچی زاده
چهارشنبه ۲۵ دی
ساعت: ۱۵
مکان : شهرک گلستان خیابان هوانیروز ( ابتدای آزادگان ) خیابان گلناز دوم سرای محله هوانیروز
📣📣لطفا برای ارتقاء کیفیت جلسه راس ساعت حضور بهم رسانید📣📣
✍✍🖐با سپاس از شما همراه عزیز لطفا تبلیغ رو در گروه هایی که عضو هستید ارسال کنید.✍✍🖐
#نشرحداکثری
هدایت شده از مهندسی ذهن استاد نیلچی زاده
*ختم ٣٠ مليون سورة النصر به نیت خلاص یافتن از دست بلاء و سوء قصد دشمنان اسلام سهم هر شخص ٣ بار خواندن اين سوره شريفه است و لطفا در صورت امكان براي دوستان معتقد مومن خود بفرستيد تا بتونيم در حد امكان تعداد بيشتري بخونن *
(( *بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ /إِذا جاء نصر الله والفتح ورأيت الناس يدخلون في دين الله افواجا فسبح بحمد ربك واستغفره إنه كان توابا* )).
الهم عجل لوليك الفرج و العافيه و النصر
هدایت شده از کانال حسین دارابی
فلان مجری گفته چندین سال به مردم دروغ گفتیم و حالا میخوام از تلوزیون استعفا بدم
یعنی اینهمه سال داشتی میگفتی اول شنبلیله رو اضافه میکنیم دروغ بود؟ اول باید هویج رو اضافه میکردیم؟ ببینم نکنه اون پیازها روهم باید نگینی خرد میکردیم و بهمون نمیگفتی؟
بابا شماها خیلی بیوجدانید
آقااا من چند ساعته فقط دارم گریه میکنم بخاطر رفتن این دوتا
البته شاید باورتون نشه، من تاحالا اینارو ندیده بودم
راستی قلقلی هم گفته میخواد بره از تلوزیون، والا قلقلی رو من بچه بودم دیدم، دیگه نبود، بعد چندسال تازه خداحافظی داره میکنه...
قلقلی نرو😭
#حسین_دارابی 👇
http://eitaa.com/joinchat/443940864Cf192df24f0
🌷سلسله نشست هایقرآن راه زندگی🌷
🍃🌸 قرآن راه زندگی.......
با حضور استاد ارجمند سرکار خانم نیلچی زاده
چهارشنبه ۲۵ دی
ساعت: ۱۵
مکان : شهرک گلستان خیابان هوانیروز ( ابتدای آزادگان ) خیابان گلناز دوم سرای محله هوانیروز
📣📣لطفا برای ارتقاء کیفیت جلسه راس ساعت حضور بهم رسانید📣📣
✍✍🖐با سپاس از شما همراه عزیز لطفا تبلیغ رو در گروه هایی که عضو هستید ارسال کنید.✍✍🖐
#نشرحداکثری
هدایت شده از سردار شهید سلیماني
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥وقتی شهر مسیحی نشین بیجی توسط همرزمان حاج قاسم آزاد می شود یک زن مسیحی روی دیوار کلیسا نوشت:
🔺مریم مقدس راحت بخواب که دیگر مسیح به صلیب کشیده نمیشود چون فرزندان حضرت زهرا(س) رسیدند.
#انتقام_سخت
#حاج_قاسم_سلیمانی
#ملت_مقاومت_علیه_آمریکا
@sardar_shahid_soleimani
هدایت شده از برنامه تلویزیونی سمت خدا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬کلیپ : چه کسانی را خداوند هدایت نمی کند ؟
👤 #حجت_الاسلام_والمسلمین_بهشتی
💠 @samtekhoda3
کانون قرآن وعترت نور
توجه توجه
نشست قرآن راه زندگي
با سخنراني دكتر فروغ نيلچي زاده استاد حوزه و دانشگاه
و حضور سعيد عاكف نويسنده كتاب خاكهاي نرم كوشك از پر تيراژترين كتاب هاي داستاني با ٧٠٠٠٠٠ نسخه پيرامون كرامات اهل بيت(ع) به ويژه خانم فاطمه زهرا(س) در زندگي شهيد عبدالحسين برونسي
(به مناسبت ايام فاطميه و شهادت حضرت زهرا"س")
همراه با مسابقه و اهداي هدايا 📢
زمان: يكشنبه ٩٨/١١/٦ ساعت ١٥ الي ١٧
مكان: بزرگراه حكيم غرب. ورودي شهيد اردستاني. بلوار شهيد اردستاني. شهرك دانشگاه صنعتي شريف. خ تهران. مسجد امام حسين(ع)
منتظر قدوم سبزتان هستيم.
هدایت شده از کانال مهدویت 🇮🇷🇵🇸
🔴🔵 پیشگویی ۱۴ سال پیش رهبر انقلاب از قدرت شفاعت حاج قاسم در منزل شهید محمدرضا عظیم پور در سال ۱۳۸۴
🔹🔸داماد بزرگ خانواده، جواد روحاللهی، از رهبر انقلاب درخواست میکند: که انشاءالله فردای قیامت همه ما را که اینجا هستیم شفاعت کنید.
♦️امام خامنهای میگویند: ما چهکارهایم که شما را شفاعت کنیم؟
پدر و مادر شهید باید من و شما را شفاعت کند.
♦️... ما سعادتمان به این است و آرزویمان به این است مشمول شفاعت خوبانی از قبیل: این شهدا و امثال اینها باشیم.
♦️بعد رهبر انقلاب خم میشوند و با نگاهی به حاج قاسم سلیمانی میگویند: این آقای حاج قاسم هم از آنهاییست که شفاعت میکند انشاءالله....
♦️حاج قاسم سلیمانی سر پایین میاندازد و با دو دست صورتش را میپوشاند.
♦️بله! از ایشان قول بگیرید، به شرطی که زیر قولشان نزنند!
♦️همه میخندند، همه به جز سردار سلیمانی که خجالتزده سر به زیر انداخته.
♦️رهبر انقلاب ادامه می دهند : چون امکانات ایشان، امکانات قول دادن و شفاعت کردنشان، الان خیلی خوب است.(یعنی حالت مجاهدت او در جهاد اصغر و اکبر) اگر همین را بتوانند نگه بدارند، مثل همین چهل، پنجاه سالی که نگه داشتهاند؛ خیلی خوب است.
این هم یک هنریست که ایشان دارند...
بعضیها خیال میکنند که در دوره پیشرفته و سازندگی و توسعه و نمیدانم فلان و فلان، دیگر باید آن قید و بندهایی که اول کار داشت را رها کنند. نفهمیدند که هر دوره ای که عوض میشود، تکلیفها و نوع مجاهدت عوض میشود؛ اما روحیه مجاهدتی که آن روز بوده، آن نباید عوض بشود. روحیه مجاهدت اگر عوض شد، آدم میشود مثل آدمهایی که وقتی جنگ بود، در خانههایشان پای تلویزیون نشسته بودند فیلم خارجی تماشا میکردند.))
لحظاتی سکوت میشود و جمعیت حاضر به فکر میروند.
♦️جواد روحاللهی [داماد خانواده]میگوید:
چند ماه بعد از آن دیدار، ماه رمضان، در مراسم افطاری هرساله حاج قاسم به بچه های جبهه و جنگ همان جلویِ در از ایشان قول شفاعت خواستم. حاجی میخواست دست به سرم کند، که گفتم: حاجی! والله اگر قول ندهی، داد میزنم و به همه مهمانها میگویم آقا درباره تو آن روز چه گفتند؟ حاج قاسم که دید اوضاع ناجور میشود؛ گفت: باشد، قول میدهم؛ فقط صدایش را در نیاور!
📚 منبع :
کتاب «کریمانه» روایت حضور مقام معظم رهبری در منازل شهدای استان کرمان انتشارات صهبا نشر ۱۳۹۵
🆔 @emame_zaman
کانون قرآن وعترت نور
توجه توجه
نشست قرآن راه زندگي
با سخنراني دكتر فروغ نيلچي زاده استاد حوزه و دانشگاه
و حضور سعيد عاكف نويسنده كتاب خاكهاي نرم كوشك از پر تيراژترين كتاب هاي داستاني با ٧٠٠٠٠٠ نسخه پيرامون كرامات اهل بيت(ع) به ويژه خانم فاطمه زهرا(س) در زندگي شهيد عبدالحسين برونسي
(به مناسبت ايام فاطميه و شهادت حضرت زهرا"س")
همراه با مسابقه و اهداي هدايا 📢
زمان: يكشنبه ٩٨/١١/٦ ساعت ١٥ الي ١٧
مكان: بزرگراه حكيم غرب. ورودي شهيد اردستاني. بلوار شهيد اردستاني. شهرك دانشگاه صنعتي شريف. خ تهران. مسجد امام حسين(ع)
منتظر قدوم سبزتان هستيم.
هدایت شده از دانستنی های مهدوی
🏴 امشب درحالی مراسم عزاداری در حسینیه امام خمینی برگزار می شود که این مراسم برخلاف گذشته یک غایب بزرگ دارد.
گفته بود ایام فاطمیه سال بعد من نیستم ...
#رفیق_خوشبخت_ما
#انتقام_سخت
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#پرسمان_مهدوی
@P_Mahdavi
هدایت شده از مهدوی ارفع
ختم #نهج_البلاغه در ١١٠ روز.
🌷تقدیم به روح پاک و مطهر سردار دلها، شهید حاج قاسم سلیمانی.
🔷سهم روز هجدهم: ازحکمت۴۱۷تا حکمت۴۴۰
🌹لطفا با ورود به کانال، سهم روزانه را مطالعه بفرمایید.👇👇
http://eitaa.com/joinchat/4186308623C524dd26156
هدایت شده از 🌸فروشگاه مهیاس🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حضرت فاطمه زهرا عليها السلام :
آن گاه كه در روز قيامت برانگيخته شوم ، گناهكاران امّت پيامبر اسلام را شفاعت خواهم كرد .
📚إحقاق الحقّ ، ج 19 ، ص 129
@mahyaas_store
هدایت شده از مدرسه انقلاب بصیرت ،شیعه،مهدوی ،جهاد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 فتنههای دوست داشتنی!
📌خدا در آخرالزمان با مدیران و علمای نالایق، مدعی و خودخواه چه میکند؟!
#تصویری
@Madresseinqhilab
حاج آقا قرهی:
داستانی از شخص بزرگواری میخواهم تعریف کنم که قبر شریف ایشان، در تخت فولاد اصفهان که وادی السلام ثانی است، قرار دارد. گاهی بخواهید که مخصوص به تخت فولاد اصفهان بروید. دیدید برخی ایرانگردی میکنند و ...، امّا گاهی شما فقط برای تخت فولاد اصفهان بروید. اعاظم و بزرگان زیادی در آنجا مدفون هستند و حالات و مطالب و اوضاع خاصّی دارد.
این شخصی که میخواهم داستانشان را بگویم (هدف ما داستانگویی نیست، امّا اینها داستان راستان است و انسان را تکان میدهد)، مرحوم میرزا حسین کشیکچی هستند. ایشان توفیق پیدا کردند به محضر آقا جان، حضرت حجّت برسند و با حضرت در ارتباط بودند و متوفّی 1309 ه.ق هستند.
ایشان در بازار اصفهان، نگهبانی و کشیک میدادند و برای همین به این اسم معروف شدهاند. یک کولهباری هم بر دوش خودشان داشتند و بار حمل میکردند. اهل بازار، ایشان را چون خیلی ساده بودند، «هالو» صدا میزدند.
حاج آقا جمال اصفهانی که مدفون در تکیه مادر شاهزاده تخت فولاد هستند، ماجرای مرحوم میرزا حسین کشیکچی را به نقل از میرزا محمّد، یکی از تجّار اصفهان که بسیار مؤمن و اهل عبادت بود و خدمت آیتالله سیّد محمّد چهار سوقی، صاحب کتاب شریف روضات الجنّات، معروف به آیتالله روضاتی میرسید، نقل میکنند:
میرزا محمّد، یکی از تجّار بزرگوار، با دوستانشان عازم برای سفر مکّه میشوند. تصمیم داشتند که ابتدا به زیرات عتبات عالیات بروند و بعد از آن راهی مکّه شوند. در آن زمانها که هواپیما نبود، این سفر، چند ماهی طول میکشید. در راه، ایشان تمام وسایلش را گم میکند و از مسافران بیتالله جدا شده و در کربلا ماند.
میرزا محمّد میگوید: من بسیار ناراحت و اندوهگین شدم که از سفر جاماندم. از حضرت خواستم که به من کمکی کند. متوسّل به خود أبیعبدالله شدم که من تاجر آبرومندی بودم که تا حالا دستم را جلوی کسی دراز نکردم (بالاخره برخی مناعت طبع دارند و عمری در تجارت و کسب و کار هستند و آبرومند میباشند، در روایات هم داریم که اینها حرمت دارند و باید حرمتشان حفظ شود). امّا الآن همه چیزم را از دست دادم و میخواستم به بیت الله بروم، ولی نشد.
تصمیم گرفتم که شب را به مسجد کوفه بروم. به هر حال با هر زحمتی بود، خودم را به آنجا رساندم. صبح زود از کربلا حرکت کردم، اواخر شب به نجف اشرف رسیدم و بعد هم به مسجد کوفه رفتم. در راه که داشتم به تنهایی پیاده به مسجد میرفتم، دیدم سوارهای آمد و رو به من کرد و گفت: چه شده؟! چرا این قدر غمگینی؟ او حتی من را به اسم صدا زد و گفت: آمیرزا محمّد! چه شده، اوضاعت خراب است؟!
میرزا محمد میگوید: من هم که وضع بسیار بدی داشتم، گفتم: هیچ! مسافری هستم و خستهام.
گفت: این خستگی تو، علتی دارد و با خستگیهای دیگر فرق میکند.
گفتم: بله، حقیقتش این است که من از کاروان حج عقب ماندم و تمام وسایلم را بردند.
میرزا محمّد میگوید: آن فرد به فارسی سلیس صحبت میکرد، امّا آن قدر نورانی بود که من خیلی نمیتوانستم ایشان را نگاه کنم و سرم را پایین میانداختم و حرف میزدم. این سواره بزرگوار فردی را صدا زد. اتفاقاً دیدم آن فردی که آمد، شبیه هالوی خود ماست. آن سوارهی بزرگوار به هالو گفت: اسباب سرقت شده این شخص را به او برسان و او را به مکّه ببر و بازگردان. هالو هم دو دستش را بر سینه گذاشت و گفت: سمعاً و طاعتاً یا مولای! یا سیّدی! آن سواره به راه افتاد و رفت.
میرزا محمّد میگوید: هالو به من گفت از کاروان جا ماندی؟ گفتم: آره، تو همان هالوی اصفهان ما نیستی؟!
گفت: بله، من همان هستم.
من متعجّب شدم و گفتم: خدایا! این چه میگوید؟!
هالو گفت: کاری به این کارها نداشته باش.
وقتی دیدم او اینچنین آمرانه صحبت میکند، دهانم بسته شد. من را به مسجد کوفه برد و گفت: برو اعمالت را انجام بده، بعد از نماز صبح بیا که من هم اثاثت را برایت بیاورم.
میرزا محمّد میگوید: من رفتم اعمالم را انجام دادم و نماز صبحم را خواندم، در حالی که همچنان متحیر بودم و گریه میکردم، میگفتم: ما این را در اصفهان یک آدم ساده میدانستیم و برای همین به او هالو میگفتیم، حالا او اینجا در نجف اشرف چه میکند؟! گریه میکردم و میگفتم: ما چطور بندگان خدا را نمیشناسیم و ... .
بعد از نماز صبح، از مسجد کوفه خارج شدم و سر قراری که داشتیم، حاضر شدم. هالو من را به بیرون از شهر برد و همه آن جهیزیه شترم را به من داد و گفت: ببین همه چیز درست است. نگاه کردم و گفتم: بله، درست است، بعد پرسیدم: شما چطور به این مطالب رسیدی؟
گفت: آمیرزا محمّد! انسان اگر به عبادت خودش غرّه رفت، بیچاره میشود. اگر دیگران را به سخره گرفت، بیچاره میشود. اگر تصور کرد از دیگران به خاطر مال و منالش برتر است، بیچاره میشود. اگر تصور کرد، به واسطه منصب و مقام و علمش از دیگران برتر است، بیچاره میشود. همه اینها را مواظب باشید. بله، من
هالو هستم، من هیچ
چیزی از دنیای شما نمیفهمم، من فقط یک کسی را در دنیای شما میشناسم که آن هم آقا جانم، حضرت حجّت است. من با او مأنوس هستم.
میرزا محمّد میگوید: او همینطور اشک میریخت و میگفت و من متحیر بودم که او چه میگوید. بعد هم به من گفت: از این جریان با کسی صحبت نمیکنی. حالا هم بیا برویم.
چند قدمی نگذشته بود که یکباره دیدم من در مکّه مکرّمه هستم. فرمود: اعمالت را انجام بده و بعد از اعمال، باز بیرون مکه بیا، من مأموریت دیگری دارم که تو را برگردانم.
میرزا محمّد میگوید: دهانم بسته بود و اشک میریختم. دوستانم را دیده بودم، میگفتند: کجایی؟! چطور شد؟! من نمیتوانستم حرف بزنم و مأمور به سکوت بودم. امّا دیگر هیچ چیزی نمیفهمیدم و میگفتم: ما این همه شما را صدا میزنیم، امّا کسی که به او، هالو میگفتیم، یار و دوست و رفیق شماست. ما چه میکردیم و او چه میکرد.
یکی دو مرتبه هم میرزا حسین کشیکچی را در طواف دیدم، امّا حتّی جرأت نزدیک شدن نداشتم. قرارمان بود که بعد از اعمال به بیرون مکّه بروم. بعد از تمام شدن، از دوستانم جدا شدم و به آنها گفتم: من فعلاً میخواهم بمانم و بعداً برمیگردم. به بیرون مکّه رفتم، او را دیدم، به من گفت: اعمالت قبول باشد. دو قدمی بیشتر برنداشته بودم که دیدم در مقابل دروازه مدینهی منورّه هستیم. گفت: حالا برو زیارتهایت را هم انجام بده. کاروانت بعد از چند روز به مدینه میرسند، اما تو زودتر آمدی و بعد هم میتوانی با آنها برگردی، دیگر به من ربطی ندارد.
او خداحافظی کرد و رفت و من هنوز متحیّر بودم. امّا حال خاصّی داشتم و دوستانم هم مدام به من میگفتند: التماس دعا، عجب حالی داری، ما نمیدانستیم تو اینطور اهل گریه هستی، در بازار اصفهان شوخ طبع بودی و گریههایت را ندیده بودیم. آنها نمیدانستند موضوع چیست.
با کاروان از مدینه به اصفهان برگشتیم. مردم به دیدن ما آمدند، روز دوم بود که دیدم هالو به دیدن من آمد، تا آمد، خواستم بلند شوم، با اشاره گفت: بنشین. چون قدیمها رسمهایی داشتند. لذا او هم فقط سلام کرد و زیارت قبول گفت و در قهوهخانه پشتی که معمولاً برای خدام و ... بود، رفت و با آنها نشست و چایی خورد و رفت.
این چند روز که به دیدن من میآمدند، من مدام اشک میریختم. آنها هم متعجّب بودند و میگفتند: ما خانه حاجیها که رفتیم، همه خوشحال بودند و از سفرشان تعریف میکردند. امّا هر چه به من میگفتند: تعریف کن، میگفتم: من چیز تعریفی ندارم و فقط اشک میریختم. آنها هم با تعجب من را نگاه میکردند و میرفتند.
روز سوم دیگر طاقت نیاوردم و به خانه هالو رفتم، در زدم، هالو آمد، او را بغل کرد و به پایش افتادم و گفتم: آخر تو چه کسی هستی؟! گفت: همان چیزهایی که در آنجا به تو گفتم، من بنده ضعیف خدا هستم، هیچ چیزی نیستم. شما مردم را حقیر نپندارید. شما به عبادتتان، منصبتان، مالتان و ... غره نروید. اینها همه اغواهای شیطان است.
چند روزی نگذشته بود که از سفر آمده بودیم، یک روز درب حجره من آمد. من هر موقع او را میدیدم، بلند میشدم و تعظیم میکردم. او به من گفت: بعد از نماز ظهر به خانه من بیا، من کارت دارم.
گفتم: چشم.
بعد از نماز ظهر به خانهی او رفتم، دیدم آقایی با همان بوی خوش و قد رشید آن سواره بیرون آمد. خیلی نمیتوانستم او را ببینم. میرزا حسین هم دنبال آقا دوید و مدام میگفت: مولایی! مولای! سیّدی! سیّدی! ... . وقتی برگشت، به من گفت: فهمیدی این آقا چه کسی بود؟
گفتم: نه.
گفت: بیچاره، ایشان، مولایمان، آقایمان، سیّد و صاحب و سالارمان، حجّتبنالحسنالمهدی(عج) بودند.
گفتم: من همان بوی خوش را از ایشان حس کردم و دیدم که در همان قد و قامت هستند و ... . بر سرم زدم و گریستم.
او گفت: داخل خانه بیا. داخل رفتم، گفت: من دارم از دنیا میروم، تقاضایی از تو دارم. این شش ریال را بگیر و با آن کسب خود را تطهیر کن، این هشت ریال را هم پیش خود نگه دار و کفن و دفن من را انجام بده و من را در قبرستان تخت فولاد به خاک بسپار. اینها را مولایم به من داده است.
گفتم: من بالای سر شما بایستم؟
گفت: نه، برو. منتها صبح زود بیا.
صبح جمعه بود که زود به خانه او آمدم. درب نیمهباز بود. رفتم دیدم رو به قبله خوابیده و صدا زدم، دیدم دیگر بلند نمیشود. پا برهنه بیرون آمدم و فریاد زدم. درب خانه آیتالله روضاتی رفتم و جریان را تعریف کردم. آقا هم تا شنیدند، پابرهنه و بدون عمّامه، سراسیمه و با گریه بیرون آمدند و برای دفن حاضر شدند. بعد هم فرمودند: به مردم اصفهان بگویید: بعد از مرگم، من را زیر پای میرزا حسین کشیکچی دفن کنید که وقتی مولایمان، امام زمان به زیارت ایشان آمدند، پاهای مبارکشان به قبر من بخورد.
میرزا محمّد میگوید: من از آیتالله روضاتی پرسیدم: چطور شد که ایشان به این مقام رسید؟
فرمودند: اوّلاً از مردم شکایت نکرد که چرا من را اینطور صدا میکنند. ثانیا
آسمانی باش:
اً
به خودت هم گفت، او به عبادتش غرّه نرفت، حتّی به دیدارش با آقا جان هم غرّه نرفت.
این، خیلی مهم است که انسان بداند یکی از اغواهای شیطان این است که او را نسبت به اعمالی که شاید توفیقاتی از ناحیهخدا برایش آمده، مغرور کند.
اگر قلب ما، پاک شود، آقا جان خودشان به دیدار ما میآیند ....
«السّلام علیک یا مولای یا صاحب العصر و الزّمان»
پس عزیزان! من وتو نباید به خودمان غرّه برویم. البته از این داستان میشود یک برداشت دیگر هم کرد و آن، اینکه اگر من و تو هم خودمان را پاک کنیم، نه نیاز دارد که روحانی باشیم، نه نیاز دارد که شغلمان چنین و چنان باشد و در مسندی باشیم و ...، یک اسنان عادی هم باشیم، ولی واقعاً با خدا باشیم و یکبار هم خودنمایی نکنیم، امام زمان به بازدیدمان میآید. طوری که آن نور مطلق به یک خانه محقّر هم قدم میگذارد.
تفاوت امام زمان با امثال ما این است که آن حضرت نگاه نمیکند که این خانه، خشت و گل و کوچک و ... است، آن به صفای دل طرف نگاه میکند. آقا جان، اگر ببیند که ما طاهر و پاک شدیم، خودش میآید.
«السّلام علیک یا مولای یا صاحب العصر و الزّمان»
✍خبرگزاری فارس
@Asemani_bashim
دکتـر اطفال و زیـارت کربلا
💠یکی از افرادی که کارش مدیریت کاروان های اعزامی از مشهد به کربـلای معلی میباشد، تعریف میکرد:👇
سال1396 شمسی در فرودگاه مشهد، در حال سر و سامان دادن به زائرین بودم، در همان اثـنا پروازهای دبی و ترکیه درحال مسافرگیری بودند.
تعدادی از زائران به من گفتند:
_تفـاوت پـروازها را با هم ببینـیـد،
آنها با چه ظاهر و سر و وضعی هستند،
گویی بعضی ها هیچ اعتقادی به اسلام و
مسلمانی ندارند، حتی در آرایش کردن
گوی سبقت را از غربیها❗ربوده اند...
همینطور که درحال گفتگو بودیم، آقا و خانومی
به همراه دختر جوانی به سمت ما آمدند.
وضع ظاهرشان به همان پروازهای دبی و ترکیه میخورد.
وقتی به ما رسیدند گفتند:
➖کاروان اعزام به کربلا همینجاست؟
من که توقع این سوال را نداشتم گفتم:
➖بله، چطور مگه؟
آنها با خوشحالی گفتند:
➖اگر خدا قبول کند ما هم زائر کربلا هستیم.
🔸من که بعد از حدود 300بار مدیر کاروان عتبات عالیات بودن، تا به حال اینگونه زائر نداشتم، کمی جا خوردم، ولی بعلت اینکه زائر حضرت بودند،
به آنها خوش آمد گفتم.
بالأخره همه زائرین سوار هواپیما شدند
من هم براساس وظیفه دینی و حتی شغلی قبل از
پرواز شروع کردم اصطلاحا به
امر به معروف و نهی از منکر،
(یعنی به درب میگفتم که دیوار بشنود)
💎میگفتم این مکانهای مقدسی که خداوند به ما توفیق زیارتشان را داده حُرمت بالایی دارند
و زائرین باید حرمت این اماکن را نگه دارند،
اما دختر این خانواده که گویا منظور اصلی من او بود
با حالت ناراحتی و بیاعتنایی به من فهماند
که اهمیتی برای حرف های من قائل نیست.
به نجف اشرف رسیدیم
من هم در زمانهای گوناگون میگفتم
که این مکان ها مقدس است و هر فرد حداقل باید ظاهرش را حفظ کند و آن دختر هم، بی اعتنایی میکرد.
⭕تـااینکه روز آخر که در نجف اشرف بودیم
و فردا قرار بود عازم کربلاء معلی شویم؛
پدر آن دختر پیش من آمد و گفت:👇
➖حاصل زندگی من و همسرم همین یک دختر است
که پزشک اطفال است،شاید بخاطر عدم توجه ما،
او فقط در درس و شغلش موفق شده
و از اعتقادات دینی و اخروی تقریباً چیزی نمیداند!
ما تصمیم گرفتیم
او را به کربلا نزد سیدالشهدا علیه السلام بیاوریم
بلکه حضرت جبران کاستی ها و کمبودهایی که ما
طی این سالیان از نظر اعتقادی و دینی
برای فرزند دلبندمان گذاشتیم را بنمایند،
چون آرزوی هر پدر و مادری
عاقبت بخیری فرزندش میباشد.
دختر ما بخاطر نوع دوستان و جَـوی که بزرگ شده
تقریبا هیچ چیزی از مبانی دینی و اعتقادات
نمیداند و وقتی شما از لزوم رعایت حجاب صحبت میکنید، او به اتاق می آید دائم میگوید:
منظور حاج آقا فقط من هستم!
چون فقط در این کاروان منم که
سر و وضعم اینگونه است.
ما از شما میخواهیم که رعایت حال ما و
دخترمان را بفرمائید و دیگر چیزی نگوئید.
➖گفتم: این وظیفه من است که این مسائل را
برای زائرین گوشزد کنم تا حریم اهل بیت
علیهم السلام شکسته نشـود.
گفتگوی ما تمام شد،
و ما روز بعد عازم کربلاء شدیم.
〰❁○❁☆●☆❁○❁〰
صبح روز اول که در کربلا بودیم به لابی هتل آمده
و دیدم خانمی
🌸با مقنعه بلند و چادر و حجابی کامل🌸
منتظر من نشسته است و تا من را دید سلام کرد.
وقتی دید من با تعجب او را نگاه میکنم گفت:↘
➖ظاهراً من را نشناختید؛ من همان دختر بیحجاب
چند روز پیش هستم. از شما تقاضا دارم
اجازه دهید عبایتان را بشویم.
❗من که شوکه شده بودم گفتم:
➖اولا من معنای حرکات و رفتار قبل با حالت
امروزتان را نمیفهمم؛ ثانیاً شما هم زائر هستید
هم پزشک؛ در شأن شما نیست که
عبای من را بشوئید، من این کار را نمی کنم.
درحالیکه گریه میکرد از من خواهش کرد
که اجازه دهم!! توجه که کردم دیدم واکس تهیه
کرده و تمام کفش های کاروان را واکس زده بود.
به او گفتم تا نگویی چه شده من نمیگذارم❗
🔅باحال گریه گفت: دیشب وقتی وارد کربلا شدیم
من در عالم رؤیا خدمت سـیدالشهـدا آقا
ابـاعبـدالله الحسین علیه السلام شرفیاب شدم.
حضرت من را به اسم مستعاری که دوست داشتم صدا زدند و فرمودند:
➖دخترم ؛ من خواستم که تـو به کربـلا و به زیارت من بیایی و تا وقتی که من کسی را دعـــوت نکنــم هیچکس نمیتواند به این مکان بیاید. حرفهایی که مدیر کاروان میزد همانی بود که ما دوست داشتیم و به زبانش جاری میشد، برو عبایش را بگیر و آن را بشوی تا از او دلجویی کرده باشی.
و بعد فرمودند: دخترم تو دکتر اطفال هستی،
طفل مریضی دارم میخواهم درمانش کنی.
➖او در حالیکه گریه میکرد می گفت:
حضرت طبیب همه عالم هستند...
ولی به من فرمودند دنبال من بیا...⬇ ⬇ ⬇
⬆ ⬆ ⬆بـه همراه حضرت از دو اتاق رد شدیم و
وارد اتاق دیگری شدیم، روی سکویی طفلی شـش ماهه دیدم که مثل قرص ماه میدرخشید
و تیری سه شعبه به گلویش اصابت کرده بود.
🔅حضرت فرمودند: پسرم را درمان کن.
(خانم دکتر در حالیکه بشدت گریه میکرد، سؤال کرد:
حاج آقا مگر امام حسین علیه السلام فرزند ۶ماهه داشتند؟ چر
ا تیر ۳شعبه به گلویش زده بودند؟)
من که بغض گلویم را گرفته بود گفتم:
بله، ولی این سؤالها را نپرس...
ایـنها روضههای سوزناکی است
که جگر انسان را کباب میکند.
اما او که تازه وقایع کربلا را شنیده بود دوباره
پرسید: چرا تیر 3شعبه به گلوی این طفل زدند؟😭
گفتم:چون امام حسین علیه السلام طفل شیرخواره اش را بر روی دست گرفته بودند و به دشمنان منافق و کافر فرمودند: حالا که به زعم خودتان با من دشمن هستید
و می جنگید خودتان این بچه را بگیرید
و سیراب کنید.
🔸خانم دکتر در حالیکه بسیار منقلب شده بود و هق هق
گریه میکرد گفت: آخر کجای عالم در جواب درخواست
آب دادن به طفل 6ماهه، آن هم فرزند پیامبرشان،
با تیر سه شعبه به گلوی آن بچه پاسخ میدهند؟!
حاج آقا من در عالم رؤیا دیدم که
حتی آن تیر سمی و زهر آلود نیز بود!!!
و بلند بلند گریه می کرد...
〰〰〰🌸🌸〰〰〰
به برکت سید الشهدا علیه السلام آن خانم دکتر جوان چنان متحول شده بود که موقع بازگشت کاروان به ایران میگفت: من با شما نمی آیم و می خواهم اینجا باشم... من قلبم و روحم در کربلاست...
بالأخره با اصرار فراوان و قول به اینکه دوباره برای پابوس و عرض ارادت به کربلا می آید حاضر شد برگردد.
بعد از چند هفته که به مشهد مقدس مراجعت کردیم،
روزی وارد مطبش شدم، دیدم که عکسها و نوشتههایی
بر روی دیوار از امام حسین علیه السلام زده شده بود.
آنجا دیگر دکتری مؤمنه و صالحه و دلباخته سید الشهداء علیه السلام بود، دکتری که حالا بسیار باوقار و امام حسینی شده بود و حتی مریض ها هم در مطبش صف کشیده بودند.
با خوشرویی ار من پذیرایی کرد و گفت:
باور نمیکنید از زمانی که از کربلا به مشهد آمدم،
امام حسین علیه السلام به نگاهم و قلمـم
اثری عجیب داده اند چرا که من با همان نگاه اول
درد و مرض اطفال را تشخیص میدهم
و حتی آنها را برای آندوسکوپی هم نمیفرستم
و با اولین نسخه مریضها خوب میشوند،
فقط به برکت آقای مظلوم و کریم مولانا اباعبدالله الحسین علیه السلام
منبع:
📕کتاب خروش خدا صفحه 83📕
تالیف:
علیرضا ثبتی گجوان
🔆خدایا به خون گلوی حضرت علی اصغر علیه السلام،
خون آن مظلومی که به فرموده امام صادق علیه السلام
"اگر یک قطره از آن بر روی زمین ریخته می شد،
خداوند قهار بساط زمین و آسمان را جمع می کرد"
قَسَمت میدهیم
آخرین خلیفه و جانشینت را
بدون وقوع علائم حتمی در عالم،
ظاهر بفرما آمین یا رب العالمین...دکتـر اطفال و زیـارت کربلا
💠یکی از افرادی که کارش مدیریت کاروان های اعزامی از مشهد به کربـلای معلی میباشد، تعریف میکرد:👇
سال1396 شمسی در فرودگاه مشهد، در حال سر و سامان دادن به زائرین بودم، در همان اثـنا پروازهای دبی و ترکیه درحال مسافرگیری بودند.
تعدادی از زائران به من گفتند:
_تفـاوت پـروازها را با هم ببینـیـد،
آنها با چه ظاهر و سر و وضعی هستند،
گویی بعضی ها هیچ اعتقادی به اسلام و
مسلمانی ندارند، حتی در آرایش کردن
گوی سبقت را از غربیها❗ربوده اند...
همینطور که درحال گفتگو بودیم، آقا و خانومی
به همراه دختر جوانی به سمت ما آمدند.
وضع ظاهرشان به همان پروازهای دبی و ترکیه میخورد.
وقتی به ما رسیدند گفتند:
➖کاروان اعزام به کربلا همینجاست؟
من که توقع این سوال را نداشتم گفتم:
➖بله، چطور مگه؟
آنها با خوشحالی گفتند:
➖اگر خدا قبول کند ما هم زائر کربلا هستیم.
🔸من که بعد از حدود 300بار مدیر کاروان عتبات عالیات بودن، تا به حال اینگونه زائر نداشتم، کمی جا خوردم، ولی بعلت اینکه زائر حضرت بودند،
به آنها خوش آمد گفتم.
بالأخره همه زائرین سوار هواپیما شدند
من هم براساس وظیفه دینی و حتی شغلی قبل از
پرواز شروع کردم اصطلاحا به
امر به معروف و نهی از منکر،
(یعنی به درب میگفتم که دیوار بشنود)
💎میگفتم این مکانهای مقدسی که خداوند به ما توفیق زیارتشان را داده حُرمت بالایی دارند
و زائرین باید حرمت این اماکن را نگه دارند،
اما دختر این خانواده که گویا منظور اصلی من او بود
با حالت ناراحتی و بیاعتنایی به من فهماند
که اهمیتی برای حرف های من قائل نیست.
به نجف اشرف رسیدیم
من هم در زمانهای گوناگون میگفتم
که این مکان ها مقدس است و هر فرد حداقل باید ظاهرش را حفظ کند و آن دختر هم، بی اعتنایی میکرد.
⭕تـااینکه روز آخر که در نجف اشرف بودیم
و فردا قرار بود عازم کربلاء معلی شویم؛
پدر آن دختر پیش من آمد و گفت:👇
➖حاصل زندگی من و همسرم همین یک دختر است
که پزشک اطفال است،شاید بخاطر عدم توجه ما،
او فقط در درس و شغلش موفق شده
و از اعتقادات دینی و اخروی تقریباً چیزی نمیداند!
ما تصمیم گرفتیم
او را به کربلا نزد سیدالشهدا علیه السلام بیاوریم
بلکه حضرت جبران کاستی ها و کمبودهایی که ما
طی این سالیان از نظر اعتقادی و دینی
برای فرزند دلبندمان گذاشتیم را بنمایند،
چون آرزوی هر پدر و مادری
عاقبت بخیری فرزندش میباشد.
دختر ما بخاطر نوع دوستان و جَـوی که بزرگ شده
تقریبا
هیچ چیزی از مبانی دینی و اعتقادات
نمیداند و وقتی شما از لزوم رعایت حجاب صحبت میکنید، او به اتاق می آید دائم میگوید:
منظور حاج آقا فقط من هستم!
چون فقط در این کاروان منم که
سر و وضعم اینگونه است.
ما از شما میخواهیم که رعایت حال ما و
دخترمان را بفرمائید و دیگر چیزی نگوئید.
➖گفتم: این وظیفه من است که این مسائل را
برای زائرین گوشزد کنم تا حریم اهل بیت
علیهم السلام شکسته نشـود.
گفتگوی ما تمام شد،
و ما روز بعد عازم کربلاء شدیم.
〰❁○❁☆●☆❁○❁〰
صبح روز اول که در کربلا بودیم به لابی هتل آمده
و دیدم خانمی
🌸با مقنعه بلند و چادر و حجابی کامل🌸
منتظر من نشسته است و تا من را دید سلام کرد.
وقتی دید من با تعجب او را نگاه میکنم گفت:↘
➖ظاهراً من را نشناختید؛ من همان دختر بیحجاب
چند روز پیش هستم. از شما تقاضا دارم
اجازه دهید عبایتان را بشویم.
❗من که شوکه شده بودم گفتم:
➖اولا من معنای حرکات و رفتار قبل با حالت
امروزتان را نمیفهمم؛ ثانیاً شما هم زائر هستید
هم پزشک؛ در شأن شما نیست که
عبای من را بشوئید، من این کار را نمی کنم.
درحالیکه گریه میکرد از من خواهش کرد
که اجازه دهم!! توجه که کردم دیدم واکس تهیه
کرده و تمام کفش های کاروان را واکس زده بود.
به او گفتم تا نگویی چه شده من نمیگذارم❗
🔅باحال گریه گفت: دیشب وقتی وارد کربلا شدیم
من در عالم رؤیا خدمت سـیدالشهـدا آقا
ابـاعبـدالله الحسین علیه السلام شرفیاب شدم.
حضرت من را به اسم مستعاری که دوست داشتم صدا زدند و فرمودند:
➖دخترم ؛ من خواستم که تـو به کربـلا و به زیارت من بیایی و تا وقتی که من کسی را دعـــوت نکنــم هیچکس نمیتواند به این مکان بیاید. حرفهایی که مدیر کاروان میزد همانی بود که ما دوست داشتیم و به زبانش جاری میشد، برو عبایش را بگیر و آن را بشوی تا از او دلجویی کرده باشی.
و بعد فرمودند: دخترم تو دکتر اطفال هستی،
طفل مریضی دارم میخواهم درمانش کنی.
➖او در حالیکه گریه میکرد می گفت:
حضرت طبیب همه عالم هستند...
ولی به من فرمودند دنبال من بیا...⬇ ⬇ ⬇
⬆ ⬆ ⬆بـه همراه حضرت از دو اتاق رد شدیم و
وارد اتاق دیگری شدیم، روی سکویی طفلی شـش ماهه دیدم که مثل قرص ماه میدرخشید
و تیری سه شعبه به گلویش اصابت کرده بود.
🔅حضرت فرمودند: پسرم را درمان کن.
(خانم دکتر در حالیکه بشدت گریه میکرد، سؤال کرد:
حاج آقا مگر امام حسین علیه السلام فرزند ۶ماهه داشتند؟ چرا تیر ۳شعبه به گلویش زده بودند؟)
من که بغض گلویم را گرفته بود گفتم:
بله، ولی این سؤالها را نپرس...
ایـنها روضههای سوزناکی است
که جگر انسان را کباب میکند.
اما او که تازه وقایع کربلا را شنیده بود دوباره
پرسید: چرا تیر 3شعبه به گلوی این طفل زدند؟😭
گفتم:چون امام حسین علیه السلام طفل شیرخواره اش را بر روی دست گرفته بودند و به دشمنان منافق و کافر فرمودند: حالا که به زعم خودتان با من دشمن هستید
و می جنگید خودتان این بچه را بگیرید
و سیراب کنید.
🔸خانم دکتر در حالیکه بسیار منقلب شده بود و هق هق
گریه میکرد گفت: آخر کجای عالم در جواب درخواست
آب دادن به طفل 6ماهه، آن هم فرزند پیامبرشان،
با تیر سه شعبه به گلوی آن بچه پاسخ میدهند؟!
حاج آقا من در عالم رؤیا دیدم که
حتی آن تیر سمی و زهر آلود نیز بود!!!
و بلند بلند گریه می کرد...
〰〰〰🌸🌸〰〰〰
به برکت سید الشهدا علیه السلام آن خانم دکتر جوان چنان متحول شده بود که موقع بازگشت کاروان به ایران میگفت: من با شما نمی آیم و می خواهم اینجا باشم... من قلبم و روحم در کربلاست...
بالأخره با اصرار فراوان و قول به اینکه دوباره برای پابوس و عرض ارادت به کربلا می آید حاضر شد برگردد.
بعد از چند هفته که به مشهد مقدس مراجعت کردیم،
روزی وارد مطبش شدم، دیدم که عکسها و نوشتههایی
بر روی دیوار از امام حسین علیه السلام زده شده بود.
آنجا دیگر دکتری مؤمنه و صالحه و دلباخته سید الشهداء علیه السلام بود، دکتری که حالا بسیار باوقار و امام حسینی شده بود و حتی مریض ها هم در مطبش صف کشیده بودند.
با خوشرویی ار من پذیرایی کرد و گفت:
باور نمیکنید از زمانی که از کربلا به مشهد آمدم،
امام حسین علیه السلام به نگاهم و قلمـم
اثری عجیب داده اند چرا که من با همان نگاه اول
درد و مرض اطفال را تشخیص میدهم
و حتی آنها را برای آندوسکوپی هم نمیفرستم
و با اولین نسخه مریضها خوب میشوند،
فقط به برکت آقای مظلوم و کریم مولانا اباعبدالله الحسین علیه السلام
منبع:
📕کتاب خروش خدا صفحه 83📕
تالیف:
علیرضا ثبتی گجوان
🔆خدایا به خون گلوی حضرت علی اصغر علیه السلام،
خون آن مظلومی که به فرموده امام صادق علیه السلام
"اگر یک قطره از آن بر روی زمین ریخته می شد،
خداوند قهار بساط زمین و آسمان را جمع می کرد"
قَسَمت میدهیم
آخرین خلیفه و جانشینت را
بدون وقوع علائم حتمی در عالم،
ظاهر بفرما آمین یا رب العالمین...
هدایت شده از ایمانور | آموزش معارف اسلامی
📱دوره جامع آشنایی با تاریخ معصومین علیهم السلام
🔸روایتی شنیدنی از زندگی چهارده معصوم علیهم السلام
🔹 با تدریس: استاد رجبی دوانی
🎓 ارائه گواهینامه از دانشگاه تهران
🗓دوره کوتاه مدت
🖥 آموزش غیر حضوری (مجازی)
💠 برای اطلاعات بیشتر و ثبت نام کلیک کنید👇
https://imanoor.com/landings/tarikh
سلسله نشست های تحکیم بنیان خانواده
سرکار خانم دکتر نیلچی زاده
عضو هیئت موسس نهاد رهبری در دانشگاه های مختلف
دوشنبه 21 بهمن
ساعت 15
ویژه خواهران
مجتمع امام رضا علیه السلام
@ircom_8