#دهه_فجر
#انقلاب_اسلامی_ایران
#دوازدهم_بهمن
والفجر
ولیالٍ عَشْر
سوگند به سپیدهدم
و سوگند به شبهای دهگانه
سوره فجر، آیات ۱،۲
دهه فجر گرامیباد،
#کانون_قرآن_و_عترت_دانشگاه_زنجان
#معاونت_فرهنگی_دانشگاه_زنجان
@Quranetrat_znu
هدایت شده از کانون قرآن و عترت دانشگاه زنجان
﷽
💢ثبت نام سی و هشتمین جشنواره سراسری قرآن و عترت
🖇در بخشهای:
معارفی، پژوهشی، فناوری و تولیدات رسانهای، هنری، ادبی، نهجالبلاغه، صحیفهی سجادیه و نوآفرینی قرآنی
📌هر دانشجو میتواند حداکثر در دو رشته غیر هم بخش شرکت نماید.
🎁همراه با جوایز ارزنده🎁
🗓مهلت ثبتنام : تا۳۰ بهمن ۱۴۰۲
🔗ثبت نام از طریق سامانه به نشانی
🌐quran38.dmsrt.ir
#کانون_قرآن_و_عترت_دانشگاه_زنجان
#معاونت_فرهنگی_دانشگاه_زنجان
@Quranetrat_znu
#خاکهاینرمکوشک۲
بهترین دلیل
مادر شهید
روستاي ما یک مدرسه بیشتر نداشت و آن هم دبستان بود.آن وقتها عبدالحسین تو کلاس چهارم ابتدایی درس می خواند.با اینکه کار هم می کرد، نمره اش همیشه خودب بود.
یک روز از مدرسه که آمد، بی مقدمه گفت:«از فردا اجازه بدین دیگه مدرسه نرم.»
من و باباش با چشمهاي گرد شده به هم نگاه کردیم.همچین درخواستی حتی یکبار هم سابقه نداشت.باباش گفت:«تو که مدرسه رو دوست داشتی، براي چی نمی خواي بري؟»
آمد چیزي بگوید، بغض گلوش را گرفت.همان طور، بغض کرده گفت:«بابا از فردا برات کشاورزي می کنم، خاکشوري می کنم، هر کاري بگی می کنم، ولی دیگه مدرسه نمی رم.» این را گفت و یکدفعه زد زیر گریه.
حدس زدیم باید جریانی اتفاق افتاده باشد، آن روز ولی هرچه پیله اش شدیم، چیزي نگفت.
روز بعد دیدیم جدي جدي نمی خواهد مدرسه برود.باباش به این سادگی ها راضی نمی شد،
پا تو یک کفش کرده بود که : «یا باید بري مدرسه، یا بگی چرا نمی خواي بري.»
آخرش عبدالحسین کوتاه آمد .گفت: «آخه بابا روم نمی شه به شما بگم.» گفتم: «ننه به من بگو.»
سرش را انداخته بود پایین و چیزي نمی گفت. فکر کردم شاید خجالت می کشد.دستش را گفتم و بردمش تو اتاق دیگر. کمی ناز و نوازشش کردم. گفت و با گریه گفت: «ننه اون مدرسه دیگه نجس شده!»
«چرا پسرم؟»
اسم معلمش را با غیظ آورد و گفت: «روم به دیوار، دور از جناب شما، دیروز این پدرسوخته رو با یک دختري دیدم، داشت...»
شرم و حیا نگذاشت حرفش را ادامه بدهد.فقط صداي گریه اش بلند تر شد و باز گفت:«اون مدرسه نجس شده، من دیگه نمی رم.»
آن دبستان تنها یک معلم داشت.او را هم می دانستیم طاغوتی است، از این کارهاش ولی دیگر خبر نداشتیم.
موضوع را به باباش گفتم. عبدالحسین پیش ما حتی سابقه یک دروغ هم نداشت.رو همین حساب، پدرش گفت:
«حالا که اینطور شد، خودم هم دیگه میلم نیست بره مدرسه.»...
تو آبادي علاوه بر دبستان، یک مکتب هم بود. از فردا گذاشتیمش آن جا به یاد گرفتن قرآن.
#کانون_قرآن_و_عترت_دانشگاه_زنجان
@Quranetrat_znu
﷽
اسامی برندگان #سلسلهمسابقاتفاطمی
برندگان برای دریافت جایزه خود از ۲۱ بهمن ماه به بعد
به کارشناس فرهنگی در معاونت فرهنگی و اجتماعی_ساختمان مرکزی دانشگاه مراجعه کنند.
#کانون_قرآنوعترت_دانشگاه_زنجان
#معاونت_فرهنگی_دانشگاه_زنجان
@Quranetrat_znu
#خاکهاینرمکوشک۳
ویلای جناب سرهنگ
سید کاظم حسینی
یک بار خاطره اي برام تعریف کرد از دوران سربازي اش. خاطره اي تلخ و شیرین که منشأ آن، روحیه الهی خودش بود.می گفت: اول سربازي که اعزام شدیم، رفتیم «صفر -چهار»بیرجند بعد از تمام شدن دوره آموزش نظامی، صحبت تقسیم و این حرفها پیش آمد. یک روز تمام سربازها را به خط کردند، تو میدان صبحگاه.
هنوز کار تقسیم شروع نشده بود که فرمانده پادگان خودش آمد ما بین بچه ها. قدمها را آهسته بر می داشت و با طمأنینه.به قیافه ها با دقت نگاه می کرد و می آمد جلو. تو یکی از ستونها یکدفعه ایستاد.به صورت سربازي خیره شد. سرتا پاي اندامش را قشنگ نگاه کرد.
آمرانه گفت: «بیرون.» همین طور دو -سه نفر دیگر را هم انتخاب کرد. من قد بلندي داشتم و به قول بچه ها: هیکل ورزیده و در عوض، قیافه روستایی و مظلومی داشتم.
فرمانده پادگان هنوز لابلای بچه ها می گشت و می آمد جلو. نزدیک من یکهو ایستاد. سعی کردم خونسرد باشم.
توي چهره ام دقیق شد و بعد هم از آن نگاههاي سر تا پایی.
«توأم بروبیرون.»
#کانون_قرآن_و_عترت_دانشگاه_زنجان
@Quranetrat_znu
امام موسی کاظم (ع):
علومی را که مردم به آن نیاز دارند در چهار چیز یافتم :
اول اینکه خدای خودت را بشناسی .
بشناسی که خداوند با تو چه کار کرده است .
بشناسی که خداوند چه چیزی از تو می خواهد .
و بشناسی که چه چیزی تو را از دینت خارج می کند.
شهادت اما موسی کاظم (ع) را تسلیت میگوییم
📚بحارالانوار، ج 78 ، ص 328
#کانون_قرآن_و_عترت_دانشگاه_زنجان
#معاونت_فرهنگی_دانشگاه_زنجان
@Quranetrat_znu
#خاکهاینرمکوشک۴
یکی آهسته از پشت سرم گفت: «خوش به حالت!»
تا از صف برم بیرون، دو، سه تا جمله دیگر هم از همین دست شنیدم: « دیگه
افتادي تو ناز و نعمت.» « تا آخرخدمتت کیف می کنی.»...
بیرون صف یک درجه دار اسمم را نوشت و فرستاد پهلوي بقیه.
حسابی کنجکاو شده بودم.از خود پرسیدم: « چه نعمتی به من می خوان بدن که این بچه شهري ها دارن افسوسش رو می خورن؟!»
خیلی ها با حسرت نگاهم می کردند.بالاخره از بین آن همه، چهار-پنج نفر انتخاب شدیم. یک استوار بردمان دم آسایشگاه. گفت:«سریع برین لوازمتون رو بردارین وبیاین بیرون، لفتش ندین ها.» باز کنجکاوي ام بیشتر شد. برام سؤال شده بود که :«کجا می خوان ببرن ما رو؟»
با آنهاي دیگر هم رفاقت نداشتم که موضوع را ازشان بپرسم. لوازمم را ریختند تو کیسهئ انفرادي و آمدم بیرون.
یک جیپ منتظر بود.کیسه ها را گذاشتیم عقبش و پریدیم بالا.
همراه آن استوار رفتیم تو شهر بیرجند.چند دقیقه بعد جلوي یک خانه بزرگ ویلایی، ماشین ایستاد.استوار پیاده شد. رو کرد به من و گفت: «کیسه ات رو بردار بیا.»
خودش رفت زنگ آن خانه را زد. من هم رفتم کنارش. بهم گفت: « از این به بعد در اختیار صاحب این خونه هستی، هر چی بهت گفتن، بی چون و چرا گوش می کنی.»
مات و مبهوت نگاهش می کردم. آمدم چیزي بگویم، در باز شد. یک زن تقریبا مسن و ساده وضعی، بین دو لنگه ئ در ایستاده بود. چادر گلدار و رنگ و رو رفته اش را رو سرش جابجا کرد.استوار بهش مهلت حرف زندن نداد. به من اشاره کرد و گفت: «این سرباز رو خدمت خانم معرفی کنید.»
آمد برود، گفتم: «من ایجا اسلحه ندارم، هیچی ندارم؛ نگهبانی می خوام بدم، چکار می خوام بکنم.»
خنده ناشیانه اي کرد و گفت:«برو بابا دلت خوشه! از فردا همین لباسهات رو هم باید در بیاري و لباس شخصی بپوشی.
#کانون_قرآن_و_عترت_دانشگاه_زنجان
#معاونت_فرهنگی_دانشگاه_زنجان
@Quranetrat_znu
امام علی(ع):
خداوند او را در زماني فرستاد كه روزگاري بود پيامبري برانگيخته نشده بود ، و مردم در خوابي طولاني به سر ميبردند ، و فتنه ها بالا گرفته و كارها پريشان شده بود ، و آتش جنگها شعله ميكشيد ، و دنيا بي فروغ و پر از مكر و فريب گشته ، برگهاي درخت زندگي به زردي گراييده و از به بار نشستن آن قطع اميد شده بود.
🌸عید سعید مبعث گرامی باد🌸
📚نهج البلاغه ، خطبه ۸۹
#کانون_قرآن_و_عترت_دانشگاه_زنجان
@Quranetrat_znu
بسم الله الرحمن الرحیم
إقرَأْ بِاِسْمِ رَبِّکَ الَّذی خَلَق…
بخوان...به نام پروردگارت که تو را آفرید
متنی که میخوانید، اولین سخنان پروردگار جهان با پیامبر اکرم(ص) است که توسط جبرئیل امین وحی شده است.
اولین دیدار و اولین ملاقات خیلی مهم است.
اینطور نیست❔️
لااقل اگر به زندگی با تسلط بیشتری نگاه کنید، در انتخاب افراد برای همنشینی وسواس به خرج میدهید و اولین ملاقاتتان برایتان مهم است.
حرفهایی که میزنید و لباسی که میپوشید...
این مهم بودنِ ملاقات، برای افراد خاصی است که وارد زندگی شما میشوند...
مثلا کسی با عنوان همسر آینده یا یک دوست صمیمی یا عضو جدید خانواده و... اگر وارد زندگی شما شوند، اولین ملاقات قطعا مهم است.
بگذریم...
این حرفها را گفتیم تا به این سوال برسیم...
اولین کلمه ای که خدا با پیامبر دین ما گفته این است: «بخوان»
اما چرا❓️
اولین آیه...میدانید آیه یعنی نشانه، اولین کلام عیناً این است.
بخوان! به نام پروردگارت که تو را خلق کرد.
به چه کسی میگوید بخوان❔️
به کسی که سواد ندارد...
حکما حکمتی دارد❕️
شاید که کدرمزی برای سعادت و رستگاریست.
بخوان! چه مفهومی دارد❓️
شاید جمله های زیر جواب مد نظر باشند.
بخوان! لازمهی رستگاری خواندن این کتاب است.
بخوان! این جویندگان دانش هستند که به حقایق دست میابند، پس بخوان و به دنبال دانش برو
یقینا که علم مطلق است قرآن...
اما میتوانیم در نظر بگیریم که به دنبال دانش رفتن، نزد خدا زیباست.
خدا جویندگان علم را دوست دارد...
از طرفی حتما و حتما چیزکی هست که نبی برگزیدهٔ خدا میفرماید از گهواره تا گور دانش بجو.
این دانش قطعا به قرآن محصور نمیشود...
💥اصل قرآن است💥
اولویت و اول قرآن است، اما خواندن و مطالعهٔ کتابها و علوم دیگر نیز لازمهٔ دانش آموزی و یافتن است.
از سوی دیگر خدا در ادامه میفرماید:
به نام پروردگارت که تو را خلق کرد بخوان...
شاید بنده بگوید من نمیتوانم...
سواد ندارم، از من گذشته و ....
پیامبر هم نمیتوانست بخواند
اما خدایی که او و ما را آفرید از حال و اسرار نادانستهٔ ما باخبر است.
به همین دلیل میگوید انجام بده و بخوان...
خدایی که تو را خلق کرده از تو کاری نمیخواهد که از پس انجام دادنش برنیایی.
استعداد یادگیری و آموختن در همه وجود دارد.در هر سنی حتی چهل به بالاتر هم قابل استفاده است.
خواندنها را دست کم نگیریم
به خواندنیها فکر کنیم
از پرسیدن نترسیم
نخوانیم برای نمره گرفتن و مدرک تا همه ببینند
بخوانیم تا یاد بگیریم
خود به خود مدرک میگیریم، نمره کسب میکنیم و خود به خود همه میبینند.
کسی که بلد باشد و بداند، به راحتی فریب نمیخورد.
کسی که میداند، یقینا میتواند.
چه خوش گفت فردوسی پاکزاد
که رحمت بر آن تربت پاک باد:
«توانا بود هرکه دانا بُوَد
زدانش دل دیر برنا ب…بُوَد»💌
#عیدمبعث
@Quranetrat_znu
هدایت شده از کانون قرآن و عترت دانشگاه زنجان
﷽
💢ثبت نام سی و هشتمین جشنواره سراسری قرآن و عترت
🖇در بخشهای:
معارفی، پژوهشی، فناوری و تولیدات رسانهای، هنری، ادبی، نهجالبلاغه، صحیفهی سجادیه و نوآفرینی قرآنی
📌هر دانشجو میتواند حداکثر در دو رشته غیر هم بخش شرکت نماید.
🎁همراه با جوایز ارزنده🎁
🗓مهلت ثبتنام : تا۳۰ بهمن ۱۴۰۲
🔗ثبت نام از طریق سامانه به نشانی
🌐quran38.dmsrt.ir
#کانون_قرآن_و_عترت_دانشگاه_زنجان
#معاونت_فرهنگی_دانشگاه_زنجان
@Quranetrat_znu