eitaa logo
کانون قرآن و عترت دانشگاه زنجان
400 دنبال‌کننده
665 عکس
118 ویدیو
52 فایل
﷽ 🍃 وَلَقَدْ جِئْنَاهُمْ بِكِتَابٍ فَصَّلْنَاهُ عَلَىٰ عِلْمٍ هُدًى وَرَحْمَةً لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ 🍃اعراف_۵۲ کانون قرآن و عترت دانشگاه زنجان تماس با ما: @Quranetrat_znu_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
ولادت حضرت علی‌اکبر علیه‌السلام💛 یازدهم علیه السلام و مبارک باد. @Quranetrat_znu
°•خِیَارُکُمْ مَنْ تَعَلَّمَ الْقُرْآنَ وَ عَلَّمَهُ•° بهترین شما کسی است که قرآن را یاد بگیرد و به دیگران بیاموزد. 💠دوره آموزشی تجوید قرآن کریم 🔹خواهران: چهارشنبه ها، ساعت ۱۳ 🔹برادران: چهارشنبه ها، بعد از نماز ظهر 🔸مسجد باقرالعلوم(علیه‌السلام) دانشگاه زنجان @znu_saghalein
🔸️اردوی دوروزه قم و جمکران به مناسبت ولادت با سعادت منجی عالم بشریت حضرت مهدی (عج) 🌸🌿 - پنجشنبه و جمعه ۳ و۴ اسفند - ساعت حرکت: ۱۵ عصر از مسجد باقر العلوم (ع) 💠هزینه سفر۱۵۰ هزارتومان - جهت ثبت نام و اطلاعات بیشتر به آیدی زیر پیام دهید. @Quranetrat_znu_admin - ویژه برنامه وزارت علوم به مناسبت نیمه شعبان -گردهمایی دانشجویان سراسر کشور 💠ویژه خواهران @Quranetrat_znu
دوستان عزیزی که برای ثبت نام پیام دادند لطفا هرچه سریعتر هزینه را واریز بفرمایند که ثبت نام قطعی شده و روند اداری طی گردد. سپاس از همراهی شما
💥گردهمایی سه هزارنفری تجدید عهد دانشجویان سراسر کشور با حضرت صاحب الزمان (عج)💚 سخنران: حجت‌الاسلام والمسلمین سیدحسین مومنی مداح: حاج سیدمهدی میرداماد و برنامه های متنوع دیگر 🕌 : مسجد مقدس جمکران 📆: جمعه 4 اسفند402 🧭: 14تا 17 🎊 🎊 🎊 @Nahad_hmu
پدرش همان روز برگشت و ما زندگی جدید را شروع کردیم. عادت کردن بهش سخت بود.ولی بالأخره باید می ساختیم . نزدیک دو ماه توي سبزي فروشی مشغول بود. بعضی وقتها که حرف از کارش می شد، می فهمیدم دل خوشی ندارد. یک روز آمد گفت: «این کار برام خیلی سنگینه، من از تقسیم اراضی فرار کردم که گرفتار مال حروم نشم، ولی این جا هم انگار کمی از ده نداره.» پرسیدم: «چرا؟» «با زنهاي بی حجاب زیاد سر و کار دارم. سبزي فروشه هم آدمی درستی نیست، سبزي ها رو می ریزه تو آب که سنگین تر بشه.» آهی کشید و ادامه داد:«از فردا دیگه نمی رم.» گفتم: «اگه نخواي بري اون جا، چکار می کنی؟» گفت:« ناراحت نباش، خداکریمه.»... فردا صبح باز رفت دنبال کار. ظهر که آمد، تو یک لبنیاتی مشغول شده بود. بهش گفتم: «این جا روزي چقدرت میدن؟» گفت:« از سبزي فروشی بهتره، روزي ١0تومن می ده.» ده، پانزده روزي رفت لبنیاتی. یک روز بعد از ظهر، زودتر از وقتی که باید می آمد، پیدایش شد. خواستم دلیلش را بپرسم، چشمم افتاد به وسایل توي دستش: یک بیل بود و یک کلنگ! «اینا رو براي چی گرفتی؟» »به یاري خدا و چهارده معصوم می خوام از فردا بلند شم و برم سرگذر.» چیزهایی از کارگري «سرگذ» شنیده بودم. می دانستم کارشان خیلی سخت است. بهش گفتم:«این لبنیاتیه که کارش خوب بود، مزد هم زیاد می داد که!» سرش را این طرف و آن طرف تکان داد. گفت: «این یکی باز از او سبزي فروشه بدتره.» «چطور؟» «کم فروشی می کنه، تو کارش غش داره، جنس بد رو قاطی جنس خوب می کنه و به قیمت بالاتر می فروشه، تازه همینم سبکتر می کشه؛ از همه بدترش اینه که می خواد منم لنگه خودش باشم!» با غیظ ادامه داد: « این نونش از اون بدتره!» از فردا صبح زود، رفت به قول خودش سرگذر. سه، چهار روز بعد، آخر شب از سر کار برگشت، گفت: «الحمدالله یک بنا پیدا شده که منو با خودش ببره سرکار.» گفتم: «روزي چقدر می ده؟» «ده تومن.» کارش جان کندن داشت. با کار لبنیاتی که مقایسه می کردم، دلم می سوخت. همین را هم بهش گفتم.گفت: « هیچ طوري نیست، نون زحمتکشی، نون پاك و حلالیه، خیلی بهتر از کار اوناست.»... کم کم تو همین کار بنایی جا افتاد و کم کم براي خودش شد «اوستا» و حالا دیگر شاگرد هم می گرفت. دستمزدش هم بهتر از قبل شد. @Quranetrat_znu
با سلام لطفا عزیزانی که در سفر حضور دارند در گروه ذیل عضو شده و اطلاعات تکمیلی را بررسی نمایند. https://eitaa.com/joinchat/1664746196Cf1f3de64bd @Quranetrat_znu
02.Baqara.001.mp3
1.37M
🌸تفسیر آیه به آیه قرآن کریم🌸 📢حجةالاسلام قرائتی سوره مبارکه آیه کانون دارالقــــــرآن دانشگاه زنجان @Quranetrat_znu ┅┅┅❀🦋❀┅┅┄
یک روز مادرش از روستا آمده بود دیدنمان. یک بغچه نان و دو، سه کیلو ماست چکیده و چیزهاي دیگري هم آورده بود برامان. عبدالحسین همه را برداشت و زود برد آشپزخانه. مادرش گفت: امان می دادي تا یکمی بخورن» تشکر کرد و گفت: «حالا کسی گرسنه اش نیست، ان شا االله بعداً می خوریم.» نه خودش خورد و نه گذاشت من و حسن دست بزنیم. مادرش که رفت حرم، سریع بغچه نان و چیزهاي دیگر را برد تو مغازه و کشید. به اندازه وزنش ، پولش را حساب کرد و داد به چندتافقیر که می شناخت.آن وقت تازه اجازه داد ازشان بخوریم.مادرش را هم نگذاشت یک سرسوزن از جریان خبردارشود، ملاحظه ناراحت نشدنش. پیرزن چند روز پیش ما، ماند.وقتی حرف از رفتن زد، عبدالحسین بهش گفت: «نمی خواد بري ده، همین جا پهلوي خودم بمون.» «بابات رو چکار کنم؟» «اونم میاریمش شهر.» از ته دل دوست داشت مادرش بماند، بیشتر جوش زمینهاي تقسیمی را می زد. مادرش ولی راضی نشد. راه افتاد طرف روستا. عبدالحسین هم رفت روستا که از پدرش خبر بگیرد. همان جا نوجوانهاي آبادي راجمع می کند و بهشان می گوید: « هرکدوم از شما که بخواد بیاد مشهد درس طلبگی بخونه، من خودم خرجش را می دم.» سه تا از آنها پدر و مادرشان را راضی کرده بودند. با عبدالحسین آمدند شهر. اسمشان را تو حوزه علمیه نوشت. از آن به بعد، مثل اینکه بچه هاي خودش باشند، خرجی شان را می داد. خودش هم شروع کرد به خواندن درسهاي حوزه، روزها کار و شبها درس. همان وقتها هم حسابی افتاده بود توخط مبارزه.