نـتـوان وصـف تـو گـفـتـن ڪـه تـو در فـهم نـگــنـجـی
نـتـوان شـبـه تـو گـفـتـن ڪـه تـو در وهم نـیـایـی
«🤍💔»
مےدانم حتیٰ خنده هایت از آن دیگرے است! بخند تا ڪمے زندگے در مݩ جریان بگیرد....
به جان دوست که هم در نفس برافشانیم
اگر چنانکه کند امتحان به جان ما را...!
#خواجوی_کرمانی
بہترین قسمت این بود ؛
ڪه پرده را ڪشیدم
و زنگ را با پارچہ هاے ڪہنه پوشاندم ،
تلفن را توے یخچال گذاشتم !
و سہ چہار روز تمام
در تخت خواب ماندم
ـو بہتر از همہ این بود
ڪه ڪسے اصلاً
دلش برایم تنگــ نشد :)
شکستم سوختم
بر باد رفتم بی نشان گشتم
هنوزم هست
فکر او ز مغز استخوان پیدا ...
#محمد_سهرابی
خالی از هر قید و شرطی دوست دارم دوست را گرد این آتش به شوق سوختن پیچیده ام :) #معینی_کرمانشاهی
آهای آیندگان !
شما که از دل طوفانی بیرون می جهید
که ما را بلعیده است ؛
وقتی از ضعف های ما حرف میزنید
یادتان باشد
از زمانه سخت ما هم چیزی بگویید ...
به یاد آورید که ما بیش از کفش هایمان
کشور عوض کردیم
و نومیدانه میدان های جنگ را پشت سر گذاشتیم ،
آنجا که ستم بود و اعتراضی نبود.
این را خوب می دانیم :
حتی نفرت از حقارت نیز ،
آدم را سنگدل می کند.
حتی خشم بر نابرابری هم ،
صدا را خشن می کند.
آه ، ما که خواستیم زمین را برای مهربانی
مهیا کنیم ،
خود نتوانستیم مهربان باشیم.
اما شما وقتی به روزی رسیدید
که انسان یاور انسان بود ؛
درباره ما
با رأفت داوری کنید !
📜قسمتی از نمایشنامه آیندگان
از #برتولت_برشت
در قمار دوستے جز رازدارے شرط نیست
هر ڪہ در میخانه از مستی نزد فریاد، برد!
#فاضل_نظری
هر رهگذرے محرم اسرار نگردد
صحراے نمڪزار چمنزار نگردد
هرجا ڪہ رسیدے رفاقٺ مڪن اے دوسٺ
هر بی سر و پایـے یار و وفادار نگردد...!
به قلم گفتم از این حالِ پریشان بنویس،
گفت: ما واژه ندیدیم، به ویرانیِ تو...(:
#یوسف_هاشمی