eitaa logo
فادیا🕊🌱
159 دنبال‌کننده
4هزار عکس
3.7هزار ویدیو
9 فایل
♡فادیا♡ رسانه ای برای پرواز افکارمان🕊 به مدد مهدیِ فاطمه(علیهم السلام)💚 حرفی سخنی نقدی پیشنهادی راجب کار گروهیمون داشتیم در خدمتم👇 @nooro_sama
مشاهده در ایتا
دانلود
10.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دو کلوم حرف حساب🙂 حجاب در کشور های اسلامی یک قانون است! اگر کسی به هر دلیلی به حجاب معتقد نیست، مختار است در هر مکان غیر از کشور های مسلمان با هر پوششی بگردد! مادامی که تبعه یک کشور مسلمان است موظف است به قوانین آن کشور احترام بگذارد! اما.... مشکل بزرگ حجاب در ایران چیست؟🧐 دیه و مهریه جزو قوانین اسلام است! کسی که میگوید حجاب را قبول ندارم، چرا اگر خدایی نکرده اتفاقی برای اطرافیانش رخ بدهد دیه را طلب میکند؟!🤔 📌نه به حجاب اجباری 📌چرا حجاب در عربستان اجباری نیست؟ 📌رفتار پلیس در USA 🇺🇸 @RESANE_FADIYA به رسانه فادیا بپیوندید🙏✅✅
تحقق شعار به مناسبت در نیویورک!😧😧🤮🤐 ***مدیونید فک کنید قصد این کارهارو در ایران داشتن!!!🤧🤥🤥 @RESANE_FADIYA
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یه رهبر ما & رهبر اونا ببینید😂😂😏😏 ولی جدای از این خنده، اینها به سبب زندگی کردنه! طبق دستورات اسلام زیستن💚🌱💚🌱 دوری کردن از مشروبات الکلی🍷🚫 عبادت کردن📿🤲 مخصوصا خوندن که اصلا از لحاظ پزشکی هم اثبات شده که اون تایم(نیمه شب،چند ساعت قبل از طلوع آفتاب) باعث سلامتی، شادابی، میشه🌝🍃 تاثیرات فوق‌العاده ای هم روی زیبایی پوست داره🍀🍀🍀🙂 خوشا بحال کسانی که توفیق و همت دارن✨✨✨✨✨✨ التماس دعا🙏🙏🙏 🌼🌱اَللّهم احفَظ قائدنا الخامنه ای🌱🌼 @RESANE_FADIYA
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عالم بزرگ از همسر 💠 مرحوم کاشف الغطاء از بزرگترین فقیهان عالَم تشیّع بود. اصحاب خاصّش فهمیدند که این مرد بزرگ الهى، گاهى همسرش حسابى او را می‌زند. یک روز چهار پنج نفر خدمتش آمدند و گفتند: آقا آیا همسر شما گاهى شما را می‌زند؟! فرمود: بله، عرب است، قدرتمند هم هست، گاهى که می‌شود، حسابى مرا می‌زند. من هم زورم به او نمی‌رسد. گفتند: او را بدهید. گفت: نمی‌دهم. گفتند: اجازه بدهید ما زنهایمان را بفرستیم، کنند. گفت: این کار را هم اجازه نمی‌دهم. گفتند: چرا؟ فرمود: این زن در این خانه براى من از اعظم خداست، چون وقتى بیرون می‌آیم و در صحن امیرالمومنین علیه‌السلام می‌ایستم و تمام صحن، پشت سر من نماز می‌خوانند، مردم در برابر من می‌کنند، گاهى در برابر این مقاماتى که خدا به من داده، یک ذرّه مرا برمی‌دارد، (کمی مغرور می‌شوم) همان وقت می‌آیم در خانه، کتک می‌خورم، هوایم بیرون می‌رود. این الهى است، این باید باشد.   📙کتاب‌نفس؛ استاد انصاریان
هرشب فقط ۵ دقیقه 😍😍برای دوستی با امیرالمؤمنین💚 و آنکه هرگز فقیر نشویم وقت بگذاریم✨✨ با خواندن سوره پرفیض🌼 واقعه🌼 روایت است هرکس هرشب قبل از خواب سوره واقعه را بخواند درحالی خدارا دیدار میکند که چهره اش مانند ماه شب چهارده میدرخشد🌕 @RESANE_FADIYA
20.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
صوت و تصویر سوره مبارکه واقعه کوتاه و سریع✨🌱✨🌱✨🌱✨ با فقط ۵ دقیقه هرشب خیر دنیا و آخرت را نصیب خود کنیم💚🌼💚🌼💚🌼💚 @RESANE_FADIYA به رسانه فادیا بپیوندید🙏✅
✍دو برادر از شهر خوی در سال 1343برای کار به تهران رفتند. با جسم نحیف، توانِ انجام کارگری نداشتند و بعد از دو روز کارگری در میدان تره‌بار تهران که برای یک هفته پول غذایشان درآوردند مجبور شدند به دنبال کار آسان‌تری بگردند. آنان در منزل خواهر خود به عنوان میهمان آمده بودند که برای یک هفته آنجا ساکن شدند. 👨‍🦳مشهدی قنبر که یکی از آن‌ دو برادر است و اکنون پیرمردی 75 ساله در شمال تهران و از سرمایه‌داران بنام است😎 خودش نقل می‌کند، که حتی به خواهرشان نگفته بودند برای کار به تهران آمده‌اند که آنان را هم دل نگران بابت اقامت طولانی‌شان در منزل‌شان نکنند، چون شوهر خواهرش، بلیط اتوبوس شهری در دکّه‌ای کوچک می‌فروخت و درآمد چندانی نداشت و خانه کوچک اجاره‌ای‌اش در خیابان جی برای خودش و همسرش تنگ بود، چه رسد برای دو نفر میهمان آن هم برای اقامتی طولانی مدت!!! 🎻مشهدی قنبر نقل می‌کند، روزی به ناگاه به مغازه سمساری گذرمان می‌افتد. در مغازه یک تار کهنه را دیدیم و بعد از کلی چانه‌زنی آن را به قیمت دوازده ریال خریدیم. خوشبختانه سمسار، اندکی زدنِ تار می‌دانست و به برادرم رجب در چند دقیقه گرفتن کوک در دست و سیم‌ها را یاد داد. ‼آن دو برادر در خیابان لاله‌زار که محلی پرتردد به خاطر وجود سینماهای زیاد بود می‌ایستادند و یکی تار می‌زد و دیگری کاسه‌ای می‌گرفت تا سکه‌های اهدایی رهگذران را جمع کند. گاهی هم در خیابان راه می‌افتادند و به خیابان‌های اطراف می‌رفتند. 🌏مشهدی قنبر می‌گوید: دو سه روز گذشت و ما شکر خدا درآمدمان خوب بود، طوری که می‌توانستیم با چنین کسبی تا یک ماه خانه‌ای کوچک اجاره کنیم. بعد از یک هفته که فقط شب‌ها به خانه می‌رفتیم، از خواهر و دامادمان خداحافظی کردیم و تصمیم گرفتیم شب‌ها در ترمینال استراحت کنیم. مدت یک ماه که گذشت من ناراحت بودم که نمی‌توانستم تار بزنم و فقط کاسه دستم بود و برادرم دستان و انگشتانش خسته می‌شد. مشهدی قنبر می‌گوید: روزی عصر بود که چهارده تومان کاسب شده بودیم. در لاله‌زار دیدم جوانی که از ما کم سن‌تر بود، در درگیری و شلوغی باجه سینما، بساط دست‌فروشی‌اش که فروختن تخمه بود، بهم زده بودند و کل سرمایه‌اش بر زمین ریخته و لگد شده بود و بسیار گریه می‌کرد، با برادرم تصمیم گرفتم کاسبی آن روز را به او بدهم، ولی برادرم با اظهارِ فقر مخالفت کرد و من نصف آن که سهم خودم بود به آن کودک دادم تا اشک چشمی پاک کرده باشم. 🚌همان شب در ترمینال خواب بودم که در خواب دیدم یک تکه چوب را دو سیم مسی نازک بسته‌ام و من هم مطرب شده‌ام و مردم مرا استقبال می‌کنند. مشهدی قنبر می‌گوید: اعتقادمان خیلی بود با این که خیلی خسته می‌شدیم ولی نمازمان ترک نمی‌شد. او می‌گوید گفتم: خدایا! آن چوب و سیم برسان. در نزدیکی لاله‌زار، در کنار سطل زباله کُمدی را دیدم که بیرون انداخته بودند. رفتم و تخته لایِ کُمد را درآوردم و به مغازه الکتریکی رفتم و قدری سیم تلفن گرفتم، و با چهار میخ سیم‌ها را روی تخته بستم و چوبی کوچک به عنوان مضراب ساختم. 🔥برادرم که از من بزرگ‌تر بود عصبانی شد و به من گفت: این مسخره بازی‌ات را جمع کن، اگر هم قصد جمع کردن آن نداشتی کنار من نباید ساز بزنی.... گفتم: برادر عصبانی نشو، یک روز کنار هم بزنیم در فاصله‌ای کوتاه، اگر ضرر کردی از فردا کاری را می‌کنیم که تو می‌خواهی... 🥀برادرم پذیرفت، و واقعا خداوند بر من غوغایی کرد و رؤیای من صادقانه شد. وقتی من در کنار برادرم تار می‌زدم مبلغی که مردم به من می دادند سه برابر مبلغ کاسبی برادرم بود. چون آنان فقر مرا می‌دیدند و بر من بیشتر کمک و ترحّم می‌کردند و در کنار برادرم که تار واقعی داشت بیشتر به من می‌دادند چون گمان می‌کردند من دلم می‌شکند..... 🌓سر شب چون پول‌ها را روی هم می‌گذاشتیم برادرم خوشحال بود. روزی زنی که تار قلابی مرا دیده بود برای من تاری نو خرید. گفتم: نمی‌خواهم! تعجب کرد. گفتم: «ثروت من در فقر من است و این خواستِ خدا بر من است و من اگر آن تار به دست گیرم کسب‌ام از رونق می‌افتد...» 📝مشهدی قنبر در خاتمه می‌گوید: این خاطره از زندگی خود به شما گفتم به این دلیل که نخست بدانیم که وقتی به درگاه خدا برای طلبِ روزی و طلبِ خیر پناه می‌بریم خود را دست خالی و ورشکسته چون حضرت موسی نبی ببینیم که گفت خدایا! من فقیرم و هر چه بر من فرستی محتاج‌ام! ✅دوم این‌که بدانیم هرگاه خود را نزد ثروتمندی فقیر یافتیم، هرگز بر این خواسته خدا شک نکنیم و به او یقین داشته باشیم که خدا ما را بیشتر از او دوست دارد و روزی‌مان را از جایی که هرگز گمان نمی‌کنیم می‌دهد🌱🌱🌱🌱🌱