eitaa logo
فادیا🕊🌱
165 دنبال‌کننده
3.9هزار عکس
3.6هزار ویدیو
9 فایل
♡فادیا♡ رسانه ای برای پرواز افکارمان🕊 به مدد مهدیِ فاطمه(علیهم السلام)💚 حرفی سخنی نقدی پیشنهادی راجب کار گروهیمون داشتیم در خدمتم👇 @nooro_sama
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
21.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
عیدتون مبارک🥳🥳🥳😍😍😍🤩🤩✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨ 🌱🌼 حق را اگر بگویم، حق را است🌼🌱 @RESANE_FADIYA
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨✨✨🌼🌼🌼🌺🌺🌺🌹🌹🌹 🌻🌻🌻 🌱🌱🌱 🌙🌙🌙 🌕🌕🌕 🌸🌸🌸 صَلَّ الله آلَ مُحَمَد وَ عَلی آلَ نَبی🍀🍀🍀 💛🧡❤️💚💛🧡❤️💚💛🧡❤️💚💛🧡 ✨🌱به نیت سلامتی و ظهور حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف صلوات بر محمد و آل محمد✨🌱 @RESANE_FADIYA
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شب عیدی بخندیم🤣🤣😂😂😁😁 زن امام زمان (عج) 😳😳😳 دل مومن باید شاد باشه ! مومن ! خنده هات نذر ظهور آقا😍😊 @RESANE_FADIYA
هرشب فقط ۵ دقیقه 😍😍برای دوستی با امیرالمؤمنین💚 و آنکه هرگز فقیر نشویم وقت بگذاریم✨✨ با خواندن سوره پرفیض🌼 واقعه🌼 روایت است هرکس هرشب قبل از خواب سوره واقعه را بخواند درحالی خدارا دیدار میکند که چهره اش مانند ماه شب چهارده میدرخشد🌕 @RESANE_FADIYA
20.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
صوت و تصویر سوره مبارکه واقعه کوتاه و سریع✨🌱✨🌱✨🌱✨ با فقط ۵ دقیقه هرشب خیر دنیا و آخرت را نصیب خود کنیم💚🌼💚🌼💚🌼💚 @RESANE_FADIYA به رسانه فادیا بپیوندید🙏✅
✍حکایتی بسیار زیبا و خواندنی🌝 از آن گناه كه نفعي به غير رسد:) هفت یا هشت سالم بود برای خرید میوه و سبزی با سفارش مادرم به مغازه محل رفتم اون موقع مثل حالا نبود که بچه رو تا دانشگاه هم همراهی کنی! پنج تومن پول داخل یه زنبیل پلاستیکی قرمز رنگ که تقریباً هم قد خودم بود با یه تکه کاغذ از لیست سفارش. میوه و سبزی رو خریدم کل مبلغ شد 35زار. دور از چشم مادرم مابقی پول رو دادم یه کیک پنج زاری و یه نوشابه زرد کانادادرای از بقالی جنب میوه فروشی خريدم و روبروی میوه فروشی روی جدول نشستم و جای شما خالی نوش جان کردم. خانه که برگشتم مادر گفت مابقی پول رو چکار کردی؟ راستش ترسیدم بگم چکار کردم، گفتم بقیه پولی نبود… مادر چیزی نگفت و زیرلب غرولندی کرد. منم متوجه اعتراض او نشدم. داشتم از کاری که کرده بودم و کسی متوجه نشده بود احساس غرور می‌کردم اما اضطراب نهفته ای آزارم می‌ داد. پس فردا به اتفاق مادر به سبزی فروشی رفتم. اضطرابم بیشتر شده بود که یهو مادر پرسید آقای صبوری (رحمت خدا بر او باد…) میوه و سبزی گران شده؟ گفت نه همشیره. گفت پس بقیه پول رو چرا به بچه پس ندادی؟ آقای صبوری که ظاهراً فیلم خوردن کیک و نوشابه از جلو چشمش مرور می شد با لبخندی زیبا رو به من کرد گفت: آبجی فراموش کردم ولی چشم طلبتون باشه. دنیا رو سرم چرخ می‌خورد… اگه حاجی لب باز میکرد و واقعیت رو می گفت، به خاطر دو گناه مجازات می شدم، یکی دروغ به مادرم یکی هم تهمت به حاج صبوری. مادر از مغازه بیرون رفت. اما من داخل بودم. حاجی رو به من کرد و گفت: این دفعه مهمان من! ولی نمی دونم اگه تکرار بشه کسی مهمونت میکنه یا نه! به خدا هنوزم بعد 44سال لبخند و پندش یادم هست! بارها با خودم می گم این آدما کجان و چرا ديگه نیستن....؟ چرا تعدادشون کم شده آدمهایی از جنس بلور که نه كتاب های روان‌شناسی خوندن و نه مال زیادی داشتن که ببخشند… ولی تهمت رو به جان خریدن تا دلی پریشون نشه🙂💚 💛💛💛💛💛💛💛💛💛💛💛💛💛💛 @RESANE_FADIYA ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
نام اثر:نجات دختران🧕💚🌱💚🌱💚🌱 اثری از حسن روح الامین, به مناسبت مبعث پیامبر گرامی اسلام صلوات الله سلامه علیه🌼🌼🌼✨✨✨✨ @RESANE_FADIYA
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نمی توانم نگاهم راکنترل کنم! ✍ یک جوان ازعالمی پرسید: من جوان هستم ونمی توانم نگاه خودراازنامحرم منع کنم... چاره ام چیست 👈 عالم نیزکوزه ای پرازشیربه اودادوبه اوتوصیه کردکه کوزه راسالم به جایی ببردوهیچ چیزازکوزه بیرون نریزدوازشخصی درخواست کرداوراهمراهی کندواگرشیرراریخت؛ جلوی همه مردم اوراکتک بزند! جوان کوزه راسالم به مقصدرساندوچیزی بیرون نریخت... ✴ عالم ازاوپرسید: چنددخترسرراه خود دیدی؟؟ 📌جوان جواب داد: هیچ! فقط به فکرآن بودم که شیررانریزم که مباداجلوی مردم کتک بخورم وخاروخفیف بشوم... 🍀 عالم گفت این حکایت مومنی است که همیشه خداراناظر برکارهایش می بیند... واز روز قیامت وحساب وکتابش که مبادا درنظرمردم خاروخفیف شودبیم دارد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 خودم دخترم رو زنده زنده خاک کردم💔 🌼🌼حضرت محمد صلی الله علیه و آله از جامعه‌ای که در وحشیگری الگو‌ بود، جامعه‌ای ساخت که الگوی ایثار و فداکاری شد💚🌱
اگه ایران بود..... هجوم هشتگ های و 🚼راه میفتاد که ای وای ما بیچاره ایم بدبختیم ما داریم نابود میشیم..... هیچکس کمک ما نیست...💔 ما تو یه نقطه کور روی کره زمین گم شدیم🌏 داریم از بین میریم🌪 کمک! کمک!😂 واقعا این ها به غیر از تضعیف کشور و ملت و روحیه مردم کار دیگه ای هم بلدن خداییش؟ @RESANE_FADIYA
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مقایسه ثروت رهبران جهان! •┈••✾••✾••┈• 🎙حجت الاسلام راجی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نتایج سفر رئیس‌جمهور به چین و دستاورد های آن💪💪✌️✌️✌️✌️ 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 @RESANE_FADIYA
18.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 چرا جمهوری اسلامی به زلزله‌زدگان سوریه کمک می‌کند؟ ⭕️ با توجه به زلزله خوی، چرا ایران به زلزله‌زدگان سوریه کمک می‌کند؟ ⭕️ ما این همه در کشور مشکل داریم، چرا به سوریه کمک می‌کنیم؟ ⛔️ چراغی که به خانه رواست، به مسجد حرام است! 🔰
***جدای از همه اینها،بالای ۴۰ کشور به ترکیه کمک میکنند، خواه فرستادن نیرو باشد خواه کمک های میلیون دلاری!!! این وسط سوریه نه تنها یک کشور جنگ زده بوده حال یک کشور زلزله زده هم هست.... مگر جان با جان فرق دارد؟ 💔💔💔 @RESANE_FADIYA
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بازگشت معلم قائم‌شهری به کلاس درس نامه آیت‌الله معلمی برای بخشش معلم قائم‌شهری بمناسبت عید مبعث پس از انتشار فیلم پخش موسیقی نامناسب در مدرسه قائم‌شهر که در پی آن خبر اخراج این معلم جوان را در پی داشت باتوجه به ابراز شرمندگی و پشیمانی خانم صفرزاده آیت الله معلمی بصورت کتبی و شفاهی پیگیر این موضوع شدند و بمناسبت عید مبعث معلم قائم‌شهری به مدرسه خود بازگشت🌼🌼🌼
معنی شعری که همخوانی شده توسط بچه ها👇 عرق سگی خرمه»(مشروبات الکلی میخورم)... اگه می یار نباشی خل بومه من اراذل بومه «گنگستر شهر امل بوومه»
FA زمانی: 🔞🔞🔞 🚫 گوشه ای از جنایات جلادان ساواک 📌 آنقدر مرا با شلاق زدند که ناخن‌های پایم از جا پریدند و افتادند و ناخن‌های دستم نیز کنده شدند. در همان حال که خونین و مالین روی زمین افتاده بودم، به زور آب به دهانم ریختند؛ من هم تف کردم توی صورتشان. دست بردار که نبودند. جری‌تر شدند و به زور کمی دانه برنج به دهانم ریختند تا به خیال خودشان روزه مرا باطل کنند. برای اینکه خوشحال نشوند گفتم؛ باز من روزه‌ام، هرکاری کنید، حتی اگر در دهانم ادرار کنید، بازهم روزه‌ام باطل نمی‌شود، چون به زور است. ...مرا بردند و بعد از کتک مفصلی از مچ، پاهایم را بستند و وارونه آویزان کردند. بعد از دقایقی آمدند و مرا به روی زمین انداختند. بعد مجبورم کردند که روی چهارپایه‌ای بایستم و دستهایم را از طرفین به میخ طویله‌ای بر دیوار بستند و بعد چهارپایه را از زیر پاهایم کشیدند و مصلوبم کردند. تمام وزنم را کتف و مچ دست‌هایم تحمل می‌کرد. دستبند لحظه به لحظه بیشتر در مچ دستم فرو می‌رفت. خون به دستم نمی‌رسید. پنجه‌هایم بی‌حس شده بودند. به همین اکتفا نکردند و شروع کردند به شلاق زدن به کف پا و روی پایم... آن شب من لخت و عور بودم. شمعی روشن کردند. پارافین ذوب شده چکه چکه روی بدنم می‌ریخت و می‌سوزاند و پوست را سوراخ می‌کرد. گاهی هم شعله آن را بین بیضه‌ها می‌گرفتند و موها را آتش می‌زدند. با فندک روشن هم موهای بدنم و ریشم را می‌سوزاندند. از سوزش درد به خود می‌پیچیدم. با ناخن گیر یکی یکی موها را می‌کندند و هی تکرار می‌کردند: امشب، شب آخر است. یک کمدی تراژیک تمام به اجرا گذاشته بودند. پنبه آغشته به الکل را به دور انگشت شست پا می‌بستند و بعد آن را آتش می‌زدند. این پنبه شاید دو دقیقه دور انگشتم می‌سوخت. یا پنبه فتیله شده را درون نافم می‌گذاشتند و آتش می‌زدند. گاهی خاکستر سیگار را روی بدنم می‌ریختند. کاری از دستم برنمی‌آمد جز داد زدن. از اعماق وجود فریاد می‌زدم... تا ساعت دو نیمه شب مرا به هرشکلی که می‌توانستند اذیت و شکنجه کردند. وقتی دیدند جواب نمی‌گیرند به زیر آپولو بردند. همه بازجویان از اتاق خارج شدند. آپولو صندلی دسته داری بود که کف آن بیش از حد پهن بود. وقتی روی آن نشستم، پاهایم از ساق بیرون از صندلی می‌ماند. دست‌ها را از مچ با مچ‌بند قالبی به روی دسته صندلی پیچ و مهره و سفت کردند. وقتی که پیچ‌ها را سفت می‌کردند قالب‌ها بر مچ و ساق پاهایم فرو می‌رفت و به اعصاب فشار می‌آورد. فشار بر دست چنان بود که هر لحظه فکر می‌کردم خون از محل ناخن‌های دستم بیرون خواهد جهید. درد این لحظات به واقع خیلی بدتر و شدیدتر از درد شلاق بود. دست بیشتر و بیشتر پرس می‌شد و تمام اعصابم از توک پا تا فرق سرم تیر می‌کشید. به دست راست کمتر فشار می‌آوردند، زیرا بعد از پرس دست باد می‌کرد و دیگر نمی‌شد با آن اعتراف نوشت. بعد از مهار شدن دست‌ها و پاها، کلاه کاسکت مخروطی شکل را که از بالا آویزان بود بر سرم گذاشتند که تا زیر گلو می‌آمد. آن گاه به کف پاهایم شلاق زدند. وقتی از شدت درد فریاد می‌کشیدم، صدا در کلاه کاسکت می‌پیچید و گوشم را کر می‌کرد، نه می‌شد فریاد کشید و نعره زد و نه می‌شد درد ناشی از شلاق را تحمل کرد. هیچ منفذ و راه در رویی برای خروج صدا از کلاه کاسکت نبود و صدا در همان کلاه دفن می‌شد. گاهی شلاق را به کلاه می‌زدند، دنگ و دنگ صدا می‌کرد و سرم دوران می‌یافت و دچار گیجی و سردرد می‌شدم. عذاب آپولو واقعی و خرد کننده بود. پیچ‌ها را دائم شل و سفت می‌کردند... کار آن شب بازجویان خیلی طولانی شد. بعد از شلاق و آپولو مرا از اتاق حسینی بیرون بردند و دور دایره گرداندند تا پاهایم تاول نزند و باد نکند. بعد آویزانم کردند… مرا به اتاق شماره ۲۲ بردند. این اتاق شیب کمی داشت و کف آن خیس بود. مرا که لخت مادرزاد بودم کف اتاق نشاندند و گفتند بنویس. من دو زانو نشستم و با یک دستم ستر عورت می‌کردم و با دست دیگرم خودکار را گرفته بودم. از زور سرما دندان‌هایم به هم می‌سایید. از دماغ و دهانم بخار بلند می‌شد. دست و بدنم می‌لرزید. نمی‌توانستم چیزی بنویسم. سرما در بدنم رسوخ کرده و به مغز استخوانم رسیده بود...😣😣😰😰🤧 📚 بخشی از کتاب خاطرات عزت شاهی (فصل شبهای کمیته مشترک یا همان موزه عبرت)