eitaa logo
کانال کمیل
286 دنبال‌کننده
7.5هزار عکس
5هزار ویدیو
71 فایل
سفیرعشق شهیداست و ارباب عشق حسین‌علیه‌السلام وادی عشاق کربلاجایی که ارباب عشق سربه‌باد می‌دهدتا اسرارعشاق را بازگوکند که‌برای عشاق راهی‌جز ازکربلا گذشتن نیست🌷 کپی باذکرصلوات برمهدی عج eitaa.com/joinchat/2239103046Cd559387bf0
مشاهده در ایتا
دانلود
°•♥️•° از حسین‌ابن‌علی هر چه بخواهی می‌دهد، تو زرنگ باش و از او نسلِ علی دوست بخواه.. ...
حاج‌قاسم‌ میگفت : حتۍ اگہ یہ درصد احتمال بدۍ ڪہ یہ نفر یہ‌ روزۍ برگرده‌ و توبہ ڪنہ... حق ندارۍ راجع بھش قضاوت ڪنۍ، قضاوت‌ فقط‌ ڪار‌ خداست ! حواسمون‌ باشہ:) 💓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روزت را زیبا کن! عادت کنیم به سلام کردن بر امام حسین علیه السلام... علیه السلام نشر دهیم حتی شده برای یک نفر👌
تصویر وایرال شده در فضای مجازی از مسیر نورانی راهپیمایی اربعین🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 این فندق کوچولو هم از زائران اباعبدالله پذیرایی می کنه😊❤️ 🔹 زیباترین صحنه های دنیا تو این مسیر وجود داره❤️
🏴 مجموعه صوتی تـشکـر از خـادمـان مواکـب و مهـمان نوازی مـردم عراق در اربعیـن حسینی 🎙 بانوای : حاج میثم مطیعی 🔺 اجرا شده : از سال ۱۳۹۰ تاکنون ▪️تشکر از خادمان موکب‌های اربعین (نوحه) : 🌐 B2n.ir/w39062 ▪️به هم رسانده خدا، عراق و ایران را (شعری برای وحدت ایران و عراق) : 🌐 B2n.ir/u02739 ▪️حُبُّ الحُسَینِ یَجمَعُنا (شعری عربی برای وحدت ایران و عراق) : 🌐 B2n.ir/b29605 ▪️عراقُ الجودِ و العطاء ... (تشکر از مهمان نوازی مردم عراق در اربعین حسینی) : 🌐 B2n.ir/j52340 ▪️مداحی تشکر زائران از خدام موکب های پذیرایی زیارت اربعین : 🌐 B2n.ir/f55836
TashakkorAzMoukebha.mp3
9.33M
🌹 تشکر زائران از خدام موکب‌های پذیرایی زیارت اربعین 🎙 بانوای: 👈 مشاهده متن : Meysammotiee.ir/post/983
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹شهید مهدی زین الدین: در زمان غیبت امام زمان (عج) چشم و گوش تان به باشد تا ببینید از آن کانون فرماندهی، چه دستوری صادر می شود. صلوات
🌹🕊شب جمعه است یاد کنیم شهدا را به قول شهید مهدی زین الدین : "هرکس شب جمعه شهدا را یاد کند آنها نیز نزد سیدالشهدا(ع)یادش می کنند "
انتشارات انقلاب اسلامی، کتاب «جاذبه حسینی» که صحبت‌های حضرت آقا درباره اربعین و حضرت زینب (س) رو به صورت رایگان و صوتی عرضه کرده. 👈 خوبه که تو ایام باقی مانده صفر حتما حتما پیشنهاد میکنم بخونید 👌👌 پیشنهاد بنده به شما اعضای محترم گروه الخصوص خانم های محترم گروه 👌آشنایت با عظمت حضرت زینب سلام الله علیها دوست داشتید از اینجا دانلود کنید 👇👇 📌 دریافت کتاب صوتی رایگان: https://khameneibook.ir/book/کتاب-صوتی-جاذبه-حسینی 📌 دریافت نسخه‌ی الکترونیکی رایگان: https://khameneibook.ir/book/جاذبهی-حسینی 👇👇 ➺@irani_ghavi | 🇮🇷ایران‌قوی
1_6586902980.pdf
2.33M
🔆کتاب «جاذبه حسینی» 🔻 صحبت‌های حضرت آقا درباره اربعین و حضرت زینب (س) ➺@irani_ghavi | 🇮🇷ایران‌قوی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😍ارادت بانوی عراقی به تصویر رهبری که روی چادرمون نصب کرده بودیم..... 🏴 🇮🇷کانال دختران انقلاب
1_4124839057.mp3
11.5M
🎤 واعظ: سماواتی ⤴️ ❣اللهم عـجل لوليڪ الفـرج❣ 🌻 مهدی جانم آقای من هر کجا امشب دعای کمیل بنا کردید برای همه اعضا دعا فرمایید😔 https://eitaa.com/joinchat/1648099642Ce44146f4cf@irani_ghavi | 🇮🇷ایران‌قوی
قسمت پنجم❤️ روزی که صالح می خواست بازگردد فراموشم نمی شود. سلما سر از پا نمی شناخت. از اول صبح به دنبال من آمده بود که با هم به تدارکات استقبال بپردازیم. منزلشان مرتب بود. با سلما رفتیم میوه و شیرینی خریدیم و دسته گل بزرگی که پر از گلهای نرگس بود. سلما می گفت صالح عاشق گل نرگس است. اسپند و زغال آماده بود و حیاط آب و جارو شده بود. سلما بی قرار بود و من بی قرارتر از وقتی که با سلما تنها شده بودم و از صالح تعریف می کرد و خصوصیات او را در اوج دلتنگی هایش تعریف می کرد و از شیطنت هایش می گفت، حس می کنم نسبت به صالح بی تفاوت نبودم و حسی در قلبم می پیچید که مرا مشتاق و بی تاب دیدارش می کرد. "علاقه؟؟؟!!! اونم در نبود شخصی که اصل کاریه؟ بیجا کردی مهدیه. تو دختری یادت باشه در ضمن چشاتو درویش کن" صدای صلوات بدرقه اش بود و با صلوات هم از او استقبال شد. سعی کردم لباس مناسبی بپوشم و با چادر رنگی کنار سلما ایستاده بودم. یک لحظه حس کردم حضورم بی جاست. نمی دانم چرا دلم فشرده شد. قبل از اینکه از ماشین پدرش پیاده شود خودم را از جمعیت جدا کردم و توی حیاط خودمان لغزیدم. از لای در به آنها نگاه کردم و اشک شوق سلما را دیدم که در آغوش با شرم و حیای صالح می ریخت. آهی کشیدم و چادر را از سرم در آوردم و داخل خانه رفتم. " مثل اینکه سلما خیلی سرش شلوغه که متوجه نبودِ من نشده" یک ساعت نگذشته بود که پدر و مادرم بازگشتند. ــ چرا اومدی خونه؟؟ ــ حوصله نداشتم زهرا بانو(به مامانم می گفتم) ــ چی بگم والا... از صبح که با سلما بودی. تازه لباست هم پوشیدی چی شد نظرت عوض شد؟ ــ خواستم سلما گیر نده. وگرنه از اول هم حوصله نداشتم. ادامه دارد... 💚🌻
قسمت ششم❤️ فردای آن روز سلما با توپ پر به دیدنم آمد و من در برابر تمام حرف ها و غر زدن هایش لبخند می زدم و سکوت می کردم. خودم هم نمی دانستم دلیل ترک آنجا چه بود. فقط این را می دانستم که به حرف دلم گوش داده بودم. بعد از کلی حرف زدن از لای چادر رنگی اش پیشانی بندی را با عنوان "لبیک یا زینب" بیرون آورد و به سمتم گرفت. ــ صالح داد که بدمش به تو. گفت پیشونی بند خودشه اونجا متبرکش کرده به ضریح خانوم. بدون حرفی آن را از سلما گرفتم و روی نوشته را بوسیدم. چند روز بعد هم صالح را در مسیر رفتن به هیئت دیدم و سرسری احوالپرسی کوتاهی با او داشتم. چقدر لاغر شده بود. حسی عجیب تمام قلبم را فراگرفته بود. حسی که نمی دانستم از کجا سر درآورد و چگونه می توانستم آنرا درمان کنم؟ یک روز سلما به منزل ما آمد و دستم را گرفت و به داخل اتاقم کشاند. ــ بیا اینجا می خوام باهات حرف بزنم. ــ چی شده دیوونه؟ چی می خوای بگی؟ ــ با خواهر شوهرت درست حرف بزن ها... دیوونه خودتی. برق از چشمانم پرید و تا ته ماجرا را فهمیدم فقط می خواستم سلما درست و حسابی برایم تعریف کند. دلم را آماده کردم که در آسمان دل صالح، پر بزنم و عاشقی کنم. ــ زنِ داداشم میشی؟ البته بیخود می کنی نشی. یعنی منظورم این بود که باید زنِ داداشم بشی. از حرف سلما ریسه رفتم و گفتم: ــ درست حرف بزن ببینم چی میگی؟ ــ واضح نبود؟ صالح منو فرستاده ببینم اگه علیاحضرت اجازه میدن فردا شب بیایم خاستگاری. گونه هایم سرخ شد و قلبم به تپش افتاد. "یعنی این حس دو طرفه بوده؟ ما از چی هم خوشمون اومده آخه؟؟؟" گلویم را با چند سرفه ی ریز صاف کردم و گفتم: ــ اجازه ی خاستگاری رو باید از زهرا بانو و بابا بگیرید اما درمورد خودم باید بگم که لازمه با اجازه والدینم با آقاداداشت حرف بزنم. ــ وای وای... چه خانوم جدی شده واسه من؟! اون که جریان متداول هر خاستگاریه اما مهدیه... یه سوال... تو چرا به داداشم میگی آقا داداشت؟! ــ بد می کنم آقا داداشتو بزرگ و گرامی می کنم؟ ــ نه بد نمی کنی فقط... گونه ام را کشید و گفت: ــ می دونم تو هم بی میل نیستی. منتظرتم زنداداش. بلند شد و به منزل خودشان رفت. بابا که از سر کار برگشت گفت که آقای صبوری(پدرصالح و سلما) با او تماس گرفته و قرار خاستگاری فردا را گذاشته. بابا خوشحال بود اما زهرا بانو کمی پکر شد. وقتی هم که بابا پاپیچش شد فقط با یک جمله ی کوتاه توضیح داد ــ مشکلم شغلشه. خطرآفرینه بابا لبخندی زد و گفت: ــ توکل بخدا. مهم پاکی و خانواده داری پسره وگرنه خطر در کمین هر کسی هست. از کجا معلوم من الان یهو سکته نکنم؟! زهرا بانو اخمی کرد و سینی استکان های چای را برداشت و گفت: ــ زبونتو گاز بگیر آقا... خدا نکنه... بابا ریسه رفت. انگار عاشق این حرکت و حرف زهرا بانو بود. چون به بهانه های مختلف هرچند وقت یکبار این بحث را به میان می کشید و با همین واکنش زهرا بانو مواجه می شد و دلش قنج می رفت ادامه دارد... 💚🌻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زیارتی به نیابت از رهبر انقلاب ‏🔰 زیارت و شرکت در مراسم پیاده‌روی اربعین حسینی توسط سید هاشم الحیدری دبیرکل جنبش عهدالله از گروه‌های مقاومت عراقی به نیابت از مقام معظم رهبری. ➺@irani_ghavi | 🇮🇷ایران‌قوی