هدایت شده از کانال ایران قوی 🇮🇷(گروه بدر)
🔅اعمال روز اول ماه ربیع الاول
➺@irani_ghavi | 🇮🇷ایرانقوی
به نام خدا، واسه ی خدا ، به یاد خدا
نثار شهدای دفاع از حرم صلوات...
نثار شهدای فاطمیون صلوات ...
نثار حضرت زهـــرا سلاماللهعلیها صلوات...
اگه امشب خانوما این
سه ویژگی رو برن تقویت کنن و به وجود بیارن
میشن عزیز دردونه مهدی فاطمه علیهالسّلام
اگه امشب آقایون
برن این سه ویژگی رو از خودشون دور کنن ، میشن رفیق فابریک مهدی فاطمه علیهالسّلام...
چی از این بهتر خوب !
میدونم با وضو هستی ، برق ها رو کم کن ، با آرامش دلتو بسپار به مادرمون حضرت زهـــرا سلاماللهعلیها
تا او امشب مسیر برات عوض کنه!
#محفل_صوتی
#عــبـــدالـــــزهـــرا
#کربلایی_حمیدرضا_اسدی
صوت ۱.mp3
6.31M
پارت ۱
-بچه ها خوب گریه کنید ...!
-دلم من گمشده گر پیدا شد ...
-محرم و صفر هم جمع شد عزیزم سفرش!
-یه حالی به ما میدی آقاجون ...
-چند خصلت بچه هارو پیغمبر دوست داشت .
#محفل_صوتی
#عــبـــدالـــــزهـــرا
صوت ۲.mp3
3.87M
پارت ۲
-بشنو اول محفلی داستان رو ...
-مولای ما علی علیهالسّلام غریب بود!
-حرف اهلبیت علیهم السّلام راه گشاست ...
-باب هدایت کلام اهلبیت علیهم السّلامه
-بهترین صفت زنان بدترین صفت مردا
-شیطون مالِ همین از درگاه خدا رفت بیرون ...
#محفل_صوتی
#عــبـــدالـــــزهـــرا
#کربلایی_حمیدرضا_اسدی
صوت ۳.mp3
4.5M
پارت ۳
-ویژگی دوم برا زنا خیلی خوبه برا مردا خیلی بده
-از بدنامی بترس !
-عفت و حیا ترسیدن داره ...
-بچه های فاطمیون و تل قرین...
-مدیرت میکنه ویژگی آخری زندگی رو از جهت خانوما...
-اسم شهید سیرت نیا رو شنیدی!
#محفل_صوتی
#عــبـــدالـــــزهـــرا
#کربلایی_حمیدرضا_اسدی
صوت ۴.mp3
3.06M
پارت ۴
-مولا میگه...
-سه دسته عذاب قبر ندارن ...
-با حضرت زهـــرا سلاماللهعلیها محشورن!
-برو این سه ویژگی رو تو خودت به وجود بیار ...
-بهتشت کنار بی بی حضرت زهـــرایی!
#محفل_صوتی
#عــبـــدالـــــزهـــرا
#کربلایی_حمیدرضا_اسدی
روضه ۶.mp3
4.74M
روضه محفل
یا امام رضـــــــــــا! اگر بناست که
لطف کسی به ما برسد
خدا کند فقط از جانب شما برسد
نخواه منت بیگانه بر سرم باشد
خوش است خیر همیشه از
آشنا برسد
#محفل_صوتی
#عــبـــدالـــــزهـــرا
#کربلایی_حمیدرضا_اسدی
حالا شندیدی محفل رو
حالِ دلت چطوره ...!
من که حالِ دلم بوی دلتنگی میده..
بگو ببینم قراره چه کنی؟!
https://harfeto.timefriend.net/16928271338650
وقت خداحافظی.mp3
15.26M
وقت خداحافظیه خدا نگهدار
گریه کنا سینه زنا خدا نگهدار
سیاهی و شال عزا خدانگهدار
چایی داغ روضه ها خدا نگهدار
🎙#حسین_طاهری
🌸🍃عرض سلام و خداقوت خدمت کاربران گرامی 🍃🌸
می خواهیم چله بگیریم ✅
چله ی ذکر یونسیه برای آمادگی ورود به ماه ربیعالاول 👌
ذکر یونسیه
⚜امام صادق(ع):
درشگفتم ازکسی که مشکلی دارد
ولی این ذکررانمی گوید...
که همانااین ذکرنجات دهنده ازهر هم وغم است...
🌸🍃شروع چله 🌸۲۶ شهریورماه مصادف با فرا رسیدن ماه ربیعالاول
ذکر یونسیه👈 لا إِلهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحانَک إِنِّی کنْتُ مِنَ الظَّالِمِینَ
را به نیت تعجیل در امر فرج و سلامتی امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف و رفع گرفتاری و آمرزش گناهانمان و بازشدن بخت جوانان و گشایش در امور مردم کشور و اعضای محترم گروه ان شاءالله برگزار کنیم .
یعنی تا ۴۰ روز
روزی ۴۰۰ مرتبه این ذکر رو بگیم✅✅✅✅✅✅👇
#لاإِلهَإِلَّاأَنْتَ_سُبْحانَکإِنِّیکنْتُمِنَالظَّالِمِینَ
لطفا دقت کنید وسط کار نمی تونید بگید من نمیتونم بخونم ..... اگر میتونید شرکت کنید🙏
این چله از روز #اولربیعالاول شروع میشه✅
کاربران گرامی که قصد شرکت دارند اسامی رو برای بنده بفرستند تا در لیست وارد کنم👌
حاجت روا بخیر بشید ان شاءالله
#التماسدعا
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
پویش صلوات و چله
https://eitaa.com/joinchat/1648099642Ce44146f4cf
🔻یک شهید و سه زخمی در تیراندازی کور به نیروهای مدافع امنیت در نورآباد ممسنی
معاون سیاسی و امنیتی استانداری فارس:
🔹در تیراندازی کور ۲ نفر ناشناس به سمت نیروهای بسیجی مدافع امنیت در شهرستان نورآباد ممسنی، یک نفر شهید و سه نفر زخمی شدند.
🔹حدود ساعت ۱۹:۵۰ شنبه ۲۵ شهریور ۲ نفر راکب موتور سیکلت اقدام به تیراندازی کور با سلاح شکاری ساچمه زن به سمت نیروهای بسیجی مدافع امنیت که در ضلع جنوبی میدان معلم شهرستان نورآباد ممسنی مستقر بودند، میکنند.
🔹ضاربان پس از این حمله کور که موجب آسیب رسیدن به ۴ نفر میشود، بلافاصله از محل متواری میشوند.
🔹در این حادثه یکی از مدافعان امنیت به دلیل شدت جراحات وارده، به شهادت رسید و ۳ نفر دیگر به یکی از بیمارستانهای شیراز اعزام شدند و حال همه مجروحین پایدار و تحت کنترل است.
🔹دستگاههای اطلاعاتی و امنیتی و انتظامی استان در پی دستگیری ضاربان هستند.
🌻💚
#استوری
✨«السَّلَامُ عَلَى رَبِيعِ الْأَنَامِ وَ نَضْرَةِ الْأَيَّام»
🌸سلام بر بهار مردمان و خرمی روزگاران
💠امام عصر(عج) با خود بهار انسانیت را به ارمغان بیاورند.
#امام_زمان
💠میرزا جواد آقا ملکی تبریزی در کتاب المراقبات مینویسد:
🔸 " این ماه همانگونه که از اسم آن پیداست بهار ماهها است، بهجهت اینکه آثار رحمت خداوند در آن هویداست. در این ماه، ذخایر برکات خداوند و نورهای زیبایی او بر زمین فرود آمده است.
🔸زیرا میلاد رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم در این ماه است و میتوان ادعا کرد از اول آفرینش زمین، رحمتی مانند آن بر زمین فرود نیامده است زیرا برتری این رحمت بر سایر رحمتهای الهی مانند برتری رسول خدا بر سایر مخلوقات است. "
🌸حلول ماه ربيع الاول بر #امام_زمان و منتظران حضرتش مبارک🌸
ان شاءالله پاداش دوماه عزادری هامون ظهور مولامون باشه 🤲
#ربیع_الاول
💠 ماه ربیع الاول، بهار زندگی است
🔺️ رهبر انقلاب: بعضی از اهل معرفت و سلوک معنوی معتقدند که ماه ربیع الاول، ربیع حیات و زندگی است؛ زیرا در این ماه، وجود مقدس پیامبر گرامی و همچنین فرزند بزرگوارش حضرت ابیعبدالله جعفربنمحمدالصّادق ولادت یافتهاند و ولادت پیغمبر سرآغاز همهی برکاتی است که خدای متعال برای بشریت مقدر فرموده است.
#ربیع_الاول
#لبیک_یا_خامنه_ای
#محسن_عباسی_ولدی
حرم مولا حسین (ع) رخت عزا رو درآورده
بعد بعضیا کاسه داغ تر از آش شدن!
آدم خوبه افراطی نباشه...
امام صادق فرمودند؛
خدا رحمت کند شیعیان ما را که از زیادی گِل ما آفریده شده اند و به آب محبت ما
خمیر شده اند، در غم ما غمگین و در شادی ما شادمانند🌹
کانال کمیل
قسمت هشتم❤️ سکوت را صالح شکست. ــ نمی خواید سوال آقاجونم رو جواب بدید؟ ــ بله؟؟؟!!! لبخندی زد و گفت
قسمت نهم و دهم
از سوریه تا منا👇👇
قسمت نهم❤️
مثل برق و باد به آخر هفته رسیدیم. سردرگم بودم. نمی دانستم این راهی که انتخاب کرده ام درست است یا... پنجشنبه بود و دلم هوای شهدا را کرد. دو شهید گمنام را بین مقبره ی شهدای نام و نشان دار دفن کرده بودند. یک راست به سراغ آنها رفتم. همیشه سنگ مزارشان تمیز بود و خانواده های شهدا هوای این دوغریب را نیز داشتند. کتاب دعا را به دستم گرفتم و بعد از قرائت فاتحه، زیارت عاشورا خواندم. با هر سلام به حضرت و لعن به قاتلین اهل بیت دلم سبک تر می شد. بغضم ترکید و چادر را روی صورتم کشیدم و دل سیر با خدای خودم راز و نیاز کردم.
ــ ای خدا... خودت به دادم برس. خودت کمکم کن مسیر درستو انتخاب کنم. من صالح رو قبول دارم. مورد پسند منو خانواده مه... فقط نگرانم. از تنهایی می ترسم. می ترسم با هر ماموریتش دیوونه بشم. بمیرم و زنده بشم. می ترسم زود صالحو ازم بگیری اونوقت من چطوری طاقت بیارم؟ اصلا دلم نمی خواد بهم بگن همسر شهید. خودم می دونم سعادت می خواد اما... اما من برای این سرنوشت ساخته نشدم. تنهایی دیوونه م می کنه. نمی تونم نسبت بهش بی تفاوت باشم. از تو که پنهون نیست مهرش به دلم نشسته. دوست دارم همسرم بشه... هم نفسم بشه... اما... خدایا من صالح رو سالم می خوام. تو سرنوشتم شهادت سوریه رو قرار نده. می دونم بازم میره. سالم از سوریه بهم برش گردون. می خوام جواب مثبت بهش بدم. خدایا هوامو داشته باش.
با قلبی آرام و تصمیمی قطعی به سوی منزل بازگشتم. نتیجه را به زهرا بانو گفتم و او نیز به پدر منتقل کرد. قرار نامزدی را برای فرداشب گذاشتند. حس عجیبی داشتم. می دانستم که صالح هم دست کمی از من ندارد. پیشانی بند را به دیوار مجاور تخنم وصل کردم و بوسه ای روی آن کاشتم.
ادامه دارد...
💚🌻
قسمت دهم❤️
دیدن صالح در کت و شلوار سفید و پیراهن یاسی رنگ حسابی مرا سر ذوق آورده بود. می دانستم کار سلماست. صبح به منزل ما آمد و گفت چه می پوشم. کلی هم سر به سرش گذاشتم که می خواهم سورپرایز باشد که با جیغ و داد سلما تسلیم شدم و بلوز و دامن سفید و روسری یاسی رنگم را به او نشان دادم. حالا کاملا با صالح یکرنگ بودم و لبخند های از سر ذوق دیگران مرا شرمگین می کرد. خانه شلوغ شده بود. اقوام ما و آنها کم و بیش آمده بودند و کمی استرس داشتم چادر حریر سفیدی که گلهای صورتی داشت به سر داشتم. دسته گل صالح را با خودم به آشپزخانه بردم. گل خاستگاری را از گلدان روی اپن برداشتم و دسته گل آلستر بنفش را که بازهم با گلهای نرگس تزئین شده بود، توی گلدان روی اپن گذاشتم. مادرم خودش چای را آماده کرد و به پسر عمویم داد که تعارف کند. من را کنار خودش نشاند و بحث های متداول مردانه...
بحث که به قرار و مدار ازدواج رسید، آقای صبوری خطاب به پدرم گفت:
ــ بهتره بریم سر اصل مطلب. اگه شرط خاصی مد نظرتونه بفرمایید بگید.
پدرم جابه جا شد و گفت:
ــ والا شرط خاصی که نه... فقط...
ــ بفرمایید
ــ اگه اجازه بدید یک بار دیگه دخترم با پسرتون صحبت کنه
از قبل از پدر خواسته بودم که با صالح اتمام حجت کنم. صالح با شرم و سردرگمی بلند شد و همراهم به داخل اتاق آمد. درب را بستم و بی توجه به نگاه متعجب صالح لبه ی تخت نشستم. صالح روی صندلی ننشست. زانو زد و پایین تختم روی فرش وسط اتاق مودبانه و سربه زیر نشست.
ــ اااام... می خواستم باهاتون اتمام حجت کنم.
سرش را بلند کرد و لحظه ای از نظر مرا گذراند و متوجه پیشانی بندش شد که به دیوار پشت سرم وصل بود. لبخندی کشیده رو لبش نشست و گفت:
ــ امر بفرمایید. گوشم با شماست.
ــ می خوام قول بدی نمیری...
صدای خنده اش بلند شد و خیلی زود خودش را جمع کرد. بدنم می لرزید و نمی توانستم ادامه دهم. لحنم صمیمی شده بود و جمله ام کودکانه بود.
ــ منظورت چیه مهدیه خانوم؟
ــ سوریه... می دونم دوباره میری و من اصلا مخالف نیستم و خودمو فدای اهل بیت می کنم اما... دلم نمی خواد شهید بشی... خواهش می کنم قول بده سالم برگردی.
کمی کلافه بود و جدی شد.
ــ آخه مگه دست خودمه؟ کمی منطقی باشید
ــ می دونم. حداقل که می تونی واسه شهادت سینه سپر نکنی. مواظب خودت باشی و سالم برگردی خونه.
سرم را از شرم پایین انداختم و چشمم را بستم. صدایش آرام شده بود و محبت آمیز گفت:
ــ چشم خانوم... قول میدم بیشتر از همیشه مواظب باشم. چون دیگه یه نفر تو خونه منتظرمه. امر دیگه ای نداری؟
لحن او هم صمیمی شده بود. بلند شدم و از اتاق بیرون رفتم و او بی صدا به دنبال من.
عمویم صیغه ی محرمیت را خواند و مارا شرعا با هم محرم کرد. حالا دل سیر او را نگاه می کردم. چادر را کمی عقب دادم و چشمان خیره اش را نگاه کردم. زیر لب گفت:
ــ مبارک باشه خانومم. ان شاء الله به پای هم پیر بشیم.
از ته دل گفتم "ان شاء الله"
و انگشتر نامزدی را در دستم چرخاندم.
ادامه دارد...
💚🌻