چهارشنبه است ودلم سمت شما افتاده
عطرصحن رضوی کل فضا افتاده
درو دیوار دلم آینه کاری شده است
روی باب الحرَمش نام رضا افتاده
#السلطان_اباالحسن✋
#چهارشنبه_های_امام_رضایی💚
27.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سرودی زیبا دروصف امام خامنه ای 💕
اللهم احفظ امام زماننا و سیدنا و مولانا صاحب الامر و الزمان
اللهم احفظ قائدنا الامام خامنه ای
❤️ #در_محضر_بزرگان
🔔 نذر مشکل گشای نرجس خاتون
✅ آیت الله مجتهدی تهرانی (ره):
من هر موقع کارم گیر میکند هزار صلوات نذر نرجس خاتون مادر امام زمان میکنم و کارم درست مے شود.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این ایه الکرسی روبه نیت ظهوربخونید وگوش بدین
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این ایه الکرسی روبه نیت ظهوربخونید وگوش بدین
شادی ارواح طیبه ی شهدا،
امام شهدا،
شهدای انقلاب،
شهدای دفاع مقدس،
شهدای مدافع حرم
شهدای مدافع وطن،
شهدای سلامت
و علی الخصوص
💠شهید حاج قاسم سلیمانی💠
🌷 صلوات 🌷
✨ التماس دعای فرج و شهادت ✨
1_917056964.mp3
1.39M
اذان شهید باکری..
به افق دلهای بیقرار
دلتون شکست التماس دعا🤲🤲🌾🌾
حی علی الصلاة
التماس دعا🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این شبها که✨
دلم می گیرد ...💔
مرغ خیال را به دست باد 🕊
سوی حرم یار روان می سازم ...
داغی است ، به دل مانده
و یک حسرت سوزان ...
من باشم و
یک روز حرم و کوی تو مهمان ...
من باشم و
مشهد ناب تو یا غریب الغربا ...
من باشم و
آن صفای صحن انقلاب تو ...😔😔
السلام علیک یا امام رئوف 💚🙏
التماس دعا🦋
هدایت شده از کانال کمیل
زیارتنامهشهدا۩شهیدسلیمانی.mp3
1.25M
🕊🕊🕊 زیارتنامه ی شهدا 🕊🕊🕊
☀️ بسمِ اللَّهِ الرَّحمَنِ الرَّحِيم ☀️
🌷السَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَه
✋السَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَه
❇️السَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ الله
🌷السَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ الله
✋السَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنین
❇️السَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ
نِسآءِ العالَمین
🌷السَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ
الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِح
✋السَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ الله
❇️باَبی اَنتُم وَ اُمّی
🌷طبتُم وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم
✋وفُزتُم فَوزًا عَظیمًا
❇️فیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم
🌹☘️🌹☘️🌹☘️🌹☘️🌹☘️🌹
🎙 با نوای آسمانی شهید سلیمانی
#شادی_روح_شهداصلوات💔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕯✨🌹 اَللّهُمَّ اغفِر لِلمُومِنینَ وَ المُومِنَاتِ
وَ المُسلِمینَ وَ المُسلِمَاتِ اَلاَحیَاءِ مِنهُم وَ الاَموَاتِ ،
تَابِع بَینَنَا وَ بَینَهُم بِالخَیراتِ اِنَّکَ مُجیبُ الدَعَوَاتِ
اِنَّکَ غافِرَ الذَنبِ وَ الخَطیئَاتِ وَ اِنَّکَ عَلَی کُلِّ شَیءٍ قَدیرٌ
بِحُرمَةِ الفَاتِحةِ مَعَ الصَّلَوَاتِ 🌹✨🕯
🙏 التماس دعا 🙏
🥀پنجشنبه آمد و دل نا آرام میشود
🕯یاد آنهایی که روزی شادی
🥀زندگی بودن🌸
🥀با خواندن فاتحه ای
🕯 یادی کنیم
🥀از غایبین زندگیمان 🌸
🥀خدایا همه اموات و
🕯گذشتگانمان را
🥀ببخش و بیامرز و
🕯قرین رحمت خویش قرار بده...
🥀آمیــن 🌸
کانال کمیل
#دختر_شینا #رمان #قسمت_چهاردهم بدون اینکه حرفی بزنم، ساک را گرفتم و دویدم طرف یکی از اتاق های زیرز
#دختر_شینا
#رمان
#قسمت_پانزدهم
تا او آمد، من از اتاق بیرون رفتم. خجالت می کشیدم پیش برادرم با صمد حرف بزنم یا توی اتاقی که او نشسته، بنشینم. صمد یک ساعت ماند و با برادرم و خدیجه حرف زد. وقتی از دیدن من ناامید شد، بلند شد، خداحافظی کرد برود. توی ایوان من را دید و با لحن کنایه آمیزی گفت: «ببخشید مزاحم شدم. خیلی زحمت دادم. به حاج آقا و شیرین جان سلام برسانید.»
بعد خداحافظی کرد و رفت. خدیجه صدایم کرد و گفت: «قدم! باز که گند زدی. چرا نیامدی تو. بیچاره! ببین برایت چی آورده.» و به چمدانی که دستش بود اشاره کرد و گفت: «دیوانه! این را برای تو آورده.»
آن قدر از دیدن صمد دستپاچه شده بودم که اصلاً چمدان را دستش ندیده بودم. خدیجه
دستم را گرفت و با هم به یکی از اتاق های تو در تویمان رفتیم. درِ اتاق را از تو چفت کردیم و درِ چمدان را باز کردیم. صمد عکس بزرگی از خودش را چسبانده بود توی درِ داخلی چمدان و دورتادورش را چسب کاری کرده بود. با دیدن عکس، من و خدیجه زدیم زیر خنده. چمدان پر از لباس و پارچه بود. لابه لای لباس ها هم چند تا صابون عطری عروس گذاشته بود تا همه چیز بوی خوب بگیرد.
لباس ها هم با سلیقة تمام تا شده بود. خدیجه سر شوخی را باز کرد و گفت: «کوفتت بشود قدم، خوش به حالت. چقدر دوستت دارد.»
ایمان، که دنبالمان آمده بود، به در می کوبید. با هول از جا بلند شدم و گفتم: «خدیجه! بیا چمدان را یک جایی قایم کنیم.»
خدیجه تعجب کرد: «چرا قایم کنیم؟!»
خجالت می کشیدم ایمان چمدان را ببیند. گفتم: «اگر ایمان عکس صمد را ببیند، فکر می کند من هم به او عکس داده ام.»
ایمان دوباره به در کوبید و گفت: «چرا در را بسته اید؟! باز کنید ببینم.»
با خدیجه سعی کردیم عکس را بکَنیم، نشد. انگار صمد زیر عکس هم چسب زده بود که به این راحتی کنده نمی شد. خدیجه به شوخی گفت: «ببین انگار چسب دوقلو زده به این عکس. چقدر از خودش متشکر است.»
ایمان، چنان به در می کوبید که در می خواست از جا بکند. دیدیم چاره ای نیست و عکس را به هیچ شکلی نمی توانیم بکنیم. درِ چمدان را بستیم و زیر رختخواب هایی که گوشة اتاق و روی هم چیده شده بود، قایمش کردیم. خدیجه در را به روی ایمان باز کرد. (پایان فصل سوم)
#ادامه_دارد