شهید والامقام مدافع حرم جاویدالاثر علی آقا عبداللهی ( البته پیکر مطهر ایشان جزو شهدای تازه تفحص شده می باشد که همین چند روز اخیر وارد ایران اسلامی شدند.)
*نام و نام خانوادگی: علی آقا عبداللهی
*نام پدر : محمد رضا
*محل تولد : تهران
*تاریخ ولادت: ۱۳۶۹/۰۷/۱۰
*تاریخ شهادت : ۱۳۹۴/۱۰/۲۳
*محل شهادت: منطقه خالدیه خانطومان – سوریه
*نحوه شهادت: تروریست های تکفیری
*مدت عمر: ۲۳سال
*محل مزار : جاویدالاثر
*کتاب مربوط به این شهید: همسایه آقا
زندگی نامه و فرازی از وصیت نامه شهید
شهید علی آقا عبداللهی متولد۶۹/۷/۱۰ در تهران به دنیا آمد. پدرش آقا محمد رضا و مادرش زهرا خانم غزالی نام دارند. وی در منطقه 11 تهران مقاطع ابتدایی و راهنمایی را سپری و در رشته برق و الکترونیک در هنرستان فنی شهدا در منطقه 12 تحصیلاتش را ادامه داد. تحصیلاتش را تا مقطع کاردانی رشته الکترونیک در دانشگاه آزاد اسلامی واحد شهر ری گذراند. بلافاصله پس از اتمام درس در سال ۱۳۹۰ به استخدام سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درآمد و پس از گذراندن یک دوره یکساله در دانشگاه امام حسین(ع) در سپاه انصار مشغول خدمت شد.
در سال ۹۱ ازدواج نمود و در سال ۹۳ صاحب فرزند پسری به نام امیرحسین شد.در تاریخ ۹۴/۹/۲۲ پس از دو سال پیگیری موفق به اعزام به سوریه گردید و در تاریخ ۹۴/۱۰/۲۳ درست ۳۱ روز پس از اعزام در منطقه خالدیه خان طومان به درجه رفیع شهادت نائل گردید. پیکر مطهر ایشان تاکنون بازنگشته است و همانطور که به حضرت زهرا«س» ارادت ویژه ای داشت همانند ایشان بی نشان ماند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهید والامقام مدافع حرم علی آقا عبداللهی
رزمنده دلیر شهید ایوب رحیم پور در تاریخ 14 شهریور ماه سال 1360 در آغاجاری خوزستان دیده به جهان گشود که همزمان با هجوم تکفیری ها به سوریه به این کشور عزیمت کرد تا از حرم حضرت زینب کبری(س) و حضرت رقیه(س) دفاع کند.
این دلیرمرد خوزستانی پس از مجاهدت در راه دفاع از اسلام و نبرد با تکفیری ها سرانجام در روز 17 آذر ماه سال 1394 به درجه رفیع شهادت نائل آمد و عند ربهم یرزقون شد.
شهید ایوب رحیم پور پس از شهید علیرضا قنواتی، روحانی شهید میلاد بدری و روحانی شهید سید اصغر فاطمی تبار (چرغندی) چهارمین شهید شهرستان امیدیه در استان خوزستان است.
همسرش می گوید: من در خانوادهای مرفه زندگی میکردم که ایوب به خواستگاریام آمد. آن زمان فقط یک راننده بود. راننده ای که هیچ سرمایه دنیایی نداشت. اما من سرمایه های معنوی و الهی بی شماری در وجود او دیدم. صداقت، ایمان، اخلاص، نجابت و از همه مهمتر تدین و ارادتش به اهل بیت (ع). همه این خصایص من را شیفته او کرد. از همان ابتدا ارادت خاصی به شهدا داشت.
او متولد 1360 بود و همیشه افسوس می خورد که چرا چند سالی زودتر به دنیا نیامده تا در میان رزمندگان اسلام از کشورش، ناموس و دینش دفاع کند. عشق به شهادت را در وجود او میدیدم.
همواره پای فیلمها و روایات دفاع مقدسی مینشست و آنها را با علاقه وافری نگاه میکرد.
همیشه نواهای جبهه و جنگ را زمزمه میکرد. خلاصهاش را بخواهم بگویم او عاشق شهادت بود و من میدانم نهایت این عشق و دلدادگی با معبود او را به شهادت رساند.
یاد ایام دفاع مقدس همیشه چشمانش را گریان میکرد و به حال شهدا غبطه میخورد.
ایوب ارتباط عجیبی با خدا داشت. میگفت رفاقت با خدا دلچسبترین رفاقتها است.
همیشه به من میگفت وقت دعا و مناجات با خدا از او چیزهای دنیایی و مادی نخواه حیف است.
دعاهای خودش معنوی بود و رزق شهادت را میطلبید. دو سال آخر زندگی اش عجیب با خدا راز و نیاز می کرد. نیمههای شب نمازهای شبش را با نور شمع میخواند. عاشق نماز شب بود.
زندگی نامه شهید:
خورشید وسط آسمان ایستاده بود. زمین تبدار گرمای خورشید بود که خداوند هفتمین فرزند را به خانوادۀ ساده و صمیمی سیفالله امینیان بخشید. عذراخانم بار نهماههاش را که زمین گذاشت، دوباره کمرش را بست و مشغول کار شد.
پدر بیلش را روی شانهاش گذاشت تا برای سیرکردن شکم هشت سر عائله بیش از پیش کار کند. تقویم از روز بیستوچهارم مرداد، زادروز حسین، تا روزهای با شکوه جوانی بهتندی ورق خورد و با خود شیطنتهای کودکی را برد که حسین خیلی زود جوانی شده بود رعنا و رشید.
در کشاورزی و دامداری، همراه پدر و مونس روزهای سخت مادر بود. تا کلاس نهم بیشتر نخوانده بود که خیلی زود مردی شد و شانهبهشانۀ پدر برای چرخاندن چرخ زندگی قد علم کرد. کمحرف و بیآزار بود. نماز را سر وقت بهجا میآورد و از واجبات و مستحبات کم نمیگذاشت که نان حلال پدر را خورده بود و در مکتب مادری مؤمن درس گرفته بود.
هجدهسالگی را رد کرده بود که برای گذراندن دورۀ سربازی به سرپلذهاب رفت. تا ششم محرم هزاروسیصدوپنجاهوهفت خدمت کرد و به دامغان برگشت.
حسین روز یازدهم محرم در عزاداری حسینی با شوری انقلابی شرکت کرد و همان روز هم مورد اصابت گلوله قرار گرفت. پس از انتقال به بیمارستان در بیستویکمین روز آذرماه هزاروسیصدوپنجاهوهفت، حین عمل جراحی پا، پا به جهان باقی گذاشت. پیکر پاک حسین امینیان میان تهدید و خط و نشان ایادی ظلم در مزار بکیرابناعین دامغان به خاک سپرده شد.
“راهش جاوید باد”
ناصر در ۲۲ آذر ۱۳۴۱ در محله نارمک تهران متولد شد. در چهار یا پنج سالگی به همراه خانواده به محله یوسف آباد نقل مکان کردند.
او اهل مطالعه بود و زیاد کتاب می خواند. برخی کتابها مثل “برای چشمهایت” تاثیر زیادی بر روی او داشت، به طوری که تا مدتها حتی تلویزیون هم نگاه نمی کرد.
*
با اوج گیری انقلاب در مسجد محل (شفا) که امام جماعتش آیت الله سید رضی شیرازی بود به مبارزه پرداخت و در راهپیماییها با عنوان انتظامات حضور فعالی داشت.
روزهایی که امام وارد کشور شده بودند، ناصر از اعضای انتظامات منزل امام بود.
با شروع جنگ، به سوی جبهه شتافت. ناصر به دور از هیاهو در گردان کار میکرد.
او شاگرد خلف حاج عبدالله بود. اعتقاد داشت باید آینده جنگ را دید، باید برای ۲۰ سال جنگ نیرو و برنامه داشت. لذا با این استراتژی مسولیت آموزش تخریبچی ها را به عهده گرفت.
شهید حاجناصر دستپرورده شهید علی کفایی فرمانده تخریب لشکر حضرت رسول(ص) بود و همیشه از حماسه دلاوری او در عملیات والفجر یک یاد میکرد.
شهید اربابیان در عملیات بدر یاریکننده بچههای تخریب در انهدام دژهای جزیره مجنون بود.
در عملیات عاشورای۳ با همکاری شهید سیدامین صدرنژاد تلههای انفجاری فراوانی را برای استفاده در عملیات آماده کرد که از آن استفاده شد و از دشمن تلفات زیادی گرفت.
تجربه عملیاتی شهید ناصر در آموزش غواصان تخریب که برای عملیات والفجر۸ مهیا میشدند بهکار آمد تا بچههای تخریب بتوانند به سلامت از اروند خروشان عبور کرده و از میان انبوه سیمخاردار و هشتپرهای متعدد و بشکههای فوگاز معبری امن برای عبور رزمندگان باز کنند.
اطلاعات رزم عملیاتهای سیدالشهدا علیه السلام، کربلای یک و ۲ و اصرار دشمن در مسلحکردن زمین عملیات، شهید ناصر را برآن داشت که در آموزش بچههای تخریب، روی عبور از موانع بیشتر دقت کند و برای عبور از سیم خاردارها که به صورت طولی دشمن در مقابل مواضعش استفاده کرده و داخل آن را با انواع مین مسلح کرده بود، چارهاندیشی شود.
آموزشهای آبی، خاکی در آبان و آذر سال۶۵ نوید عملیات در آبگرفتگی را میداد و اضافهشدن مواد منفجره و تمرین انفجار دژ و جاده و خاکریز حکایت از سخت بودن کار داشت.
عید سال ۶۷ ماموریت عملیات در منطقه شاخ شمیران به لشکر سیدالشهدا علیه السلام محول شد و غواصان تخریب با گذشتن از دریاچه سد دربندیخان عراق توانستند معبری در پشت مواضع دشمن باز کرده و رزمندگان را برای حمله به دشمن عبور دهند.
بعد از این عملیات بود که سنگر بچههای تخریب در زیر ارتفاع «تیمورژنان» و مقر آنها در شهر بیاره عراق توسط هواپیماهای بعثی بمباران شیمیایی شد که در این حمله ناجوانمردانه ۱۳ تن از رزمندگان تخریبچی شهید و نزدیک ۵۰ نفر نیز مجروح شدند که شهید حاجناصر اربابیان ازجمله مصدومان این حمله بود که از ناحیه چشم، پوست و ریه به شدت آسیب دید و در بیمارستان لقمان و بقیهالله تهران بستری شد.
شدت صدمات بهحدی بود که میبایستی ماهها در بیمارستان بستری و تحتنظر باشد اما این عزیز با همان حالت مصدومیت درحالیکه چشمانش بهشدت به نور حساس شده بود و از سوزش تاولها و سرفههای پیدرپی رنج میبرد در اردیبهشتماه سال ۶۷ مجددا به جبهه برگشت و در مینگذاری روی ارتفاعات مشرف به شهر ماووت شرکت کرد.
شهید اربابیان صبح روز ۲۲تیرماه ۶۷ بههمراه یکی دیگر از رزمندگان تخریب با موتورسیکلت برای شناسایی دشمن از طریق جاده فکه اقدام میکنند که در محل استقرار تیپ پدافندکننده در منطقه که بهدست دشمن افتاده بود با انبوهی از تانک و نفربر مواجه میشوند و در مسیر برگشت با سربازان دشمن روبهرو شده و درحالیکه روی جاده با موتورسیکلت در حرکت بودند، از ناحیه پهلو مورد اصابت گلوله قرارمیگیرند و بعد از طی مسافت کوتاهی به علت خونریزی شدید و ضعف، موتور از حرکت میایستد. دشمن برای دستگیری ایشان اقدام میکند اما همراه ایشان موفق میشود از چنگ دشمن فرار کنند و بعد از ۴ساعت پیادهروی، خود را به مقر الوارثین برساند.
غروب روز ۲۲تیرماه ۶۷ دشمن از مواضع خود عقبنشینی کرد و بچههای تخریب با حضور در منطقه موتورسیکلت را وسط جاده، سالم پیدا کردند که کنارش خون زیادی ریخته بود و جای چرخهای نفربری که حکایت از انتقال ایشان به مواضع دشمن میکرد، دیده میشد. بچهها تمام خاکهای منطقه را که احتمال دفن ایشان میرفت وارسی کردند اما اثری از او نیافتند. هیچکس جز زمین داغ فکه نمیدانست چه بر سر فرمانده دلاور آمده تا اینکه در خردادماه سال۱۳۸۰ پیکر مطهرش به آغوش میهن اسلامی بازگشت و در گلزار شهدای بهشتزهرا(س) قطعه سرداران (۲۹) ردیف ۱۸، شماره ۹ در جوار امیر سرافراز ارتش جمهوری اسلامی سپهبد شهید علی صیاد شیرازی آرام گرفت.
شهید والامقام محمد رضایی
شهید محمدرضایی متولد ۱۳۴۶ در مشهد بود. او از مسئولان دسته غواصان اطلاعات عملیات تیپ ۲۱ امام رضا(ع) بود که در جریان عملیات «کربلای ۴» در دی ماه ۱۳۶۵ به اسارت بعثیها درآمد. بعد از شناسایی این آزاده توسط بعثیها، او را چندین بار شکنجه میکنند و سرانجام در سال ۱۳۶۶ بر اثر شکنجههای سخت او را به شهادت میرسانند. پیکر این شهید سال ۱۳۸۱ به کشور بازگشت. «رمضانعلی رضایی» پدر این شهید که از خیرین مشهد بود، در فروردین ۱۴۰۲ به فرزند شهیدش پیوست.
عکسی از شهید رضایی بعد از شهادتش
در سالهای اخیر عکسی پیکر شهید رضایی در برخی رسانهها دیده شده است. عباسعلی مؤمن درباره این عکس بیان میکند: «بعد از اینکه محمد را بر اثر شکنجه به شهادت رساندند، پیکر او را روی پتو گذاشتند و از حمام خارج کردند. این عکس هم مربوط به بعد از شهادت محمد رضایی است که توسط عراقیها گرفته شد.»
به اسارت درآمدن شهید رضایی به این شکل بوده که او از مسئولان دسته غواصان اطلاعات عملیات تیپ ۲۱ امام رضا(ع) بود که در جریان عملیات «کربلای ۴» به اسارت بعثیها درآمد. حدود ۵ - ۴ ماه بعد از اسارت، شهید رضایی توسط یکی از اسرای نفوذیها شناسایی شد. حتی بعثیها برای اطمینان از شناسایی شهید رضایی ۳ ـ ۲ نفر از اسرای اردوگاه تکریت ۱۱ را شکنجه کردند، کف پا و گوش آنها را اتو کشیدند تا بلکه از محمد رضایی به آنها اطلاعات بدهند؛ اما این اسرا مقاومت کردند و حرفی نزدند. بعد از این ماجرا بعثیها محمد رضایی را خیلی شکنجه کردند تا او اطلاعاتی از بگیرند؛ اما این آزاده هم حرفی نزد.
بعثیها محمد را با قالب صابون خفه کردند
آزاده دفاع مقدس «عباسعلی مؤمن» یکی از شاهدان عینی شکنجه و شهادت «محمد رضایی» در تکریت ۱۱ است. او در این باره میگوید: «بعثیها بعد از چند بار شکنجه و بازجویی شهید رضایی، وقتی دیدند به نتیجه نمیرسند، اقدام وحشیانهای کردند؛ عدنان و علی آمریکایی گرگصفتان بعثی بودند که بازجویی و شکنجه شهید رضایی را بر عهده داشتند اما موفق به تخلیه اطلاعات از این اسیر ایرانی نشده بودند. این دو بعثی ابتدا شهید رضایی را جلوی حمام لخت کردند و با کابل و چوب به جانش افتادند. شیشه خردههای پنجره کوچک حمام روی زمین ریخته شده بود. این دو ظالم، محمد را روی زمین غلت میدادند و این شیشه خردهها به بدن آقامحمد فرو میرفت. بعد از این همه شکنجه وقتی دیدند، محمد رضایی حرف نمیزند و فقط ناله میکند، آب نمک بر روی زخمهای شهید رضایی ریختند. آنها باز هم دستبردار نبودند. محمد بخاطر شکستگی دست و پا، توان حرکت نداشت و نالههایش لحظه به لحظه ضعیفتر میشد، محمد رضایی با همان صدای ضعیفش حضرت زهرا(س) و حضرت ابوالفضل(ع) را صدا میزد. عدنان و علی آمریکایی برای اینکه صدای محمد را نشوند، قالب صابون را داخل دهان محمد گذاشتند و تا حلق او فرو بردند. با این کار آنها راه تنفس محمد بسته شد و با مظلومیت به شهادت رسید. دیگر صدای ناله او را نشنیدیم. بعد هم پیکر محمد را از اسارتگاه خارج کردند.»
تکههای بدن محمد روی در و دیوار چسبیده بود
«سید محسن حیدری» یکی دیگر از آزادگان تکریت ۱۱ است. وی درباره شکنجه و شهادت محمد رضایی میگوید: «شکنجهگران بعثی آن قدر با کابل سه فاز به بدن محمد زده بودند که دیگر پوست و گوشت بدنش له شده بود. آنها با هر ضربهای که بدن محمد میزدند، یک تکه از پوست و گوشت محمد کنده میشد. بعد از شهادت محمد وقتی اسرای بند یک، به محل شکنجهاش رفته بودند، میبینند که روی در و دیوار حمام تکههای گوشت بدن محمد چسبیده است.»
کابلی که خون شهید روی آن مانده بود
چند روزی از شهادت محمد رضایی گذشته بود و اما همچنان صدای غربت نالههای او در گوش اسرا مانده بود و تکرار میشد. دیدن آثار شکنجه محمد برای اسرا بسیار آزاردهنده بود و طاقتشان را طاق میکرد. عباسعلی مؤمن درباره روزهای بعد از شهادت محمد رضایی میگوید: «یک روز که اول صبح آمار میگرفتند، اول بچههای نجاری و نقاشی و بنایی میرفتند مرافق همان(توالتها)، بعدش بچههای آسایشگاه. من و مجتبی از دوستان دیگر چشممان به یک کابل آغشته به خون افتاد که کنار دیوار کاهگلی و دیوار سیم خاردار روی زمین افتاده بود. از مجتبی پرسیدم این کابل را چرا اینجا انداختند؟ مجتبی گفت: اگر درست حدس زده باشم کابلِ شکنجه شهید رضایی است و خون شهید روی کابل ریخته. به کابل دست نزدیم. چند روزی از این موضوع گذشت، ولی آن کابل چند روزی جلوی چشمم بود و باعث میشد خیلی دگرگون بشوم. تا اینکه یک روز رفتم کابل را برداشتم دیدم خون پاک شهید رضایی همچنان روی کابل خشک شده و مانده است. در خلوت خودم و دور از چشم بقیه روی کابل بوسه زدم؛ بعد کنار دیوار نجاری چاله کوچکی کَندَم و کابل را دفن کردم. امروز بعد از گذشت سالها افسوس میخورم که کاش آن کابل را با خودم به ایران میآوردم.»
شهید والامقام محمد رضایی
وقتی اسرا به کشور بازمیگردند، خبر نحوه شکنجه و شهادت محمد را به خانواده میدهند اما خانواده همچنان انتظار میکشیدند که پیکر محمد را در آغوش بگیرند. سال ۱۳۸۱ پیکر اسرای شهیدی که در قبرستان الکرخ عراق به خاک سپرده شده بودند را نبش قبر میکنند تا به کشور بازگردانند. در بین این شهدا، پیکر «محمد رضایی» سالم مانده بود. بعد از اینکه پیکر شهید را به ایران منتقل میکنند، این شهید غریب در مسجد امام سجاد(ع) شیروان آرام میگیرد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥀پنجشنبه ها
شاخه های گلي بفرستيم
براي تموم آنهايي
كه در بين ما نيستند
ولي دعاهاشون
هنوز كارگشاست،
يادشون هميشه با ماست
و جاشون بين ما خاليه،
به یاد عزیزان اسمانی فاتحه و صلوات
فضیلت صلوات در روزهای پنجشنبه و جمعه
امام صادق (علیه السلام):
چون پسین پنجشنبه و شب جمعه می شود، فرشتگانی با قلمهایی از طلا و لوحهایی از نقره، از آسمان به سوی زمین میآیند و تا غروب روز جمعه ثواب هیچ عملی را نمینویسند، به جز صلوات بر محمّد و آل محمّد(علیهمالسّلام).
📚من لایحضره الفقیه ج۱ ص۴۲۴
«اَللّٰهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم وَالعَن اَعدَائَهُم اَجمَعِین»
🔶خدایا به فرق شکافته امام علی(ع)
عجل لولیک الفرج
🍃خدایا به پهلوی شکسته صاحب عالمین حضرت زهرا (س)
عجل لولیک الفرج
🔶خدایا به غم دل امام حسن(ع)
عجل لولیک الفرج
🍃خدایا به سر بریده ارباب عالمین امام حسین(ع)
عجل لولیک الفرج
🔶خدایا به دستهای بریده اقام ابوالفضل(ع)
عجل لولیک الفرج
🍃خدایا به حق اقا علی اکبر (ع)
عجل لولیک الفرج
🔶خدایا به حنجر پاره علی اصغر (ع)
عجل لولیک الفرج
🍃خدایا به قد کشیده شده قاسم ابن الحسن(ع)
عجل لولیک الفرج
🔶خدایا به دست بریده عبدالله ابن الحسن(ع)
عجل لولیک الفرج
🍃خدایا به ابله های پاهای رقیه خاتون (س)
عجل لولیک الفرج
🔶خدایا به اسارت زینب(س)
عجل لولیک الفرج
🍃خدایا به گریه های امام زین العابدین(ع)
عجل لولیک الفرج
🔶خدایا به حق امام محمد باقر (ع)
عجل لولیک الفرج
🍃خدایا به حق امام جعفر صادق (ع)
عجل لولیک الفرج
🔶خدایا به غربت امام موسی ابن الجعفر(ع)
عجل لولیک الفرج
🍃خدایا به حق امام رضا(ع)
عجل لولیک الفرج
🔶خدایا به حق امام جواد الائمه(ع)
عجل لولیک الفرج
🍃خدایا به حق امام هادی(ع)
عجل لولیک الفرج
🔶خدایا به حق امام حسن عسکری(ع)
عجل لولیک الفرج
🍃خدایا به حق امام زمان
🌹عجل لولیک الفرج🌹
▪️گمان میکنم آن روزهای آخر،
میان وصیتهای پنهانی مادر،
آن زمان که علی گوشش را کنار بستر فاطمه میگذاشته،
یا آن هنگام که فاطمه زیر لب با مولایش نجوا میکرده...
صحبت از تو بوده است.
شاید از آرزوی دیدار تو میگفته
یا از اینکه چقدر چشم انتظارِ توست!
یا از آنکه
تنها با آمدن تو دلش شاد میشود
هرچه بوده من فکر میکنم ذکر لبهای مادر در واپسین روزها تنها تو بودی...
تو که آخرین امیدش در این دنیایی!
تو که عزیزکردهی زهرایی!
مهدی جان! مادر مگر غیر از ظهورِ تو چه میخواهد؟!
#فاطمیه
#امام_زمان
#حضرت_زهرا_سلام_الله_علیها
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج