فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹سردار سلیمانی: شهید همت سوار بر موتور -نه سوار بر بنز ضدگلوله- به صورت ناشناس به شهادت رسید و تا ساعتها کسی نمیدانست او همت است...
♦️امروز ۱۷ اسفند سالروز شهادت محمدابراهیم همت فرمانده لشکر ۲۷ محمدرسول الله(ص) هست
🕊شادی روحشان صلوات
🔷 ۱۷ اسفند سالروز شهادت فرمانده محبوب سپاه اسلام، محمد ابراهیم همت گرامی باد.
🔸تو ادبیات مقاومت شهدا با هم تفاوت چندانی ندارند اما حقیقتاً امروز نام شهید همت با نام دفاع مقدس برای همه یکی شده! محمد ابراهیم همتی که تو شهرضای استان اصفهان به دنیا اومد، تو شهر اصفهان سرباز بود و آشپزی می کرد، تو شهرضا معلم بود، تو سیستان و بلوچستان کار جهادی می کرد، تو پاوه کردستان فرمانده سپاه بود، تو لبنان و فلسطین جلو اسرائیلی ها علمدار بود و تو خاک عراق و جزیره مجنون جنوبی به پاداش اعمالش رسید که شهید حسین یوسف اللهی گفت: «مزد جهاد شهادت است!»
🔸همون محمد ابراهیم همتی که قبل از اینکه به دنیا بیاد حسینی بود و همین باعث شد که حسینی و بی سر شهید بشه! مادر شهید تو کتاب «ماه همراه بچه ها است» میگه که: زمان شاه، پاییز سال ۱۳۳۳ سه ماهه باردار بودم و با همسرم و مادرش رفتیم کربلا. تو راه زیاد تکون خوردیم و وقتی که رسیدیم حالم بد شد و با کفشدار حرم که یه ایرانی به نام مش علی پور بود به عنوان مترجم رفتیم دکتر و دکتر گفت بچه شما صد درصد سقط شده!
🔸آخر شبی خیلی ناراحت بودم و رفتم حرم و سر گذاشتم روی شبکه های های ضریح و گفتم یا امام حسین: «می ترسم قاتل این بچه من بشم، نزار همچین بلایی سرم بیاد» و بعد اومدیم تو منزلمون خوابیدیم. پدر شهید میگه نصف شبی با صدای گریه همسرم از خواب بیدار شدم و ازش پرسیده چه خبره؟
🔸گفت: «خواب دیدم که پای ضریح امام حسین نشستم و یه خانم قد بلند و با حیایی که روبنده عربی هم داشت، از زیر چادرش یه بچه خیلی خوشگل به من داد و چادرش رو روی صورتش کشید و گفت: «بچه تو از دست رفت! اما برا اینکه دست خالی بر نگردی اینو با خودت ببر، فقط یادت باشه اسمش رو بزار محمد ابراهیم، او از ما است و به پیش ما باز می گرده!»
🔸پدر شهید ادامه میده که صبح زود بلند شدیم و رفتیم پیش همون دکتر دیشبی، دکتر بعد از معاینه با تعجب زیاد گفت: دیشب شما بعد از اینکه اومدین اینجا کجا رفتید؟ گفتیم رفتیم حرم دعا کردیم؟! گفت: قابل باور نیست، بچه سالم و زنده است! دکتر که معجزه امام حسین (ع) رو دیده بود پول ویزیت دیشبش رو هم بهمون پس داد و برا مادر و بچه دارو نوشت.
🔸پدر شهید میگه: چهار ماه تو کربلا موندیم و بعد برگشتیم. وقتی سیزده فروردین ۱۳۳۴ به دنیا اومد، اسمش رو به خاطر اون خواب و به حرمت حضرت زهرا (س) محمد ابراهیم گذاشتیم. مادرش میگه: بعد شهادت وقتی که گذاشتمش تو قبر و دیدم که سر نداره، یاد کربلا و امام حسین (ع) و خوابم افتادم!
🔸حاج محمد ابراهیم همتی که حاج قاسم گفت، همت قبرش در شهرضا است اما امروز در همه دیدگانِ با معرفتی که او را می شناسند او دفنه، در همه قلوب.
🔸همتی با اخلاصی که حتی جیره غذا و لباساش رو به بقیه می داد و می گفت من ۵ ساله که یه لباس دارم و هنوز قابل استفاده است! محمد ابراهیمی که کل دارایی شخصیش از این دنیا تو یه جعبه مهمات جا می شد و حتی بعد از ازدواج، محل زندگیش اتاقی بود رو پشت بوم یه بسیجی که قبلاً یه مرغ دونی بود و بعد از بمبارون بلااستفاده شده بود و حاجی خودش اومد اون رو ترمیم کرد و فقط دوتا کاسه، دو تا بشقاب، دو تا چنگال و قاشق، دو تا پتو و یه پرده داشت که همسرش میگه حتی پیک نیک خوراک پزی هم نداشتیم و اون مدت اصلاً غذای پختنی نخوردیم!
🔸مسئولین کشوری، هیأت دولت، کارمندان، سلبریتی ها، حزب اللهی ها، گوش کنید: «در دل این کاخ های شیشه ای، همچو همت، کو شهادت پیشه ای؟ ما اسیر بورس بازی گشته ایم، مسخِ دنیای مجازی گشته ایم، ما شبی در وادی تَن گم شدیم، مَهو و ماتِ فتنه گندیم شدیم.»
🔸حاج همتی که تو جبهه شب و روز خواب نداشت و دائم تو این محور و اون محور فرماندهی می کرد و رزمنده ها به شوخی می گفتند: دیشب حاجی ۳۰ کیلومتر خوابید! ۳۰ کیلومتر خواب تو ماشین یعنی کلاً ۲۰ دقیقه خواب!
🔸محمد ابراهیمی که وقتی که از لبنان و جنگ با اسرائیل برگشت، تا زمان شهادتش همش به فکر حاج احمد متوسلیان بود و دائم می سوخت و حسرت می خورد که چرا وقتی به حاج احمد گفته بود که من باید جای تو برم و حاج احمد مخالفت کرد، جلوش کوتاه اومد!
🔸همتی که اینقدر محبوب و مخلص بود که وقتی فقط چند ثانیه تو خط راه می رفت، سیلی از جمعیت پشت سرش راه می افتاد، مثل همون چیزی که خودمون در خصوص حاج قاسم به عینه دیدیم.
🔸حاج همتی که کل رانت خواریش از انقلاب و جایگاهش، این بود که به امام خمینی (ره) گفت برا خودش و رزمنده ها دعا کنه!
🔷 ۱۷ اسفند سالروز شهادت علمدار خمینی کبیر، محمد ابراهیم همت گرامی باد.
♦️حاج همت چگونه شهید شد؟
🔸بچه های حاجی تو محور طلائیه باید نفوذ می کردند و می رسیدند به جاده ای که می خورد به شهر نَشوهِ عراق و بعدش از روی دژی خاکی عبور می کردند تا به میادین مین عراق برسند که بعد از عبور از این موانع، تازه به خط اول درگیری می رسیدند!
🔸رزمنده ها باید تو یه معبر به عرض ۳۰ سانت و طول ۸۰۰ متر و در حالی که سمت چپشون دیواره دژ و سمت راستشون هم آب بود و همزمان دشمن رو سرشون آتیش می ریخت عبور می کردند.
🔸سردار جهروتی زاده میگه به هر معجزه ای که بود بالاخره من و دو سه تا از بچه ها تونستیم از اون معبر جون سالم به در ببریم و تو میدون مین یه معبر کوچیک باز کنیم. معبر رو باز کردیم اما دیدم به جز خودمون سه نفر هیچ نیروی نمونده که حالا بخواد از این معبر پیشروی کنه و همه شهید شدند!
🔸راه برگشت هم بسته شده بود و پیکر شهدا تو این معبر ۳۰ سانتی افتاده بود و ناچار پا رو پیکر مقدس شهدا گذاشتیم و به سختی برگشتیم عقب. شب بعد هم با نیروهای جدید تو معبر پا رو پیکر شهدا گذاشتیم و رسیدیم به همون میدون مین اما باز هم فقط من مانده بودم و شهید عباس کریمی و شهید رضا دستواره و هیچ نیرویی نبود که بخواد از معبر باز شده تو میدون مین پیشروی کنه!
🔸حاج همت اومد پشت بیسیم و گفت: «آقا از قرارگاه میگن امشب خط حتماً باید شکسته بشه.» ما هم دوست داشتیم که بتونیم خط دشمن رو بشکونیم اما هرچی موندیم کسی بهمون ملحق نشد و نیمه های شب بود که سردار رحیم صفوی تو بیسیم گفت: «هر طوری هست خط باید شکسته بشه» آخه امام خمینی (ره) توی اون پیام تاریخیش گفته بود که حفظ جزایر مجنون حفظ اسلام است!
🔸از پشت بیسیم به حاج همت گفتیم: «آقا ما فقط سه نفریم و همه بچه ها شهید شدن، اما اگه دستور بر پیشروی هست تا ما سه نفری حمله کنیم؟» دستوری بر پیشروی صادر نشد و اون شب هم نتونستیم از معبر باز شده عبور کنیم.
🔸از اینجا به بعد بود که حاج همت استراتژی رو برا عبور از دژ تغییر داد و شب های بعد هر یک از گردان ها مأمور انداختن پل روی کانل و عبور از اون بودند اما باز هم فایده ای نداشت. دست آخر دیدیم که دیگر راهی نیست و چند نفر از بچه های تخریب با شنا کردن از کانال رد شدند و خواستند بروند به سمت معبر اما آتیش دشمن سنگین بود و باز هم موفق نشدند!
🔸النهایه حاج همت تشخیص داد که لشکر باید بره داخل جزیره مجنون، همزمان دقیقاً ده جنگنده بعثی مثل اینک بخوان برا مرغ و خروس دانه بریزند، رو سر بچه هایی که رو اندک خشکی جزیره بودند و نمی تونستند خودشون رو استتار کنند به ردیف بمب ریختند و بچه ها شهید شدند!
🔸ارتباط با خط مقدم قطع شده بود و سه راهی شهادت (کسایی که راهیان نور به یادمان طلائیه رفتند میدونند که سه راه شهادت کجاست) اینقدر آتیشش زیاد بود که هر کی میخواست از اونجا بره شهید می شد. حاجی به مرتضی قربانی که از بچه های لشکر ۲۵ کربلای مازندران گفت: یکی از بچه هات رو بفرست بره از جلو خبر بیاره که مرتضی با شرمندگی گفت: «دیگه هیچ نیرویی نداریم و همه شهید شدند.»
🔸الله اکبر، میگه حاجی با ناراحتی سری تکون دادن و گفت: «مثل اینکه خدا ما رو هم طلبیده» و رفت سمت جزیره! راوی میگه چند لحظه بعد منم راه افتادم سمت جزیره و جزیره مملو بود از شهید و مجروحانی که «یا زهرا یا زهرا» می گفتند و از شدت تشنگی داشتند هلاک می شدند و آب هور هم آنقدر خمپاره خورده بود که تبدیل به گِل شد و پر بود از جنازه عراقی ها و پیکرهای مطهر شهدای ما!
🔸زخمی ها از همین آب گِل آلود می خوردند که حاج همت سر رسید و قمقمه هاشون رو جمع کرد و سوار یه پل شناور شد و با دستاش پارو زد و رفت وسط هور و از اون جایی که آب کمی زلال بود برا زخمی ها آب آوُرد. حاجی وقتی صحنه وخیم مجروحان و شهدا رو دید، بیسیم رو داد دست یکی از بچه ها و گفت تو همینجا بمون تا من برم قرارگاه و بیام و تو همین حین وقتی که با شهید حمید میرافضلی (اهل سیرجان و لشکر حاج قاسم، ملقب به سید پابرهنه) سوار موتور بود و به خط می رفت، کمی اون طرف تر از سه راه شهادت با گلوله تانک افتاد رو زمین (یکی از زخمیها شاهد این ماجرا بود).
🔸راوی دیگه ای میگه خبری از حاجی نبود و کسی فک نمی کرد اونی که سر و دستش قطع شده حاجی باشه! وقتی در حال برگشت به عقب بودم دیدم که یک پیکر سر و دست نداره و از رو لباساش فهمیدم که دقیقاً حاجی هست اما چون خیلی ناراحت بودم خودمو گول زدم و گفتن نه این حاجی نیست!
🔸فردا پیکر حاجی رو به عنوان شهید گمنام به اهواز بردند و تا سه روز گفتند که این شهید سر نداره و معلوم نیست کییه. من از رو کاپشن شناختمش و گفتم این حاج همته و پیکر حاجی رو بردیم پادگان دو کوهه برا خداحافظی و بعد رفتیم تهران تشییع و بعد هم رفتیم تو محل خودشون تو شهرضای اصفهان برای دفن
🌹 نام : ماشاالله .
🌹 نام خانوادگی : راحمی
نوش آبادی .
🌹 نام پدر : علی اکبر .
🌹تاریخ تولد :
1335/03/01
🌹 تاریخ شهادت :
1359/12/19
🌹محل شهادت : آبادان .
🌹عضویت ؛ پاسدار .
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
🌹فرازی از زندگینامه شهید :
ماشاالله در خانواده ای مذهبی
وکشاورز چشم به جهان گشود.
تحصیلات خودرا تا دانشگاه ادامه
داد.
مبارزات خود راعلیه رژیم پهلوی از سال 1356 شروع کرد.
بعد از پیروزی انقلاب اسلامی
به عضویت کمیته مرکزی انقلاب اسلامی درآمد.
باشروع جنگ تحمیلی درهمان روزهای اول جنگ به منطقه اعزام
شد.رشادت های او در درگیری ها زبان زد بود.
در همان منطقه با آغوش باز به دیدار معبودش بشتابید.
🌹فرازی از وصیتنامه شهید :
دانش آموزان محترم ! فطرت شما پاک است وخدا به شما عزت داده است که این دوران عزیز وبا برکت را درک کنید.
شما اکنون باید به علم وایمان مجهز شوید تادرآینده این انقلاب را که نتیجه خون هزاران شهید است ؛ قوام بخشید.
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
🌹یادکنیم ازوالدین شهید مرحوم حاج علی اکبرراحمیو مرحومه ماهرخ حاجتی
روحشان را شادباکنید ذکر صلوات بر محمد و آل محمد «ص»
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
محمد قوي پنجه در بيست و ششم دي ماه 1347 در قريه ي دستگردان از توابع بخش دستگردان شهرستان طبس ديده به جهان گشود. دوران شيرخوارگي را در زادگاهش و در دامن مادري مهربان و ارادتمند به زهراي مرضيه (ع) سپري كرد و بعد به اقتضاي شغل پدر كه به زراعت و دامداري مشغول بود محل زندگي شان تغيير و در روستاي تقي آباد سكني گزيدند. تحصيلات ابتدايي را در دبستان هاي قائميه و غني آباد و مقطع راهنمايي را در مدرسه ي راهنمايي عشق آباد سپري كرد. بعد از طي كردن دوره راهنمايي در آزمون ورودي دانشسراهاي روستايي كه پذيرفته و جهت ادامه ي تحصيل در دانشسراي شهيد مطهري واقع در روستاي جَمز عازم شهرستان طبس شد. محمد در بدو ورود به دانشسرا اگر چه نوجواني بيش نبود اما به خوبي و بيشتر از خيلي از بزرگسالان شرايط زمان را درك كرده و از اهداف شوم استكبار جهاني در راه اندازي جنگ تحميلي توسط صدام آگاهي داشت. لذا ضمن تحصيل ،فعاليت هاي اسلامي و انقلابي خود را در راستاي تبعيت از فرامين حضرت امام (ره) از بدو ورود به مكان تحصيلي جديد گسترش و فصل تازه اي در زندگي خود گشود. چهره ي هميشه متبسم و اخلاص در عمل توام با تقواي بالا و استعدادي كه او در امور ورزشي و هنري داشت باعث شد كه اكثريت قريب به اتفاق دانشجويان و اساتيد و كارمندان دانشسرا به او علاقمند شوند و احترام مضاعفي برايش قائل باشند. اما محمد به هيچ چيز دنيا دلخوش نبود. تمام فكر و ذكرش جنگ،جبهه و شهادت در راه خدا بود. روحيه ي خستگي ناپذيرش همراه با جذابيت خاص وي در رفتار و سخن گفتن ، زمينه اي شد تا به عنوان مسؤل ستاد جبهه و جنگ دانشسراي شهيد مطهري انتخاب گردد. فعاليت مناسب و ثمر بخش او در همين راستا در مت كوتاهي زبانزد همه گرديد و توانست ضمن جمع آوري كمك هاي نقدي و جنسي لازم در جهت جذب نيرو نيز براي جبهه ها اقدام نمايد و بر اثر تلاش او در جريان اعزام بزرگ سپاهان حضرت مهدي (عج الله تعالي فرجه الشريف) جمع زيادي از دانشجويان دانشسرا و مدرسين آن به جبهه اعزام شدند .
او از جمله جوانان مبارز و رزمنده اي بود كه توانست علاوه بر فعاليت در بسيج چندين مرتبه در جبهه هاي نبرد حق عليه باطل حضور پيدا كند.
در سال 1364 داوطلبانه براي اولين بار عازم جبهه شد و به مدت سه ماه در گردان رعد لشكر 21 امام رضا (ع) به عنوان معاون دسته خدمت كرد و پس از شركت در عمليات والفجر 8 به سلامت بازگشت و پس از آن تا زمان شهادت طي سالهاي 65 و 66 سه مرتبه ي ديگر به جبهه اعزام و در گردان امام حسن (ع) در محور ديواندره و لشكر ويژه ي شهدا و در نهايت گردان عاديات لشكر 21 امام رضا (ع) در غرب كشور به عنوان يك فرمانده دسته ي شجاع و پرتوان به نبرد با متجاوزين به خاك ميهن اسلامي به خدمت ادامه داد.
قبل از اعزام آخرين توفيق شركت در عمليات كربلاي 5 را داشت و بسيار نگران بود كه چرا در آن عمليات شهيد نشده، ولي سرانجام در سال 66 بعد از مدتي حضور در پادگان ظفر ايلام و كسب آمادگي لازم براي عمليات در منطقه ي كوهستاني و پر از برف ماووت عراق در عمليات بيت المقدس 2 شركت كرد. صبح عمليات در قرارگاه تاكتيكي لشكر واقع در پشت ارتفاع بلند «گردرش» غسل شهادت كرد و روانه ي خط مقدم گرديد. روح بلند محمد از بالاي ارتفاعي پر از برف در روز 2/11/66 به پرواز درآمد و شربت شهادت را نوشيد. او مصداق عيني من المؤمنين رجال صدقوا ما عاهدو الله عليه بود كه صادقانه دعوت پروردگارش را لبيك گفت. عاشق امام بود و به همين خاطر نيز در وصيت نامه اش چندين بار اعلام كرده كه امام را تنها نگذاريد. پيكر پاك اين دلباخته ي امام (ره) چند روز پس از شهادتش در شهرستان طبس در بخش دستگردان تشييع و در گلزار شهداي عشق آباد به خاك سپرده شد.
🌹۲۱ اسفند ۱۴۰۱، سی و نهمین سالگرد شهادت قائممقام فرماندهی لشکر۲۷ محمد رسولالله، سردار شهید اکبر زجاجی
❤️شادی روح پاکش حمد و سوره و صلواتی قرائت کنیم.
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍ وَعَجِّلْفَرَجَهُمْ
اكبر زجاجي، فرزند عباس و طوران خانم بهمن كاشاني ، در بيست و پنجم فروردين ماه سال 1338 در كاشان متولد شد.
مادرش مي گويد :« قبل از تولد اكبر در خواب نماز مي خواندم كه كودكي را در دامنم گذاشتند و گفتند: اين علي اصغر اسدت. بزرگش كن. ميپرسيدم: چرا او را اين جا ميگذاريد؟ گفتند: اين بچه ي شماست. بايد بزرگش كنيد.»
همراه خواهرش به يادگيري قرآن مي پرداختند و بسيار پرجنب و جوش بود.
دوران ابتدايي را در مدرسه شهيد جهاني (فعلي) بين سالهاي 1344 تا 1350 پشت سر گذاشت و كلاس ششم را به علت تغيير منزل در مدرسه سوزنچي ادامه داد.
بخشي از دوره متوسطه را در دبيرستان امدام خميني (فعلي) از سال 1351 تا سال 1353 گذراند و بعد به هنرستان نساجي كاشان رفت.
در اين دوران كه دوران اختناق و فساد طاغوت بود به علت اين كه او در خانواده مذهبی رشد يافته بود، به هيچگونه فساد و كج روی فكری منحرف نشد. حتي بعضي مواقع با استادان آن دوران بحثهای سياسی مي كرد. آخر دوره تحصيلي متوسطه او مصادف بود با اولين جرقه های انقلاب و او باتمام وجود دنبال چنين حركت و خروشي بود. با تمام قوا عليه طاغوت حركت كرد و با اوجگيري انقلاب به مبارزات خود شدت داد. از جمله اين كه در يكي از روزهای درگيری با مأمورين منفور پهلوي ايشان از ناحيه گوش و نيمي از صورت آسيب ديد.
اكبر به مسائل ديني خيلي اهميت ميداد. به عزاداري و مراسم محرم و صفر علاقه خاصي داشت. به والدين خيلي احترام مي گذاشت و در حل مشكلات دوستان بسيار فعال بود.
تحصيلات خود را در رشته نساجي دانشگاه اصفهان ادامه داد.
با وقوع انقلاب فرهنگي دانشگاه ها تعطيل كردند و با شكل گيري جهاد سازندگي به اين ارگان رفت تا به روستائيان و كشاورزان كمك كند.
با شروع جنگ تحميلي اولين بار در 22 سالگي از طريق سپاه راهي جبهه شد.
مدت دو يا سه روز از جنگ نگذشته بود كه با گروه اندك راهي خرمشهر شد و چون روزهاي اول جنگ بود و جنگ نظم و انضباطي نداشت، اين شهر بعد از مقاومت مردم به دست بعثيون تجاوزگر افتاد و اكبر زجاجي ابتدا راهي آبادان و بعد راهي شهر محاصره شده سوسنگرد گرديد.
از طرف سپاه پاسداران اين شهر فرماندهي گروهان به او پيشنهاد شد كه او نپذيرفت و به كردستان رفت. در آنجا چون تجربياتي از قبل داشت توانست خيلي سريع پيشرفت كند. كمتر از يك ماه مسئول يكي از مناطق جنگي منطقه مريوان شد. مي توان از او به عنوان يكي از مهره هاي بسيار عالي و ثمربخش آن منطقه ياد كرد.
فردي متين، خوشرو و با نشاط بود. از نظر نترسي و دليري در منطقه و عملياتها، از قول تمام مسئولين، بينظير بود.
همرزم ايشان، آقاي احسان درستكار نقل ميكند:« تا آن جايي كه از روحيات ايشان سراغ داشتم از بي برنامه گي رنج مي برد. در فرصتهايي كه پيش مي آمد، ميرفتيم مناطق عملياتي و محور عملياتي را شناسايي مي كرديم و در حين عمليات طراحي عمليات آينده را داشت.
يك لحظه فراغت وبيكاري از ايشان سراغ نداشتيم. شايد در شبانه روز چهار ساعت بيشتر نمي خوابيد. نصف شب كه از شناسايي مي آمديم بلافاصله براي نماز شب آماده ميشد.»
آقاي اصغر رجايي ميگويد: « قبل از عمليات رمضان بود. روز جمعه بعد از شركت در نماز جمعه از اهواز برگشته و در حدال استراحت بوديم كه ناگهان از طرف ساختمانها صداي انفجار شديدي به گوش رسيد. شدت انفجار به حدي بود كه همه نيروها به تصور اين كه دشمن حمله كرده به سمت جاده اهواز خرمشهر هجوم بردند.
در اين موقع اكبر براي مهار آتش سوزي از بچه ها استمداد طلبيد. ماشين هاي آتشنشاني براي مهار آتش اعزام شدند. به دليل شدت انفجار و دامنه آتش سوزي راننده ماشين ها جرأت نمي كردند به محل انفجار نزديك شوند. با فرياد اكبر، يكي از آنها به سمت جلو حركت كرد. با انفجار مجدد يكي از گلوله هاي تانك، راننده از ماشين بيرون آمد و فرار كرد. اكبر خودش فورا پشت ماشين نشست و در حالي كه رانندگي مي كرد با در دست گرفتن شيلنگ آب نسبت به خاموش كردن بخشي از آتش اقدام نمود. با اين حركت او، ديگران نيز جرأت يافتند و بالاخره آتش را مها ر كردند.»
آقاي حسن مفتح هم نقل مي كند:« سال 1360 ايشان با عنوان نيروي عملياتي به شهر مريوان محور دزلي آمدند. ما بسيار خوشحال شديم. ابتددا ايشان با يكي از بچه ها يك قبضه تفنگ 106 تحويل گرفت و در آن محور عليه دشمن استفاده مي كرد. بعد از مدتي اكبر به عنوان مسئول گروه به ارتفاع كوه تخت آمد كه باعث تقويت روحيه ي ما شد. اين ارتفاع از نظر نظامي مهم بود. حدود 14 نفر روي اين ارتفاع مشغول دفاع بوديم. محل اسكان ما يك تخته چادر 3 × 2 بود. آن قدر برف روي چادر و اطراف آن باريده بود كه با زحمت بسيار و مشكلات فراوان مقاومت مي كرديم. وقتي بچه ها احساس ناراحتي مي كردند، اكبر مي گفت: مگر شما براي چه آمده ايد؟ جنگ يعني مقاومت، جنگ يعني شجاعت، جنگ يعني ايثار و در آخر جنگ يعني شهادت.»
در عمليات بيت المقدس به عنوان مسئول اطلاعات و عمليات تيپ مجاهدت مي كرد. در كليه عمليات ها اعم از ثامن الائمه )ع(، طريق القدس، فتح المبين، رمضان، بيت المقدس، والفجرها 1 ، 2 ، 3 ، 4 و 6 و عمليات خيبر در مرحله اول شركت داشت.
ايشان در مدت 5 سال و 5 ماه كه در جبهه حضور داشتند چندين مرتبه مجروح شدند كه عبارت است از: در منطقه كردستان بر اثر سقوط از ارتفاعات با ماشين مدت يك ماه در بيمارستان سنندج بستري بود، در عمليات طريق القدس از ناحيه دست بر اثر اصابت تركش خمپاره، در عمليات بيت المقدس از ناحيه سر، در عمليات والفجر 4 و 6 بر اثر بمباران هوايي در منطقه از ناحيه سر و كمر و در آبادان هم در اوايل جنگ زخمي شده بود. حتي به گفته هاي دكتر گوش نداده بود و دوباره به سوسنگرد عزيمت كرده بود.
از ويژگي هاي ايشان قدرت سازماندهي و شناسايي در جنگ بود. براي عمليات ظفرمند فتح المبين راهي جنوب گشت، ولي اين بار با تجربياتي بيشتر و سازماندهي بهتر و در مدت كوتاهي توانست منطقه عملياتي تيپ المهدي (ع) را شناسايي و به عنوان يكي از سرداران پرتلاش به حساب آيد. ايشان كه كارشناسايي در منطقه جنگي را قبل از عمليات طريق القدس در سوسنگرد شروع كرده بود و با اين كار آشنايي بيشتري داشت، لذا در اين كار بسيار موفق بود و توانست نقش سازنده اي در عمليات فتح المبين داشته باشد. در اين عمليات بود كه توانست با رشادت هر چه تمامتر حدود 300 نفر آرپي جي زن را به پشت توپخانه دشمن برساند و كليه توپهاي دشمن را در آن منطقه از كار بيندازد.
اغلب با سخنراني امام اشك در چشمان او جاري مي شد. با مسئوليتي كه خود امام (ره) از طريق برادر محسن رضائي به او داده بود، چه در مورد تنگه هرمز و چه در مورد قائم مقام فرماندهي لشكر. پيروي از سخنان امام بود كه دانشكده را ترك و خانه را بر خود حرام كرد و به جبهه رفت.
او طراحي بسياري از عمليات ها را به عهده داشت، در عمليات پيروزمندانه خيبر بعد از تصرف جزيره مجنون و در يكي از پاتك هاي سنگين عراق حضور داشت و عاقبت در تاريخ 21 / 12 / 1361 در پل طلائيه در كنار همرزمانش به خصوص فرمانده اش، شهيد حاج محمد ابراهيم همت، يكي دو روز قبل از شهادت حاج همت به تقدير الهي به - درجه رفيع شهادت نائل گرديد.
پيكر مطهرش در جوار قبر برادر مفقودالاثرش كه در والفجر مقدماتي به درجه شهادت رسيده بود در دارالسلام كاشان به خاك سپرده شد.
خبر شهادت ايشان كه از راديو و تلويزيون اعلام شد، در تهران بازار تعطيل گرديد و پيكر مطهر ايشان از تهران به اصفهان و بعد از نماز جمعه اصفهان با عظمت خاصي تشييع و از آنجا به كاشان منتقل شد. يكي از پاسدارهاي كاشان ميگفت:« نور چشم ما چه در سپاه و چه در منطقه رفت.
شهيد زجاجي در فرازي از سخنان خود مي گويد:« خدايا، اگر با رسيدن به تو با شكست هم مواجه شوم، من اين شكست ها را با دل و جدان مي پذيرم.»
*این هلال از طرف باغ جنان میآید
هوش باشید که ماه رمضان میآید
در شب اول این ماه پی ماه مرو
ماهِ این ماه شبِ نیمهی آن میآید
💚 #دوشنبههایامامحسنی*
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
شهر رمضان الّذی انزل فیه القران
«یک رکعت مقبول ارادت به گل سرخ
یک باغچه ادراک ز گلبانگ اذان بس
یک قبله دعا در شب عرفانی تقدیر
یک جرعه اجابت ز سبوی رمضان بس»
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
با سلام و آرزوی قبولی طاعات و عبادات شما روزه داران راستین در ماه خدا ، ماه خود سازی دلها .
با افتخار میزبان شماییم تا گرد هم آییم با تمام قلوب از ارباب قلوب و اصحاب نور با یک کوزه سیراب و معطر ز طراوت و یک سفره پر از خاطره های خوش نان ; در ضیافتی از عشق و نور و در فضایی سرشار از عِطر ایمان و معرفت.
«مبارک باد شهر الله اعظم
همایون طالع رخشانت ای ماه
همه مهمان سلطان وجودیم
خوشا بر سفره ی احسانت ای ماه»
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
برنامه های ماه مبارک رمضان ابرگروه #پویش_نذر_صلوات خدمت شما بزرگواران👇
🔸صبح ها دعای عهد و زیارت عاشورا
🔸دعای روزماه رمضان به همراه تفسیر و جرعه ای از احکام
🔸ختم قرآن دسته جمعی قرآن کریم
🔸ختم قرآن حزبی روزانه
🔸ختم قرآن جزء خوانی
🔸ختم 14000صلوات
🔸استغفار هفتاد بندی آقا امیرالمومنین ع
🔸مناجات خوانی سحر
🔸دعای سحر
🔸دعای افطار
🔸دعا و زیارت و ذکر روز
#مکان #پویش_نذر_صلوات
ما را به دوستان خود معرفی بفرمایید 👇
https://eitaa.com/joinchat/708706340Ccf86fef982
سلام علیکم
💠 دوشنبه ۲۱ اسفند ماه ۱۴۰۲ مصادف با ۳۰ شعبان المعظم
🔰 شب اول ماه مبارک رمضان است و فرا رسیدن ماه مبارک رمضان، ماه عبادت و بندگی بر شما عزیزان مبارک باد.
🌸او با سپاهی از شهیدان خواهد آمد🌸
🕊💐 بیست و یکم اسفند سالروز شهادت سربازان امام عصر عجّ الله و آغاز خوشبختی ابدی . . .
🕊🌷شهید مدافع امنیت حسین سقز چی
🕊🌷شهید مدافع امنیت مهدی علوی بقا
🕊🌷شهید مدافع حرم داوود مرادخانی
#صلی_الله_علیک_يا_سيدنا_المظلوم_يا_ابا_عبدالله_الحسين
#اللهم_عجّل_لولیک_الفرج_یا_صاحب_الزمان
🌹نثار ارواح مطهر شهدا #صلوات
🔸کانال شهید مدافع حرم حاج مصطفی خوش محمدی 🔸
♦️یاقوت سرخ قدمگاه♦️
4_5924517887132831638.mp3
6.6M
#مناجات_شب_اول
یابن الحسن به حرمت شاه نجف مرا
آماده ورود به ماه خدا کنید.
🎙#حجت_الاسلام_میرزامحمدی
✧💫✾✰🌙✧🌙✰✾💫✧
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ🤲🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️ آماده سازی چادرها در غزه برای استقبال از ماه مبارک رمضان
#ماه_رمضان
#غزه