eitaa logo
سخنان بزرگان
11.7هزار دنبال‌کننده
971 عکس
2.5هزار ویدیو
3 فایل
🌴 کانال تخصصی زندگی پس از مرگ 🌴 ✔️ با افتخار منبع اکثر کانال های هم موضوع هستیم ✔️ منبع احادیث تربیتی ✔️ سخن بزرگان ✔️ تلنگر 🌻اینجا تجربه گر مرگ شوید 🌻 تبلیغات البالویی 😍👌 https://eitaa.com/joinchat/2773222186Caac94830d0
مشاهده در ایتا
دانلود
عباسعلی فتاحی بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم   عباسعلی فتاحی بچه دولت آباد اصفهان بود.سال شصت به شش زبان زنده ی دنیا تسلط داشت. تک فرزند خانواده هم بود.زمان جنگ اومد و گفت: مامان میخوام برم جبهه. مادر گفت: عباسم! تو عصای دستمی، کجا میخوای بری؟ عباسعلی گفت: امام گفته. مادرش گفت: اگه امام گفته برو عزیزم... عباس اومد جبهه. خیلی ها می شناختنش. گفتند بذاریدش پرسنلی یا جای بی خطر تا اتفاقی براش نیفته. اما خودش گفت: اسم منو بنویس میخوام برم گردان تخریب. فکر کردند نمی دونه تخریب کجاست. گفتند:آقای عباسعلی فتاحی! تخریب حساس ترین جای جبهه است و کوچکترین اشتباه ، بزرگترین اشتباهه.... بالاخره عباسعلی با اصرار رفت تخریب و مدتها توی اونجا موند. یه روز شهیدخرازی گفت:چند نفر میخوام که برن پل چهل دهنه روی رودخونه دوویرج رو منفجر کنن. پل کیلومترها پشت سر عراقیها بود... پنج نفر داوطلب شدند که اولینشون عباسعلی بود.قبل از رفتن حاج حسین خرازی خواستشون و گفت: " به هیچوقت با عراقیها درگیر نمیشید. فقط پل رو منفجر کنید و برگردید. اگر هم عراقیها فهمیدند و درگیر شدید حق اسیر شدن ندارین که عملیات لو بره... و تخریبچی ها رفتند... یه مدت بعد خبر رسید تخریبچی ها برگشتند و پل هم منفجر نشده ، یکی شونم برنگشته... اونایی که برگشته بودند گفتند: نزدیک پل بودیم که عراقیها فهمیدن و درگیر شدیم. تیر خورد به پای عباسعلی و اسیر شد... زمزمه لغو عملیات مطرح شد. گفتند ممکنه عباسعلی توی شکنجه ها لو بده. پسر عموی عباسعلی اومد و گفت: حسین! عباسعلی سنش کمه اما خیلی مرده ، سرش بره زبونش باز نمیشه. برید عملیات کنید... عملیات فتح المبین انجام شد و پیروز شدیم. رسیدیم رودخانه دوویرج و زیر پل یه جنازه دیدیم که نه پلاک داشت و نه کارت شناسایی. سر هم نداشت. پسر عموی عباسعلی اومد و گفت: این عباسعلیه. گفتم سرش بره زبونش باز نمیشه... اسرای عراقی میگفتند: روی پل هر چه عباسعلی رو شکنجه کردند چیزی نگفته. اونا هم زنده زنده سرش رو بریدند.... جنازه اش رو آوردند اصفهان تحویل مادرش بدهند. گفتند به مادرش نگید سر نداره. وقت تشییع مادر گفت:صبر کنین این بچه یکی یه دونه من بوده ، تا نبینمش نمیذارم دفنش کنین. گفتن مادر بیخیال. نمیشه... مادر گفت: بخدا قسم نمیذارم. گفتند: باشه!ولی فقط تا سینه اش رو می تونین ببینین. یهو مادر گفت: نکنه میخواین بگین عباسم سر نداره؟ گفتند:مادر! عراقیها سر عباست رو بریدند. مادر گفت: پس میخوام عباسمو ببینم... مادر اومد و کفن رو باز کرد. شروع کرد جای جای بدن عباس رو بوسیدن تا رسید به گردن. پنبه هایی که گذاشته بودن روی گلو رو کنار زد و خم شد رگهای عباس رو بوسید. و مادر شهید عباسعلی فتاحی بعد از اون بوسه دیگه حرف نزد... راوی: محمد احمدیان از بچه های تفحص
در زندگی مردم شَر نندازیم! دختری درسش را میخواند و سر کار میرود، فامیلی او را در مهمانی می‌بیند میگوید "شوهر نکردی؟ میتُرشیا!" حرفش را میزند و میرود ولی روح و روان دختر را به هم میریزد. زنی بچه‌ دار شد، دوستش گفت "برای تولد بچه،‌ شوهرت برات هیچی نخرید؟ یعنی براش هیچ ارزشی نداری؟" بمب را انداخت و رفت. ظهر که شوهر به خانه آمد کار به دعوا کشید و تمام! جوانی از رفیقش پرسید "کجا کار می‌کنی؟ ماهانه چند می‌گیری؟ صاحبکار قدر تو رو نمیدونه!" از شغلش دلسرد شد و درخواست حقوق بیشتر کرد، صاحب کار هم قبول نکرد و اخراجش کرد! پدری در نهایت خوشبختیست؛ یکی میگوید "پسرت چرا بهت سر نمی‌زند؟ یعنی برات وقت نمیگذاره؟" با این حرف صفای قلب پدر را تیره و تار می‌کند! این است سخن گفتن به زبان شیطان؛ در طول روز خیلی سؤال ها را ممکن است از همدیگر بپرسیم: "چرا نخریدی؟ چرا نداری؟ چطور زندگی می‌کنی؟" ممکن است هدفمان صرفا کسب اطلاع باشد، یا از روی کنجکاوی یا... اما نمی‌دانیم چه آتشی به جان شنونده می‌اندازیم! مفسد و شرور نباشیم👌 @joinchat907
🔴 گره گشايي از کار دوست   ابان بن تغلب، از ياران نزديك امام صادق - عليه السلام - است، مي گويد: با امام صادق - عليه السلام - در مكّه بودم، همراه آن حضرت، مشغول طواف كعبه شديم، در اين وقت يكي از شيعيان، از من تقاضا كرد كه همراه او براي برآوردن حاجتي كه داشت، برويم. من به طواف، ادامه دادم، او اشاره كرد، ولي من به او توجه نكردم زيرا دوست داشتم امام صادق - عليه السلام - را تنها نگذارم. او بار ديگر اشاره كرد، امام متوجه اشاره او گرديد، به من فرمود: او با تو كاري دارد؟ گفتم: آري، فرمود او كيست ؟ گفتم: از دوستان ما است، شيعه است. امام كه متوجه شده بود، او كار لازمي دارد، فرمود: نزد او برو. عرض كردم: طواف را قطع كنم. فرمود: آري. عرض كردم: گر چه طواف واجب باشد؟ فرمود: آري برو، گر چه طواف واجب باشد. و از سخنان امام صادق - عليه السلام - است كه فرمود: مشي المسلم في حاجة المسلم خير من سبعين طوافاً بالبيت الحرام. ترجمه: سعي و گام برداشتن مسلمان براي برآوردن نيازهاي مسلمان، بهتر از هفتاد بار طواف، به دور كعبه است.   منبع : داستان دوستان، محمد محمدي اشتهاردي .
📚مرد فقیر و بقال مرد فقیری بود که همسرش کره می‌ساخت و او آن را به یکی از بقالی‌های شهر می‌فروخت، آن زن کره‌ها را به صورت دایره‌های یک کیلویی می‌ساخت. مرد آن را به یکی از بقالی‌های شهر می‌فروخت و در مقابل مایحتاج خانه را می‌خرید. روزی مرد بقال به اندازه کره‌ها شک کرد و تصمیم گرفت آنها را وزن کند. هنگامی که آنها را وزن کرد، اندازه هر کره ۹۰۰ گرم بود. او از مرد فقیر عصبانی شد و روز بعد به مرد فقیر گفت: دیگر از تو کره نمی‌خرم، تو کره را به عنوان یک کیلو به من می فروختی در حالی که وزن آن ۹۰۰ گرم است. مرد فقیر ناراحت شد و سرش را پایین انداخت و گفت: ما وزنه ترازو نداریم و یک کیلو شکر از شما خریدیم و آن یک کیلو شکر را به عنوان وزنه قرار می‌دادیم.
بسم الله الرحمن الرحیم داستانهایی از کتاب داستان راستان (7) نویسنده شهید مطهری 🔴🚶قافله ای كه به حج می رفت 🚶🔴 ✔️ ✔️ قافله ای از مسلمانان كه آهنگ مكه داشت، همینكه به مدینه رسید چند روزی توقف و استراحت كرد و بعد، از مدینه به مقصد مكه به راه افتاد. در بین راه مكه و مدینه، در یكی از منازل، اهل قافله با مردی مصادف شدند كه با آنها آشنا بود. آن مرد 🚶در ضمن صحبت با آنها متوجه شخصی در میان آنها شد كه سیمای صالحین داشت و با چابكی و نشاط مشغول خدمت و رسیدگی به كارها و حوائج اهل قافله بود. در لحظه ی اول او را شناخت. با كمال تعجب ❗️از اهل قافله پرسید: ❓ ⁉️ این شخصی را كه مشغول خدمت و انجام كارهای شماست می شناسید؟ - نه، او را نمی شناسیم. این مرد در مدینه به قافله ی ما ملحق شد. مردی صالح و متقی و پرهیزگار است. ما از او تقاضا نكرده ایم كه برای ما كاری انجام دهد، ولی او خودش مایل است كه در كارهای دیگران شركت كند و به آنها كمك بدهد. - معلوم است كه نمی شناسید، اگر می شناختید این طور گستاخ نبودید، هرگز حاضر نمی شدید مانند یك خادم به كارهای شما رسیدگی كند. - ❓ مگر این شخص كیست؟ . -❗️ این، علی بن الحسین زین العابدین ❣ است. جمعیت، آشفته بپاخاستند و خواستند برای معذرت دست و پای امام را ببوسند. مجموعه آثار شهید مطهری . ج18، ص: 203 ✔️ آنگاه به عنوان گله گفتند: «این چه كاری بود كه شما با ما كردید؟ ! ممكن بود خدای ناخواسته ما جسارتی نسبت به شما بكنیم و مرتكب گناهی بزرگ بشویم. » . ✔️✔️ امام: «من عمدا شما را كه مرا نمی شناختید برای همسفری انتخاب كردم، زیرا گاهی با كسانی كه مرا می شناسند مسافرت می كنم، آنها به خاطر رسول خدا زیاد به من عطوفت و مهربانی می كنند، نمی گذارند كه من عهده دار كار و خدمتی بشوم، از این رو مایلم همسفرانی انتخاب كنم كه مرا نمی شناسند و از معرفی خودم هم خودداری می كنم تا بتوانم به سعادت خدمت رفقا نائل شوم. » [1] 🌷❣🌷❣🌷❣🌷❣🌷❣ [1] . بحار ، جلد 11، چاپ كمپانی، صفحه ی 21، و در صفحه ی 27 بحار جمله هایی هست كه امام می فرماید: «اكره ان آخذ برسول اللّه ما لا اعطی مثله» . و در روایتی هست كه فرمود: «ما اكلت بقرابتی من رسول اللّه قطّ.
🌼🍂 پیرمردی بود که پس از پایان هر روزش از درد و ازسختیهایش مینالید دوستی از او پرسید: این همه درد چیست که از آن رنجوری؟؟ 🌼🍂پیرمرد گفت: دو باز شکاری دارم، که باید آنها را رام کنم، دو تا خرگوش هم دارم که باید مواظب باشم، بیرون نروند، دوتا عقاب هم دارم که بایدآنهارا هدایت و تربیت کنم، ماری هم دارم که آنرا حبس کرده ام 🌼🍂 شیری نیز دارم که همیشه، باید آنرا در قفسی آهنین، زندانی کنم، بیماری نیز دارم که باید از او مراقبت کنم و در خدمتش باشم... 🌼🍂مردگفت: چه مےگویی، آیا با من شوخی میکنی؟ مگر مےشود انسانی اینهمه حیوان را با هم در یکجا، جمع کند و مراقبت کند!!؟ پیرمرد گفت: شوخی نمےکنم، اما حقیقت تلخ و دردناکیست... 🍂🌼 آن دو باز چشمان منند، که باید با تلاش وکوشش ازآنها مراقبت کنم... آن دو خرگوش پاهای منند، که باید مراقب باشم بسوی گناه کشیده نشوند... 🌼🍂 آن دوعقاب نیز، دستان منند، که بایدآنها را به کارکردن، آموزش دهم تا خرج خودم و خرج دیگر برادران نیازمندم را مهیا کنم... آن مار، زبان من است که مدام باید آنرا دربند کنم تا مبادا کلام ناشایستی ازاو، سر بزند... 🌼🍂شیر، قلب من است که با وی همیشه درنبردم که مبادا کارهای شروری از وی سرزند... و آن بیمار، جسم وجان من است،که محتاج هوشیاری مراقبت و آگاهی من دارد... 🌼🍂این کار روزانه من است که اینچنین مرا رنجور کرده و امانم را بریده... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@joinchat907
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 علاقه شباهت میاره ...! 🎙استاد_مسعود_عـــالے ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ @joinchat907
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خـدای حکیم سلام🕊 یک صبح زیبـای دیگر را🕊 با تـرنم دلنشین پرندگانت 🕊 آغاز نمودم شکر برای یک روز زیبـای دیگر🕊 شكر برای بوی خوش زندگی🕊 @joinchat907 ❤️❤️❤️❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بیایید دست به آسمان ببریم و کمی دعا کنیم برای آرزوهایی که داریم برای حالِ خوبی که آرزو داریم و برای دردهایی که برای کشیدنشان طاقتی نداریم بیا دعا کنیم که آسمانِ دلِ این مردم، میزبانِ رنگین کمانِ همدلی شود و لب هایشان همیشه بخندد پروانه های اعتماد، روی گلهای دوستی بنشینند و درختانِ تحول، جوانه بزنند دعا کنیم که آدم ها هر روز مهربان تر شوند ودر مقابل تفاوت های هم، صبورتر بیا برای حالِ خوبِ جهانمان کمی دعا کنیم که خدا آماده است برای شنیدن جهان آماده است برای تغییر و انرژی های خوب و آماده اند برای معجزه.. @joinchat907
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌زودقضاوت نکنیم....⛔️ داستان مرد سرمایه‌داری که به نیازمندان کمک نمی‌کرد... @joinchat907
آدم هایِ بی معرفتی هستیم ! زود برایِ هم تکراری می شویم زود از هم خسته می شویم . انگار عاشق شدن را یادمان نداده اند پایِ حرف ماندن را ، وفاداری را ؛ یادمان نداده اند . اولش برای به دست آوردنِ هم ، به هر دری می زنیم به هم که رسیدیم ؛ مقایسه می کنیم ، دنبالِ عیب هایِ هم می گردیم ، و راحت از هم سیر می شویم . انصافا که آدم هایِ بی اراده و سر درگمی هستیم ، به حرف و قول هایمان هیچ اعتباری نیست . ما یک مشت بازنده ایم که انتقامِ نداشته هایمان را ؛ از رابطه ها و آدم هایِ بی گناه می گیریم . @joinchat907
🌹شهید سید مجتبی نواب صفوی🌹 شجاعت بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرحیم قرار شد با شاه ملاقاتی داشته باشد. همان روز ملاقات ، مطلبی بر علیه حجاب در روزنامه ها چاپ شده بود. قبل از اینکه پیش شاه برود درباریان می خواستند آداب و رسوم و تشریفات در حضور شاه بودن را یاد او بدهند !!! و هر بار او با قاطعیت میگفت: "خودم بلدم چطور رفتار کنم!" وقتی داخل شد ... صدای روی میز کوبیدن آمد ! ایشان محکم روی میز میکوبید و میگفت: "مگه مسلمون نیستین ؟! چرا میزارین این مطالب چاپ بشه؟!" و کلی از نحوه اداره کردن کشور انتقاد کرد و رفت . بعد از رفتنش شاه مضطرب شده بود. گفت :" این سید! مثل یک افسری که با سرباز زیر دستش صحبت میکنه با من صحبت کرد! اصلا انگار نه انگار که شاهی هست!" خدایا جسارت مقدس نواب به ما عطا بفرما ! راوی : محمود جم کتاب "به یاری خداوند توانا" ص55 رهبر فداییان اسلام عزیزروحت شاد برای شادی روح تمام شهدای اسلام ،صلوات. اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
📚 بهلول بعد از طی یک راه طولانی به حوالی روستایی رسید و زیر درختی مشغول به استراحت شد .او پاهای خود را دراز کرد و دستانش را زیر سرش قرار داد. پیرمردی با مشاهده او به طرفش رفت و با ناراحتی فریاد کشید: تو دیگر چه کافری هستی؟ بهلول که آرامش خود را از دست داده بود جواب داد: چرا به من ناسزا می گویی؟ به چه دلیل گمان می کنی که من کافر و گستاخ هستم؟ پیرمرد جواب داد: تو با گستاخی دراز کشیده ای در صورتی که پاهایت به طرف مکه قرار دارند و به همین دلیل به خداوند توهین کرده ای! بهلول دوباره دراز کشید و در حالی که چشم های خود را می بست گفت: اگر می توانی مرا به طرفی بچرخان که خداوند در آن جا نباشد! @joinchat907
هدایت شده از حکایت های بهلول
دیده شدن پری دریایی زنده درحال استراحت بر روی صخره ها این ویدئو کاملا واقعی هستش😍😍 اگر تمایل به دیدن فیلم پری دریایی زیبا رو دارید کافیه بزنید رو لینک‌ فیلم سنجاق شده رو در کانال زیر مشاهده کنید👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2571829981C3c3b58a4e2
هدایت شده از حکایت های بهلول
‌⛔️دختری در مراسم خاکسپاری مادرش حضور یافت، و در آن‌جا با مردی ملاقات کرد دختر به شدت در مورد این مرد کنجکاو شد و تصمیم گرفت اطلاعات بیش‌تری بدست آورد ... همین‌طور که در اطراف می‌چرخید، یادش آمد که نام یا شماره‌ی مرد را نپرسیده. سپس، هنگامی که می‌خواست مرد را پیدا کند، متوجه شد که وی آن‌جا را ترک کرده است یک هفته بعد، این دختر برای پیدا کردن آن مرد، برادر بزرگ‌تر خود را به قتل رساند. چرا؟ مشاهده جواب ‌ مشاهده جواب ‌ مشاهده جواب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🟢 هیچ خیری به ما نمیرسه، و هیچ شری از ما دور نمیشه، الا به برکت امام زمان 💐 @bohloolaghel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌟کاش سال جدید... «اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج» @joinchat907
آیا میدانستید 💡 اصطلاح "چوب توی آستین کردن "،برای تهدید کسی به تنبیه و مجازات به کار می گیرند. سابق براین یکی از انواع تنبیه خلاف کاران چوب درآستین کردن بوده است. ترتیب آن نیز چنین بود که دو دست محکوم را به شکل افقی نگاه می داشتند و سپس چوبی محکم و خم نشدنی را به موازات دستهای محکوم از یک آستین لباس او وارد کرده و از آستین دیگرش خارج می کردند. سپس مچ دست ها را با طنابی محکم به آن چوب می بستند تا محکوم دیگر نتواند دست هایش را به چپ و راست یا بالا و پایین حرکت دهد و یا آنها را خم کند. پس از آن، مدتی او را در جایی رو باز نگاه میداشتند تا پشه و مگس و دیگر حشرات مزاحم و چندش آور بر سر و صورتش بنشینندو او نتواند آن ها را از خود براند. دست های محکوم به دلیل بیحرکت ماندن پس از مدتی کرخت و بی حس می شد و هجوم و حملات پشه ها و مگس هابر سر و صورتش آن اندازه ناراحت کننده و چندش آور می گردید که دیری نمیگذشت که فریادش به آسمان بلند می شد و درخواست عفو و بخشش می کرد. @joinchat907
📚 استادى از شاگردانش پرسید: «چرا ما وقتى عصبانى هستیم داد می‌زنیم؟ چرا مردم هنگامى که خشمگین هستند صدایشان را بلند می‌کنند و سر هم داد می‌کشند؟» شاگردان فکرى کردند و یکى از آن‌ها گفت: «چون در آن لحظه، آرامش و خونسردی‌مان را از دست می‌دهیم.» استاد پرسید: «این که آرامشمان را از دست می‌دهیم درست است امّا چرا با وجودى که طرف مقابل کنارمان قرار دارد، داد می‌زنیم؟ آیا نمی‌توان با صداى ملایم صحبت کرد؟ چرا هنگامى که خشمگین هستیم داد می‌زنیم؟» شاگردان هر کدام جواب‌هایى دادند امّا پاسخ‌هاى هیچکدام استاد را راضى نکرد. سرانجام او چنین توضیح داد: «هنگامى که دو نفر از دست یکدیگر عصبانى هستند، قلب‌هایشان از یکدیگر فاصله می‌گیرد. آن‌ها براى این که فاصله را جبران کنند مجبورند که داد بزنند. هر چه میزان عصبانیت و خشم بیشتر باشد، این فاصله بیشتر است و آن‌ها باید صدایشان را بلندتر کنند.» سپس استاد پرسید: «هنگامى که دو نفر عاشق همدیگر باشند چه اتفاقى می‌افتد؟ آنها سر هم داد نمی‌زنند بلکه خیلى به آرامى با هم صحبت می‌کنند. چرا؟ چون قلب‌هایشان خیلى به هم نزدیک است. فاصله قلب‌هاشان بسیار کم است.» استاد ادامه داد: «هنگامى که عشقشان به یکدیگر بیشتر شد، چه اتفاقى می‌افتد؟ آنها حتى حرف معمولى هم با هم نمی‌زنند و فقط در گوش هم نجوا می‌کنند و عشقشان باز هم به یکدیگر بیشتر می‌شود. سرانجام، حتى از نجوا کردن هم بی‌نیاز می‌شوند و فقط به یکدیگر نگاه می‌کنند. این هنگامى است که دیگر هیچ فاصله‌اى بین قلب‌هاى آن‌ها باقى نمانده باشد.» @joinchat907
با دل گفتم: «چرا نگیری کمِ عشق؟» گفتا: «نه به اختیار باشد غمِ عشق» گفتم: «نرسی به وصل!» گفتا: «شاید! آواره چو من، بسی است در عالمِ عشق!» سنایی🌱 @joinchat907