eitaa logo
راضیانه🌱
18 دنبال‌کننده
3 عکس
0 ویدیو
0 فایل
ماییم که بار تاریخ را به دوش گرفته ایم... شهید آوینی
مشاهده در ایتا
دانلود
⊱╮ • یه نفس عمیق نسیم خنکی که بعد از دادن امتحاناتمون وقتی داریم برمیگردیم خونه به صورتمون میخوره، یکی از بهترین حس های ممکنه؛ حتی اگه هوا گرم باشه! یه راحتی بعد از لحظات سختی که داشتیم و یه امیدواری برای نتیجه. شاید زندگی هم دقیقا همونه یک عمر درس مهربونی و صبر و غیره میخونیم و درست وقتی یه بچه‌ی نق نقو سر نماز جماعت داره پشت سرت خرت و خرت چیپس میخوره، زمان امتحان سرزده‌ی صبرت رسیده و زمانی که خودتو کنترل میکنی و درست برخورد میکنی، موقع برگشتن به خونه همون حس بعد امتحانو داری و همون نسیم دوباره میاد دیدنت. هممون هر روز سر صدتا امتحان هستیم، موقع برخورد با پدرمادرامون، کمک به خواهربرادرمون، تو تاکسی، مهمونی و حتی موقع پیاده روی که آخرشب موقع خواب اگر همه امتحانارو پاس بشیم یه نفس عمیق میکشیم و اگه بیفتیم باید به جبرانش فکر کنیم البته اگر فرصت جبرانی مونده باشه ... ✎ واحدی 𔓘𔓘 @Raazianeh 𔓘𔓘 🌱راضیانه
⊱╮ چه میجویی عشق؟ چند روزی بود که داشتم متنی درباره‌ی غدیر مینوشتم قاب غدیرخم‌ را برای خودم مجسم میکردم. اینکه دستانی بالا میروند که عمری شانه به شانه هم بودند بعد فکر کردم که شاید اگر آوینی آن روز آنجا بود میگفت : چه میجویی؟ عشق؟ همینجاست. چه میجویی؟ انسان؟ اینجاست همه‌ی تاریخ اینجا حاضرند. میخواستم ادامه‌اش را هم بنویسم ولی گفتم بدر و حنین و عاشورا با غدیر؟ و اما امروز که در انتظار غدیر فردا بودیم، اتفاقی رقم خورد که... که آری آوینی راست میگفت 《 بدر و حنین و عاشورا اینجاست و شاید آن یار، او هم اینجا باشد. ما از مرگ نمی ترسیم که مرگ ما شهادت است و شهادت حیات عند الرب است . عقلهای مهجور و آیینه های قیراندود فطرت بشر غربی چگونه خواهند توانست که معنای حیات عند الرب را در یابند. حیات عند الرب نقطه پایانی معراج بشریت است که به آن جز با شهادت دست نمی توان یافت. ماییم که بار تاریخ را بر دوش گرفتیم تا جهان را به سرنوشت مختوم خویش برسانیم. خون سرخ ما فلقی است که پیش از طلوع خورشید عدالت بر آسمان تقدیر نشسته است. 》 ✎ واحدی 𔓘𔓘 @Raazianeh 𔓘𔓘 🌱راضیانه
⊱╮ در روزهای تفکر و توسل، آرشیو ذهنم را مرور میکنم. کلید واژه های مختلفی برایم نمایان میشوند. شروع میکنم به کلیک روی هشتگ هایی که ردیف میشوند و گشتن میان آنها. جالب است که هشتگ های ایران، وطن و مقاومت قبل از کلماتی مثل جنگ پیدایشان میشود. با یک گشت و گذار کوچک میفهمم که اصلا مگر دوره‌ی زمانی بوده که ایران در مقاومت و جنگ نباشد. گویی آزادگی در ژنتیک ما ایرانی ها جا خوش کرده. میدانی ما از کودکی با حماسه رشد کردیم و چه نیک بختیم که این حماسه هم در دین ماست و هم در مام ما ایران. این حماسه هم در بدر و خیبر و عاشوراست و هم در شاهنامه و مثنوی و تذکرة الوليا آری ما همیشه غرق در حماسه بوده و هستیم. اگر کشت خواهد تو را روزگار چه نیکوتر از مرگ در کارزار ✎ واحدی 𔓘𔓘 @Raazianeh 𔓘𔓘 🌱راضیانه
⊱╮ الا یا اهل العالم قتل الحسین بکربلا عطشانا امروز که این جمله را دیدم بی اختیار اشکم جاری شد. لحظه‌ای از خود پرسیدم چرا؟ چرا کسی که او را ندیده ام آنقدر برایم عزیز است که غمش با جمله ای یک خطی در جانم نفوذ میکند؟ جز این است که آزادگی اش را همه عالم فهمیدند و در طول هزار و اندی سال در دلها حک شد جز این است که شهادتش آن چنان داغی بر دلها نهاد که همان داغ نسل در نسل گشت و گشت تا الان و فرو نمینشیند این سوگواری تا زمانی که شیعه‌ و آزاده ای روی زمین باشد و یزیدیان زمانه ای. ✎ واحدی 𔓘𔓘 @Raazianeh 𔓘𔓘 🌱راضیانه
⊱╮ بیایید بنویسیم شما هم می‌تونید به کلمات معلق توی ذهنتون نظم بدید و توی راه درست به خطشون کنید. روزی که این دوره رو ثبت‌نام میکردم اصلا تصورشم نمیکردم که بتونم یادداشتی بنویسم که توی روزنامه چاپ بشه؛ یا حتی در شرایط جنگی با همین قلم زدن بتونم قدم کوچیکی برای کشورم بردارم. بعد از این دوره یاد گرفتم که قلم من به وقتش کمتر از اسلحه نیست! از مدرسه‌ی نگاشته و استاد گرامی آقای محمودی ممنونم که این فرصت رو ایجاد کردن که بتونیم نویسنده‌ی درونمون رو پیدا کنیم و بهش بها بدیم. ✎ واحدی 𔓘𔓘 @Raazianeh 𔓘𔓘 🌱راضیانه
⊱╮ سیل آه توی فیلم مختار نامه یه سکانسی هست که هر بار با دیدنش تحت تاثیر قرار میگیرم اون سکانسی که مختار توی واقعیت و رویا، مصعب رو میبینه که روی تخت نشسته و بعد دیوارای کاخ توسط مردم خراب میشن و سیل خون راه میفته و مصعب همونجا توی خون غرق میشه دیدن شهادت ها، اشک‌ها و گرسنگی های مردم غزه این سکانس رو برام یادآوری میکنه. اسرائیل قطعا توی همون اشک و خون مردم غزه غرق میشه. همه غذاهایی که از مردم غزه دریغ شد توی گلوی حکام عرب گیر میکنه و خفشون میکنه وقتی تصویر رفح رو دیدم که به یه بیابان تبدیل شده ناخودآگاه آوارگی بنی اسرائیل بخاطر سرپیچی از فرمان الهی برام یادآور شد خدارو چه دیدی شاید این بار این اسرائیل توی بیابان رفح آواره بشه. ✎ واحدی 𔓘𔓘 @Raazianeh 𔓘𔓘 🌱راضیانه
⊱╮ فکر نکنید اسرائیل همان آمریکاست، مطمئن باشید! به نظرم سازوکار انتخاب مسئول و پذیرش مسئولیت در ایران نیازمند تغییرات اساسی است مثلا وجوب تسلط کامل بر تاریخ ایران و جهان. نمیدانم چنین قانونی وجود دارد یا نه اما مطمئنم وجود هم داشته باشد، کارایی لازم را ندارد که اگر داشت شاهد سخنانی مانند ساز به جای اسلحه و آمریکای خوب، اسرائیل بد نبودیم. با یک گشت و گذار خیلی کوچک در تاریخ میرسیم به زمانی که رسانه‌ای نبود تا جنایاتی که در حق بومیان یعنی ساکنان واقعی آمریکا رخ میداد را ثبت کند. همان زمان که بومیان آمریکا پذیرای تعدادی سفیدپوست شدند، این میهمانان ناخوانده رفته رفته شروع به گرفتن زمین های بومیان کرده و در ۵ سال، ۲۸ شهر از ۳۰ شهر اصلی بومیان را غصب کردند. بوفالو، که یکی از منابع اصلی غذایی بومیان بود، کشتند و کوهی از جمجمه ساختند. آنها را به اجبار به اردوگاه هایی کوچاندند و با انتشار ویروس های مختلفی آنها را کم کم کشتند تا الان دیگر فقط نامی از بومیان آمریکا باقی مانده است. این صحنه ها برایتان آشنا نیست؟ آیا این دقیقا همان کاری نیست که اسرائیل در غزه انجام‌ میدهد؟ دقیقا همان سناریو، همان قحطی عمدی و همان توحش. این سبک زندگی استعمار است خواه آمریکا باشد، خواه اسرائیل. ✎ واحدی 𔓘𔓘 @Raazianeh 𔓘𔓘 🌱راضیانه
⊱╮ اربعین امسال هم نشد. البته نتوانستم واژه مناسب تری است. اربعین امسال هم نتوانستم بروم. مثل سال پیش و سال پیشتر و سال پیشترش اصلا مثل همه‌ی سالهای عمرم. نتوانستم چون زائر نبودم. باید زائر بود تا زائر شد. باید قبل از خودت دلت را روانه‌ کنی. اما من که دلم هنوز اینجاست. در میان مشغله ها و دلبسته به زمین و زمان! یکی میگفت گم شدن در بین‌الحرمین چه حالی دارد می‌دانی، آقا را پیدا میکنی! ادامه‌ی حرف هایش را نمیشنیدم من اینجا در به در دنبال پیدا کردن خودم بودم.... ✎ واحدی 𔓘𔓘 @Raazianeh 𔓘𔓘 🌱راضیانه
⊱╮ شده‌ام مثل رحیم دارالمجانین! میشناسی اش؟ همان قصه دارالمجانین معروف آقای جمال زاده. رحیم یکی از افرادی است که در این قصه کارش به دارالمجانین یا تیمارستان میکشد دلیل جالبی هم دارد ترس از اعداد! رحیم آنقدر با اعداد سرو کله زده بود تا به جنون اعداد مبتلا شده بود مثلا از عدد دو آنقدر میترسید که به بستر میفتاد. راستش را بخواهید چند وقتی است که من هم از اعداد میترسم به نظرم وضعم از رحیم وخیم‌تر است او از دو میترسید من از ۳۴، ۵۶، ۷۱، ۶۵ و امروز از ۴۲ و شاید فردا این ها تعداد فلسطینی هایی هستند که هرروز شهید میشوند برای طلب عادی ترین حق هر انسان به خاطر آب و غذا این اعداد کم‌کم دارند مرا بیمار میکنند. چگونه باید به شنیدن این اعداد عادت کرد؛ بدتر اینکه این‌ها عدد نیستند، انسانند. هر روز این اعداد تغییر میکنند، بیشتر میشوند و من فقط میشنوم و میبینم و همین و همین آن شهیدی که سهمش از اخبار دنیا یک عدد است مثلا نوزدهمین شهید امروز که بود؟ پدر، همسر چند نفر در انتظار رسیدن او بودند اصلا کسی از خانواده اش زنده بود؟ آری این اعداد مرا مجنون کرده اند... ✎ واحدی 𔓘𔓘 @Raazianeh 𔓘𔓘 🌱راضیانه
⊱╮ کیسه زباله‌ای را که با زحمت به سطل زباله سر کوچه رساندم، با تمام توان بالا کشیدم و داخل سطل انداختم. صدای لذت بخش تالاپ کمی از خستگی‌ام را جبران کرد. صدای بلند شده از افتادن کیسه روی بقیه زباله‌ها را دوست دارم انگار که تیری به هدف زده باشم. در کل حس شعف مسخره‌ و جالبی دارد. بگذریم . برگشتم به سمت کوچه بن بست کوچکمان؛ اواسط کوچه که رسیدم یکی از قشنگ ترین منظره های عمرم را دیدم. ماه امشب زیباترین قرص خود را به نمایش گذاشته بود و ابرها هم نامردی نکرده و سایه و روشن کار را درآورده بودند. کاش میشد ساعتها روی صندلی بنشینم و این زیبای خفته را بنگرم. خیلی زود عقلم چشم غره‌ای به سمت دل رفت و یادآور شد که به ناگاه اگر همسایه‌ای در را باز کند و با یک دختر، که با چادر گل گلی وسط کوچه، روی صندلی نشسته و به انتهای کوچه زل زده و ماه را تماشا میکند رو به رو شود، چه قالب ها که تهی نمی‌شوند! و مع‌الاسف مثل همیشه حق با عقل بود... ✎ واحدی 𔓘𔓘 @Raazianeh 𔓘𔓘 🌱راضیانه
⊱╮ حیف! درست وسط زندگی، یه نقطه‌ای هست، زمانی که داری عادی‌ترین کارهای روزانه رو انجام میدی مثلا همینطور که به صفحه تلوزیون زل زدی یهو با خودت میگی حیف! حیف وقتی میاد سراغت، انگار یه خار کوچیک فرو رفته تو دستت. درد داره ولی قابل تحمله، از پا در نمیاردت ولی خب درد هم داره! مرحله‌‌ی بعد حیف جالب‌ترم میشه. یه سری جمله قطاری پشت سرهم قرار میگیرن که همشون با کاش شروع میشن. این اتفاق برای من موقع خوندن یه کتاب افتاد. این که سالهای زیادی از عمرم صرف درس خوندن شد که همیشه بابتش افتخار میکنم ولی کاش کنار نظریه‌های انیشتین و نیوتن از علامه جعفری و شهید مطهری هم میخوندم. کاش وقتی داشتم مقاله انتقال ژن ترجمه میکردم، در انتها من رو به خدای خالق ژن و سلول میرسوندن نه یه امتحان درسی و نمره. کاش کتاب‌های شهید آوینی رو زودتر دیده بودم. اون حیف برای اینه که کسی نبود که بگه جسم علوم تجربی به روح علوم انسانی نیاز داره و شاید هنوزم خیلیا مثل منن و حیف و صدحیف ... ✎ واحدی 𔓘𔓘 @Raazianeh 𔓘𔓘 🌱راضیانه