•●♥بسْمِ اللَّهِ الرّحْمَنِ الرَّحِیمِ•●♥
تبلیغ شماره :660
مورخ:8/آذر /1403
پست آزاد:😍❤️
قیمت :کایی
این داستان نیست بلکه زندگی واقعیه🌱
اسمم آذر به معنای نور خورشید یکی از خوشگل ترین دخترهای روستای اردبیل
اما تا سن ۱۸ سالگی هیچ خواستگاری نداشتم چون مادرم هووی خوشگلی داشت و بابام یه نگاه بهمون نمینداخت و همش پیش اون بود و بچه هاش !
دو سه سال بعدش هم پدرم مرد و من شدم زیر دست نامادری و هفت هشت تا خواهر برادر ناتنی که اسم و آوازه خوبی نداشتن🔥🤦🏻♀
برای اینکه بهم اجازه نفس کشیدن توی خونه رو بدن باید صبح تا شب سر زمینهای کشاورزی کار میکردم و شبها برای برادرام کثیف ترین کارو انجام میدادم یعنی بجای اونا...😰🥶😭👇
https://eitaa.com/joinchat/3447193688C2571e4be0f
🔥رفتم وسط آتیش جهنم🔥👆
•●♥بسْمِ اللَّهِ الرّحْمَنِ الرَّحِیمِ•●♥
تبلیغ شماره :661
مورخ:8/آذر /1403
پست آزاد:😍❤️
قیمت :کایی
درست #یک_هفته مونده بود به بله برونم کسی که قرار بود #شوهرم بشه رو خیلیییی اتفاقی تو خیابون با یه دختر دیدم رفتم جلو و خواستم بزنم تو گوشش ولی وقتی دختری که کنارش بود روش و برگردوند سمتم با دیدنش #خشکم زد …
#خواهرم😱❌
بریده بریده گفتم تو اینجا با این #چیکار میکنی ؟؟
با #جوابی که داد بند دلم پاره شد …
https://eitaa.com/joinchat/904921429Cd28fff2656
#سرگذشت_غم_انگیز_من😔🖤
دو سالی بود که بزور زن یه پسر پولدار و زورگو شده بودم ، از خانوادش دل خوشی نداشتم چون همیشه بهم گیر میدادنو آزارم میدادن🥺
تا اینکه یروز پدرشوهرم منصور اومد به دیدنمو گفت آماده شو تا بریم خرید! با تعجب پرسیدم : چرا شما اومدین با شهاب میرفتم دیگه ، ولی انقد اصرار کرد که ناچار بچه بغل سوار ماشین شدم!
نیم ساعتی گذشت که رسیدیم به یه ویلا خارج از شهر با ترس به پدرشوهرم نگاه کردمو گفتم اینجا که پاساژی نیس!
چیزی نگفت و از ماشین پیاده شد و دستمو کشید و گفت : وقتشه ...😏🔥❤️🔥👇
https://eitaa.com/joinchat/1990983694Cd2a81adfa4
درگیر گناهی شدم که ناچار بودم🥺❤️🩹
•●♥بسْمِ اللَّهِ الرّحْمَنِ الرَّحِیمِ•●♥
تبلیغ شماره :662
مورخ:9/آذر /1403
پست آزاد:😍❤️
قیمت :کایی
سرباز بودم که رفتم دهات رفیقم ممد برای گشت وگذار و خوش گذرونی، همینجور که تو دشت نشسته بودیم و نهار میخوردیم یدفعه با صدای جیغ یه دختر سر بلند کردم
جوری که استخون گردنم صدا داد!!🤧
رفتیم سمت صدا که رفیقم شناخت و گفت ها این دلبره فرار کرده، داداش هاشم گرفتنش دارن با کتک برش میگردونن ده!!
داداش سبیل کلفت ش داد زد : همین امشب به عقد مش صفدر درمیای تا جونت بالا بیاد بی حیا
گفتم ممد مش صفدر کیه؟
گفت کد خدای ده 80 سالشه😳
بلند گفتم : صبر کنین خودم عقدش میکنم ، یکیشون با حرص اومد سمتم ولی یهو دلبر😱🔥
https://eitaa.com/joinchat/3279356058Cfda33c0c35
از سر جوونمردی رو زندگی جفتمون قمار کردم!🔥
•●♥بسْمِ اللَّهِ الرّحْمَنِ الرَّحِیمِ•●♥
تبلیغ شماره :663
مورخ:11/آذر /1403
پست آزاد:😍❤️
قیمت :کایی
بعدازقاتل شدن برادرم🔥
مجبور شدم تن ب ازدواجی بدم ک همه منو ب چشم یک عروس خون بس میدیدن😭
زندگیم سیاه شده بود انگار ک تو تقدیرم چیزی ب اسم خوشبختی ننوشته بودن😔
نمیدونستم با بچه تو شکمم باید چیکار میکردم،حالا جواب خانواده ام و آبروی ۵۰ساله پدرم رو چجوری میدادم😔
همه این بلاها از روزی شروع شد که پسر خالم دست به بی آبروی من بست...
😱❤️🔥👇
https://eitaa.com/joinchat/3519415246C4bf78a3715
سرگذشت دختری که بخاطر برادرش با تقاص پس بده😔❤️🔥
•●♥بسْمِ اللَّهِ الرّحْمَنِ الرَّحِیمِ•●♥
تبلیغ شماره :664
مورخ:11/آذر /1403
پست آزاد:😍❤️
قیمت :کایی
#زندگی_نوا
#من یه دختر روستازاده از طایفه ای بسیار پولدار هستم.
با وجود سن کمی که داشتم من رو به اجبار برای آشتی دو طایفه به عقد پسرعموم یزدان دراوردن .
به خیال اینکه اختلاف ها و دعواها تموم شده...اما اینطور نبود 😔
وقتی وارد عمارت یزدان شدم،فهمیدم یه طعمه ای ام برای ازبین بردن طایفه ام.
تصمیم به خودکشی کردم و خواستم خودمو از پشت بوم بندازم پایین که چشمم خورد به داخل حیاط و یزدان رو باکسی دیدم که باور نمیکردم...
از خودکشی منصرف شدم و تصمیم به انتقام گرفتم....
https://eitaa.com/joinchat/2805924589C5429167b83
سرگذشت عجیب نوا 😶🌫❌👆
•●♥بسْمِ اللَّهِ الرّحْمَنِ الرَّحِیمِ•●♥
تبلیغ شماره :665
مورخ:12/آذر /1403
پست آزاد:😍❤️
قیمت :کایی