eitaa logo
گسترده تبلیغاتی رادین
151 دنبال‌کننده
590 عکس
144 ویدیو
0 فایل
❤️بسم الله الرحمان الرحیم❤️ 👇🏾👇🏿رزرو تبلیغات 👇🏻👇🏻 @EJRA_RADIN 🤩گسترده رادین با بیش از ۲ سال سابقه در حوزه تبلیغات در فضای مجازی 🤩
مشاهده در ایتا
دانلود
•●♥بسْمِ اللَّهِ الرّحْمَنِ الرَّحِیمِ•●♥ تبلیغ شماره :680 مورخ:19/آذر /1403 پست آزاد:😍❤️ قیمت :کایی
💔شوهرم از اول هم منو نمی‌خواست....😅 اسمم پروانه و ۵ سال پیش عروسی کردم ثمره زندگیم دختر ۳ سالمه🙃 شوهرم از روز اول منو دوست نداشت. خودش موقع بحث مون میگه کاش پام میشکست نمیومدم محضر😔 منو مادرش پیدا کرد برای پسرش.حالا ۵ ساله از این ازدواج میگذره دریغ از یه محبت خشک و خالی ن پول بهم میده ن لباس برام میخره هیچی 💔 وقتایی شده که سه چهار روز خونه نمیاد و میگه خونه مامانمم. یکبار زنگ زدم به مادرشوهرم ازش پرسیدم گفت محمد ۵.۶ روزه خونه ما نیومده😳. وقتی اومد خونه ۱ ساعت ک نشست دوباره رفت منم بچمو گذاشتم طبقه پایین پیش خواهرم و با تاکسی رفتم دنبالش و رسیدم ب ی کافه که دیدم شوهرم......😰💔🤯👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3519415246C4bf78a3715 مگه چی برات کم گذاشتم که باهام اینکارو کردی؟؟😔💔
•●♥بسْمِ اللَّهِ الرّحْمَنِ الرَّحِیمِ•●♥ تبلیغ شماره :681 مورخ:20/آذر /1403 پست آزاد:😍❤️ قیمت :کایی
دو سالی بود که بزور کتک بابام زن یه پسر پولدار و زورگو شده بودم🥺❤️‍🩹 از خانوادش دل خوشی نداشتم چون همیشه بهم گیر میدادنو آزارم میدادن تا اینکه یروز پدرشوهرم منصور اومد به دیدنمو گفت آماده شو تا بریم خرید! با تعجب پرسیدم : چرا شما اومدین با هومن میرفتم دیگه ، ولی انقد اصرار کرد که ناچار بچه بغل سوار ماشین شدم! نیم ساعتی گذشت که رسیدیم به یه ویلا خارج از شهر با ترس به پدرشوهرم نگاه کردمو گفتم اینجا که پاساژی نیس! چیزی نگفت و از ماشین پیاده شد و دستمو کشید و گفت : وقتشه ... 😏🔥❤️‍🔥👇 https://eitaa.com/joinchat/2402419479C537eee0e8e درگیر گناهی شدم که ناچار بودم🥺❤️‍🩹
•●♥بسْمِ اللَّهِ الرّحْمَنِ الرَّحِیمِ•●♥ تبلیغ شماره :682 مورخ:21/آذر /1403 پست آزاد:😍❤️ قیمت :کایی
# شب_عروسی_من❤️‍🔥🔥 من و شایان ، نامزد پزشکم همدیگه رو خیلی دوست داشتیم همه چی بر وفق مرادمون بود فقط تنها مشکلی که داشتیم این بود که شایان سعی میکرد عروسی رو عقب بندازه با بهانه های مختلف، ولی بالاخره با دخالت خونواده ها مراسممون رو برگذار کردیم روز عروسی همش استرس داشت دلیلش رو نمی فهمیدم تا اینکه آخره شب مهمونا رفتن و ما به خونه خودمون پا گذاشتیم...‌‌ هر چی سعی می کردم بهش نزدیک بشم اون ازم دوری می کرد نمیدونستم چرا اینکارو میکنه، باز بهش نزدیک شدم خودمو مشغول بازی با دست گلم کردم که دستمو گرفت متعجب نگاهش کردم عرق های روی پیشونیش رو پاک کرد چیزی در گوشم زمزمه کرد ‌با چیزی که گفت چشمام گرد شد و کم مونده بود پس بیفتم هم سخت بود باورش هم خنده دار اون گفت که...!! 👇🔥❤️‍🔥🥶 https://eitaa.com/joinchat/682623520C978864f663 🔥باورم نمیشد سیاه بخت بشم😭💔
•●♥بسْمِ اللَّهِ الرّحْمَنِ الرَّحِیمِ•●♥ تبلیغ شماره :683 مورخ:22/آذر /1403 پست آزاد:😍❤️ قیمت :کایی
❤️‍🔥🌱 من یه دختر روستازاده از طایفه ای بسیار پولدار هستم.با وجود سن کمی که داشتم من رو به اجبار برای آشتی دو طایفه به عقد پسرعموم یزدان دراوردن . به خیال اینکه اختلاف ها و دعواها تموم شده... اما اینطور نبود 😔 وقتی وارد عمارت یزدان شدم،فهمیدم یه طعمه ای ام برای ازبین بردن طایفه ام. تصمیم به خودکشی کردم و خواستم خودمو از پشت بوم بندازم پایین که چشمم خورد به داخل حیاط و یزدان رو باکسی دیدم که باور نمیکردم... از خودکشی منصرف شدم و تصمیم به انتقام گرفتم.... https://eitaa.com/joinchat/3519415246C4bf78a3715 سرگذشت عجیب سوما 😶‍🌫❌👆
•●♥بسْمِ اللَّهِ الرّحْمَنِ الرَّحِیمِ•●♥ تبلیغ شماره :684 مورخ:22/آذر /1403 پست آزاد:😍❤️ قیمت :کایی
نوزاد بودم که منو‌ جلوی مسجد رها کردن و رفتن 😔😔 خادم مسجد منو پیدا کرد و بزرگ کرد از وقتی خودم و شناختم همه بهم بی بته میگفتن💔 خیلی قلبم می‌شکست ولی چون کس و کاری نداشتم دندون رو جیگر میذاشتم و تو کارای مسجد به پدر ناتنیم کمک میکردم که یه روز دستم و کشید و برد توی اتاق و بهم گفت: اگه میخوای حقمو حلالت کنم باید همین الان زن کسی بشی که من میگم چون... 😳😱🔥👇 https://eitaa.com/joinchat/3519415246C4bf78a3715 سرگذشت زندگی شکنجه آور سوما رو بخونید😔☝️
•●♥بسْمِ اللَّهِ الرّحْمَنِ الرَّحِیمِ•●♥ تبلیغ شماره :685 مورخ:23/آذر /1403 پست آزاد:😍❤️ قیمت :کایی
آهنگ زیبا 👌🎵 مخصوص ماشین و جشن ها📱 میخوای بیا☺️👇 اهنگا اینجا رو از دست نده رفیق👌🎶👇 https://eitaa.com/joinchat/3698065577Cc0eb7a8a4f اهنگهای محلی؛ عاشقونه؛ نوستالژی👆
•●♥بسْمِ اللَّهِ الرّحْمَنِ الرَّحِیمِ•●♥ تبلیغ شماره :686 مورخ:23/آذر /1403 پست آزاد:😍❤️ قیمت :کایی
❌برگرفته از داستان واقعی❌ دم دمای صبح بود... بعد از یک خواب یهو از خواب پریدم و دیدم آرشام کنارم نیست! سابقه نداشت شب از خواب بیدار بشه ولی بعد از اون لعنتیه وحشتناک درگیر چیزی شد که حتی فکرشم نمیکردم😓 .....! ناگهان صدای ناله ای عجیب از طبقه ی پایین به گوشم رسید فورا از تخت اومدم پایین و بسمت صدا میرفتم که دستای گرم و لرزونی روی شونم احساس کردم وقتی برگشتم آرشامو دیدم که با به خون نشسته میکرد و بهم میگفت:...😱😰❌🔞 📌ادامه ی داستان واقعی👇☠ https://eitaa.com/joinchat/1176503195C6a5901d929
•●♥بسْمِ اللَّهِ الرّحْمَنِ الرَّحِیمِ•●♥ تبلیغ شماره :687 مورخ:23/آذر /1403 پست آزاد:😍❤️ قیمت :کایی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شب عروسیم برای اینکه آبروی خانوادشو ببرم تو حجله داد زدم اینکه دختر نیست... خانواده‌ سنتی بودن و همینکه رفتیم خواستگاری بدون دردسر بساط ازدواجم به راه شد، من فقط به فکر انتقام بود غافل ازینکه خودم قراره تو این آتیش علو بگیرم، حیثیت دخترش رو به چوب حراج کشیدمو از گیساش گرفتمو پرتش کردم تو کوچه بعدم مادرم یه ظرف ماست خالی کرد تو موهاشو پس فرستاد خونه باباش بعد از چند سال یه شب خوابشو دیدمو دلم براش لرزید، در به در دنبالش گشتم اما نبود، خبر نداشتم همون دختری که من سال‌ها دنبالش می‌کردم توی کارخونه‌ خودم کار میکنه ، یروز کشیدمش توی اتاقو درو قفل کردم. برگشت و با دیدن من شوکه شد و غرید: از اینجا برو وگرنه بد میبینی! با اون عروس ترسویی شب اول فرق کرده بود انگار خیلی جسور تر شده بود، همین که دستم بهش خورد مثل برق گرفته‌ها شدم من نمیتونستم ازش بگذرم حتی توی این حال باید همین امشب کار رو تموم می‌کردم و اون رو.... https://eitaa.com/joinchat/3821404837Cf14fc61570
خلاصه:✨🌚 نیهان؛ دختری که سر چهارراه گل می‌فروشه تا برای پدرش مواد بخره. اما اون روز وقتی به خونه میاد متوجه‌ی پیر‌‌مردی میشه که برای عقد کردن، نیهان اونجا هست. پیر مردی شصت ساله برای دخترکی شانزده ساله! همه چیز از فرار نیهان و برخوردش با مرد زخمی شروع میشه. شهریار‌‌... https://eitaa.com/joinchat/3821404837Cf14fc61570
•●♥بسْمِ اللَّهِ الرّحْمَنِ الرَّحِیمِ•●♥ تبلیغ شماره :688 مورخ:24/آذر /1403 پست آزاد:😍❤️ قیمت :کایی
یروز داشتم تو دشت با دخترعمه هام گلهای گیاهی میچیدم که یهو دیدم مرد قدبلند هیکلی زل زده بهم، با ترس عقب رفتم و دوییدم خونه فرداش آقام گفت خان دلبرو میخواد🥶 نفهمیدم یعنی چی تا دو سه روز بعدش که منو سوار اسب کردن و فرستادنم عمارت خان، خطبه عقد رو که خوندن خان یه سینه ریز درشت طلا گذاشت کف دستم ، ننم اشاره زد ببند گردنت، تا دستامو بردم بالا یهو ...😳🤯👇 https://eitaa.com/joinchat/3279356058Cfda33c0c35 💥هووم جلو اومد و سیلی محکمی بهم زد!🤧
دو سالی بود که بزور زن یه پسر پولدار و زورگو شده بودم ، از خانوادش دل خوشی نداشتم چون همیشه بهم گیر میدادنو آزارم میدادن🥺 تا اینکه یروز پدرشوهرم منصور اومد به دیدنمو گفت آماده شو تا بریم خرید! با تعجب پرسیدم : چرا شما اومدین با شهاب میرفتم دیگه ، ولی انقد اصرار کرد که ناچار بچه بغل سوار ماشین شدم! نیم ساعتی گذشت که رسیدیم به یه ویلا خارج از شهر با ترس به پدرشوهرم نگاه کردمو گفتم اینجا که پاساژی نیس! چیزی نگفت و از ماشین پیاده شد و دستمو کشید و گفت : وقتشه ...😏🔥❤️‍🔥👇 https://eitaa.com/joinchat/1990983694Cd2a81adfa4 درگیر گناهی شدم که ناچار بودم🥺❤️‍🩹
•●♥بسْمِ اللَّهِ الرّحْمَنِ الرَّحِیمِ•●♥ تبلیغ شماره :689 مورخ:24/آذر /1403 پست آزاد:😍❤️ قیمت :کایی
🫐 مینذاری و یه ماه نکشیده کپک میزنه و خراب میشه🤦‍♀ بیا اینجا ریز ب ریز نکات ترشی😋خیارشورو🥒 یادبگیر و استاد شو🤤👇 🌶🌶 https://eitaa.com/joinchat/2402419479C537eee0e8e 🌽 و 🌶 هرمدل ترشی که فکرشو کنی اینجا آموزش میده با نکات تخصصی که بلد نبودی😊👇 https://eitaa.com/joinchat/2402419479C537eee0e8e 🥦
من با دو تا بچه طلاق گرفتم🥺💔 چون شوهرم قایمکی زن صیغه کرده بود، یروز زن عموم اومد خونمون کارت عروسی دخترشو بیاره 💌 تو روم گفت : پریسا تو اگه زن بودی و زنیت داشتی نمیزاشتی مردت بره سمت یه زن دیگه!! خیلی دلمو شکست مامانم جوابشو داد و گفت عمرا پامونو بزاریم تو عروسی! ولی من شب عروسی کلی به خودم رسیدمو دست بچه هامو گرفتم رفتم تالار یه گوشه نشستم وقتی عروسو داماد وارد شدن عرق سرد نشست رو تنم چاقوی میوه خوری رو از روی میز برداشتمو.. https://eitaa.com/joinchat/2402419479C537eee0e8e باورم نمیشد زن صیغه ای شوهرم همونکه زندگیمو نابود کرد..🔪🥺💔😭
🫐 مینذاری و یه ماه نکشیده کپک میزنه و خراب میشه🤦‍♀ بیا اینجا ریز ب ریز نکات ترشی😋خیارشورو🥒 یادبگیر و استاد شو🤤👇 🌶🌶 https://eitaa.com/joinchat/3587900109Cc9878381b0 🌽 و 🌶 هرمدل ترشی که فکرشو کنی اینجا آموزش میده با نکات تخصصی که بلد نبودی😊👇 https://eitaa.com/joinchat/3587900109Cc9878381b0 🥦
•●♥بسْمِ اللَّهِ الرّحْمَنِ الرَّحِیمِ•●♥ تبلیغ شماره :690 مورخ:24/آذر /1403 پست آزاد:😍❤️ قیمت :کایی
چند سالی بود که بچه دار نمیشدیم و مادرشوهرم مدام آزارم میداد و زخم زبون میزد تا اینکه با اصرار من،شوهرم قبول کرد ivf انجام بدیم. خداروشکر باردار شدم ولی شوهرم یهو عوض شدو بشدت سرد شد😔💔 سه ماهم بود که مادرشوهرم از ذوق برامون مهمونی گرفت، منم حسابی به خودم رسیدم و رفتم آرایشگاه، یساعت بعد هرچی زنگ زدم شوهرم بیاد دنبالم گوشیش خاموش بود!! زنگ زدم به مادرشوهرم که گفت من بیرونم، کلید خونه زیر گلدون کنار راه پله اس خودت برو تا من برگردم! ناچار تنهایی اسنپ گرفتمو برگشتم ولی وقتی وارد خونه شدم کفشای پاشنه بلند دختر خالشو شناختم👠 کفری رفتم تو راهرو که صدای شوهرم از اتاق شنیدم انگار آب داغ ریختن رو سرم باورم نمیشد، داشت ...💔👇😭🥺 https://eitaa.com/joinchat/682623520C978864f663 تجربه‌ای_دردناک_اما_واقعی❤️‍🔥🔥
‌•●♥بسْمِ اللَّهِ الرّحْمَنِ الرَّحِیمِ•●♥ تبلیغ شماره :691 مورخ:25/آذر /1403 پست آزاد:😍❤️ قیمت :کایی
منم هما دختری که در سن کودکی پدرمو از دست دادم کودکی بسیار سختی رو داشتم کمتر از6سال بودم که پدرم فوت شد ومادرم من و برادرم رو به تنها بی بزرگ کرد مادرم هر روز به خاطر شغلش خونه نبود اما به هر حال من و برادرم مشکلی با این قضیه ها نداشتیم تا اینکه بعد از چند سال وقتی به سن نوجوانی رسیدیم با امدن مردی داخل زندگیمان همه چیز عوض شد و من در همون سن نوجوانی به اتهام برادرم داخل زندان افتادم😔 پدر بزرگم به خاطر علاقه زیادی که به برادرم داشت درخواست قصاص کرد تا یه روز به اجرا شدن حکم...... 😱🔥😱🔥😱🔥😱 https://eitaa.com/joinchat/159384409C13d0371ef9 سرگذشت زندگی دردناک منه بیچاره رو بخونید😭🔥
‌•●♥بسْمِ اللَّهِ الرّحْمَنِ الرَّحِیمِ•●♥ تبلیغ شماره :692 مورخ:25/آذر /1403 پست آزاد:😍❤️ قیمت :کایی