eitaa logo
گسترده تبلیغاتی رادین
147 دنبال‌کننده
623 عکس
153 ویدیو
0 فایل
❤️بسم الله الرحمان الرحیم❤️ 👇🏾👇🏿رزرو تبلیغات 👇🏻👇🏻 @EJRA_RADIN 🤩گسترده رادین با بیش از ۲ سال سابقه در حوزه تبلیغات در فضای مجازی 🤩
مشاهده در ایتا
دانلود
..•●♥بسْمِ اللَّهِ الرّحْمَنِ الرَّحِیمِ•●♥ تبلیغ شماره :743 مورخ:28/دی/1403 پست آزاد:😍❤️ قیمت :کایی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دختر ۱۴ ساله بودم که تو زیبایی تو روستای خودمون تک بودم،تو خونه با اینکه ۲ تا خواهر از خودم بزرگتر داشتم ولی من باید با دستهای کوچکم ‌وقدو قواره کوچکی داشتم! لباس و ظرفها رو لب چشمه می‌بردم و با آب سردچشمه میشستم ؛یه روز که از چشمه برگشتم شنیدم پدرو مادرم در مورد من با یه پیرمرد صحبت میکردن اونا داشتن در مورد فروش من چونه میزدن😱🥶 داشتن منو به اون پیرمرد میدادن بعد از این که حرفاشون تموم شد. مادرم منو به زور سر سفره عقد اون پیرمرد نشوند به زورکتک از من بله روگرفتن،پیرمرد منو باخودش به اتاقی برد...😱😱🥶 خونوادم با من کاری کردن که یه حیوون با بچش این کارو نمیکنه😶‍🌫 ادامه داستان واقعی منو بیا اینجا بخون...👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2238644862C21d298c044
اسم من نغمه ست... یه دختر هجده ساله که پدر و مادرم کردن و با بی بی جانم زندگی میکردم.😓 متاسفانه بخاطر وضعیت مالی نامناسب، بی بی جان منو به زنی فروخت که عروسش نازا بود و میخواست کسی برای پسرش خان بیاره.😭 منو به زور بردن عمارت،وقتی وارد عمارت شدم، یه نفر جلو دهانم رو گرفت و برد به اتاق... وقتی چهره اش رو دیدم، باور نمیکردم بچگیم همون خان باشه...💔 ولی این اول ماجرا بود.... ادامه ی داستان پر هیاهو نغمه👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2792555401C0ca8eebfd1
داستان غم‌انگیز سومابا اولین دیدار، متوجه زیرچشمی امید شدم و به همسرم گفتم که با او رفت و آمد نکند اما او قبول نکرد!😔 امید هر روز به دیدن شوهرم می‌آمد و من هم که دیدم رابطه برادرانه‌ای دارند سعی کردم خوش‌بین باشم و خیال بد نکنم رفته رفته صمیمانه شد امید بی پروا تر از قبل نگاهم میکرد و هم صحبتم میشد. هربار که به چشمانم خیره میشد از قلبم به تپش می‌افتاد تا جایی که کم‌‌کم...❤️‍🔥🔥👇 https://eitaa.com/joinchat/3519415246C4bf78a3715 ماجرایی که زندگی منو دگرگون کرد👆😔💔
اسم من نغمه ست... یه دختر هجده ساله که پدر و مادرم کردن و با بی بی جانم زندگی میکردم.😓 متاسفانه بخاطر وضعیت مالی نامناسب، بی بی جان منو به زنی فروخت که عروسش نازا بود و میخواست کسی برای پسرش خان بیاره.😭 منو به زور بردن عمارت،وقتی وارد عمارت شدم، یه نفر جلو دهانم رو گرفت و برد به اتاق... وقتی چهره اش رو دیدم، باور نمیکردم بچگیم همون خان باشه...💔 ولی این اول ماجرا بود.... ادامه ی داستان پر هیاهو نغمه👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2792555401C0ca8eebfd1
5.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دختر ۱۴ ساله بودم که تو زیبایی تو روستای خودمون تک بودم،تو خونه با اینکه ۲ تا خواهر از خودم بزرگتر داشتم ولی من باید با دستهای کوچکم ‌وقدو قواره کوچکی داشتم! لباس و ظرفها رو لب چشمه می‌بردم و با آب سردچشمه میشستم ؛یه روز که از چشمه برگشتم شنیدم پدرو مادرم در مورد من با یه پیرمرد صحبت میکردن اونا داشتن در مورد فروش من چونه میزدن😱🥶 داشتن منو به اون پیرمرد میدادن بعد از این که حرفاشون تموم شد. مادرم منو به زور سر سفره عقد اون پیرمرد نشوند به زورکتک از من بله روگرفتن،پیرمرد منو باخودش به اتاقی برد...😱😱🥶 خونوادم با من کاری کردن که یه حیوون با بچش این کارو نمیکنه😶‍🌫 ادامه داستان واقعی منو بیا اینجا بخون...👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2238644862C21d298c044
برادر شوهر بزرگم زنش انقدر چاق و زشته که حد نداره ولی عاشقشه کافیه با گوشه چشم اشاره کنه تا شوهرش گوش به فرمان باشه تا اینکه توی یه سانحه فوت شد، 😔 یکی دوسال گذشت، هرچی خواستگار برا جاریم میومد رد میکرد میگفت تنهایی بچمو بزرگ میکنم نمیخوام ناپدری بیاد بالا سرش! یروز مادر شوهرم گفت مریم قراره زن محسن شه برادر شوهر کوچیکم ۲۴ سالشه اینقدر خوشگله ، ورزشکار وضعش حتی از برادر شوهر اولیمم بهتره با این که سنی نداره!! جا خوردم گفتم آخه محسن حیفه، گفت خودش راضیه، از عصبانیت داشتم منفجر میشدم برای همین یشب که شوهرم تو بيمارستان شیفت بود محسن و دعوت کردم خونمونو ...😏🔥😈👇 https://eitaa.com/joinchat/682623520C978864f663 🔥🔥👆
داستان غم‌انگیز سومابا اولین دیدار، متوجه زیرچشمی امید شدم و به همسرم گفتم که با او رفت و آمد نکند اما او قبول نکرد!😔 امید هر روز به دیدن شوهرم می‌آمد و من هم که دیدم رابطه برادرانه‌ای دارند سعی کردم خوش‌بین باشم و خیال بد نکنم رفته رفته صمیمانه شد امید بی پروا تر از قبل نگاهم میکرد و هم صحبتم میشد. هربار که به چشمانم خیره میشد از قلبم به تپش می‌افتاد تا جایی که کم‌‌کم...❤️‍🔥🔥👇 https://eitaa.com/joinchat/3519415246C4bf78a3715 ماجرایی که زندگی منو دگرگون کرد👆😔💔