رحمتیسم
🔴 رمز گشایی از تصویر جدید مجله اکونومیست درباره سال ۲۰۲۵ @Rahmaatism
23.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕قسمت دوم و بازگشایی چهره : رمز گشایی از تصویر جدید مجله اکونومیست درباره سال ۲۰۲۵
@RAHMAATISM
31.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💢 ایرانیها وقتی زیاد بغض میکنند ، خطرناک میشوند
👤نکتهای مهم از جامعه شناسی مردم ایران توسط #خسرو_معتضد ( مورخ)
@JIHAD_SHIA
2.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بخشی از دست آورد های(رزومه) وزیر دفاع جدید دولت جولانی:
20قتل عمد
15 سرقت
12قطع ید
150نفر (قتل شیعه و مسیحی)
10 تجاوز جنسی
15 کنیز
و هزاران جرم و جنایت خرد دیگر
@Rahmaatism ¦ #MOJAHED
تو رشت این خانواده رو 29 ماه تو خونهی خودشون گروگان گرفته بودن و تو طول این مدت تمام اموالشونو به صورت قانونی فروختن و به زور ازشون امضا و اثر انگشت میگرفتن.
#shahsavar | @rahmaatism
🔴در یکی از عجیب ترین گروگانگیری های تاریخ کشور، یک خانواده در رشت ۲۹ ماه توسط یک باند حرفه ای گروگان بودند و هیچ شخص یا سازمان انتظامی و امنیتی هم نفهمیده!
🟡اعضای این خانواده یکی یکی به شگردهای مختلف به گروگان گرفته شدند. دست و پایشان بسته بوده، و آنقدر قرص و دارو به اینها میدادند که روزی ۱۷ ساعت خواب بودند. هنگام استفاده از سرویس بهداشتی یک نفر جلوی درب در دستشویی حاضر بوده و درب را هم نمیگذاشتند ببندند. حتی خانمها!
🟡حمام هر ۲۰ روز در توالت، آنهم ۲ به ۲، دربها همچنان باز و گروگان گیر در حال تماشای بدنشان! غذا فقط نان لواش خالی. حق حرف زدن و حتی نگاه بههم نداشتند و به تجاوز و کشتن فرزندانشان تهدید شده بودند. پنجره ها همه پوشیده، دربها چسب زده و قفل.
🟡تمام مال و اموالشان را بصورت قانونی طی این ۲۹ ماه تصاحب کردند، همه را فروختند و از کشور فرار کردند!
🟡هرکدام از دوستان و اعضای فامیل که در این مدت پیگیر بودند، تلفن را به یکی از اعضای خانواده میدادند، چاقو را زیر گلوش میگذاشتند و میگفتند بگو ما رفتیم تهران و دیگر نمیخواهیم با کسی در ارتباط باشیم.
#shahsavar | @rahmaatism
داش 29 ماه هست، یعنی فامیل شون نمی تونست یهویی بره توی خونه شون؟ یه همسایه ای چیزی نداشتن برن ببین توی اون خونه چیشده؟ wtf
مثلا این فامیل هایی هستند که خیلی پیگیر هستند یه بار زنگ میزد دوبار زنگ میزد بعد یک ماه که می رفت به پلیس بگه داستان چیشده که ...
دوستان لطفا از این به بعد هرچی شد بعد یه مدت زنگ بزنید پلیس
یه سوال غذا فقط نان لواش خالی بعد 29 ماه چطوری زنده موندن بدن کلی چیز نیاز داره از سو تغذیه می میرن اخه
قسمت اول داستان گروگانگیری رشت
نخست آقای علمخواه لب به سخن گشود و گفت: زن سرکردهی گروگانگیران آشنا بود. مادر همسرم سالها در همین خانهای که ساکن هستیم مراسم مذهبی در اعیاد و سوگواریها برگزار میکرد.
این زن هم حدود ۱۳ سال همراه مادرش در این مراسم حاضر میشد، البته دختر کمتر و مادرش بیشتر رفت و آمد داشت.
اما اواخر دیماه سال ۱۴۰۰ این زن گروگانگیر با ارسال پیغامی به همسرم، او را به منزلی دعوت کرد. همسرم هم بر اساس آشنایی قبلی، اعتماد کردند و روز پانزدهم بهمن سال ۱۴۰۰ راهی منزل مذکور در محلهی یخسازی رشت، کوچهی حقدانی شد.
-رحمتیسم
زن گروگانگیر به همسرم گفته بود؛ که خانهی مذکور منزل یکی از همکاران من است که البته نبود و بعدا متوجه شدیم آنجا را اجاره کرده بودند. با این اوصاف همسرم همراه مادرش، راهی نشانی مذکور شدند. نیم ساعت بعد، همسرم پیام داد که مادرم خوابیده و من هم حال مساعدی ندارم.
نگران شدم و رفتم دنبالشان. زمانی که وارد آن خانه شدم، همسرم را در حالت نیمههوشیار دیدم که به دیوار تکیه داده؛ به سراغ مادر همسرم رفتم و هر چه ایشان را تکان دادم، بیدارنشد.
زنگ زدم به اورژانس۱۱۵ اما قبل از رسیدن اورژانس، دو گروگانگیر دیگر که مرد بودند وارد شدند و با قمه به سوی من حمله کردند. من در همان شرایط حمله و دعوا و درگیری متوجه شدم اورژانس رسیده اما زن گروگانگیر و همدستشان از پنجرهی ساختمان، اورژانس را دست بهسر کردند وگفتند که مشکل حل شده است.
بدین ترتیب اورژانس هم محل را ترک کرد و آنها موبایلها وکارت بانکی را از طریق تهدید با قمه گرفتند و گفتند، قصد داریم شما را بکشیم و الان چند نفر را برای کشتن فرزندانتان فرستادهایم به منزلتان.
گفتند؛ نباید صدایتان بیرون بیاید و ما را در یک اتاق حبس کردند و به اجبار با دادن تعداد زیادی قرص خوابآور و تزریق بیهوشی، بیهوشمان کردند و توانستند در آن مکان ما را یک هفته حبس کنند. بعد هم این اندازه یادم میآید که باز به ما قرصهای قوی دادند و سوار ماشین خودمان کردند.
دستهای ما را با تسمه کمربندی بستند و یک چاقو به طرف پهلوی مادر همسرم گذاشتند. یک نفر از آنها کنار من نشست، مجدد به ما قرص دادند و به گردنم بیهوشی تزریق کردند. من کاملا بیهوش بودم. ما را پس از چند ساعت دوباره به آن خانه برگرداندند.
مداوم به ما قرص میدادند و دست و پامان را بسته بودند. عکس فرزندانم را از روی موبایل به همسرم نشان میدادند و تهدید میکردند که اگر کوچکترین حرکتی انجام دهید، فرزندان شما توسط چند نفری که به خانهتان فرستادهایم، کشته میشوند. به همین خاطر کلی التماس و گریه میکردیم که به بچهها کاری نداشته باشید و هر چه بخواهید به شما میدهیم.
-رحمتیسم
آنها گفتند؛ ۱۵۰ میلیون تومان از کارتتان برداشت کردیم و به عدهای دادیم که اگر شما را ول کردیم و کاری علیه ما انجام دادید آنها بیایند و شما را بکشند. گفتیم هیچکاری نمیکنیم. شما فقط آزادمان کنید و به بچه ها آسیب نزنید، ما هیچ اقدامی علیه شما انجام نمیدهیم.
زن گروگانگیر، تمام مدت با خواهر همسرم پیامک رد و بدل میکرد و به او میگفت: بچه ها مبتلا به کرونا شدند و من مشغول پرستاری از آنها هستم. خواهر همسرم هم با تصور اینکه آن خانم گروگانگیر آشناست و به سبب اطمینانی که ایجاد شده بود، حتی فکرش را نمیکرد که آن زن در حال فریب دادن اوست و چنین حادثهای را برای ما ایجاد کرده است.
در ادامهی ماجرا، زن گروگانگیر طبق نقشههای شوم خود، خواهر همسرم را به همان منزل فراخواند و همان بلایی را که بر سر ما آورده بودند، بر سر او آوردند و از گوشی او به برادر همسرم پیام دادند که بیا به دنبالم و این چنین برادر همسرم را هم به آن منزل کشاندند و متاسفانه همان بلا را با شدت چندین برابر بر سر او آوردند.
- رحمتیسم
در طول این یک هفته و قبل از اینکه ما را منتقل کنند، زن گروگانگیر با یکی از مردهای همدست خود روانهی منزل ما در منظریه شد و پدر همسرم و سه فرزندم را بیهوش کردند. ترفندشان هم این بود که گفتند؛ مادر و پدر و مادربزرگ و همهی اهل خانه به کرونا مبتلا شدند، بنابراین شما این قرصهای تقویتی رو بخورید تا مریض نشوید. سه فرزندم وقتی قرصها را خورند حالشان بهم خورد و استفراغ زدند اما به همان وضعیت، همراه پدرهمسرم بیهوش شدند.
من یک زمانی چشم خود را باز کردم و دیدم همهی ما ۹ نفر در سوییت خانهی خودمان هستیم. موبایلهایمان را گرفته بودند و به ما قرصهای روانگردان و خوابآور قوی میدادند، به طوری که حال همسرم رو به وخامت رفته و حتی طوری شده بود که به زور بیدارش میکردند و چند قطره آب در گلویش میریختند و همسرم مجددا بیهوش میشد.
#shahsavar | @rahmaatism
قسمت دوم و بقیه قسمت های داستان گروگان گیری رشت
واقعیت این است که هر کدام از ما را جداگانه با تسمه کمربندی و زنجیر میبستند و همه ما در شبانه روز به مدت ۱۷ ساعت خواب بودیم و هر وقت به هوش میآمدیم کمی غذا به ما میدادند و چون شرایط روحی و روانی و جسمی مناسبی نداشتیم، ما را با چاقو و قمه تهدید میکردند که باید غذا بخورید.
الان متوجه شدیم به خاطر قرصهای سنگینی بود که به ما میدادند. آنها برای استفاده از سرویس بهداشتی، پای بستهی ما را باز میکردند و یک نفر جلوی سرویس بهداشتی میایستاد واجازه نمیداد که حتی در را ببندیم؛ بعد از سرویس دوباره دست و پامان را میبستند.
- رحمتیسم
حدود یکماه و نیم یعنی نزدیک بهار سال ۱۴۰۱ما ۹ نفر را به همین شکل در طبقهی همکف منزل نگه داشتند. حتی برای استحمام هم خانمها را دو نفری به سرویس بهداشتی میفرستادند و میگفتند که همینجا باید استحمام کنید .
- رحمتیسم
درهای ورودی خانه را با برچسب پوشانده بودند تا از بیرون کوچه دید نداشته باشد و پنجرهها هم همه بسته بودند و به طوری این کار را انجام داده بودند که کسی از ما نتواند فرار کند، هر چند که ما اصلا قدرتی برای فرار نداشتیم زیرا هم دست و پای ما بسته بود و هم قرصهای بیهوشی قوی میدادند. در همین پروسه هر چقدر خواهش و التماس میکردیم که هر چه مال و اموال داریم بردارید و فقط ما را آزاد کنید، قبول نمیکردند و مدام کار خود را با تهدید به کشتن ادامه میدادند.
و اما یکی دو روز مانده به بهار سال ۱۴۰۱گروگانگیران ما را به طبقهی دوم خانه انتقال دادند. آنها دو نفر به دو نفر، ما را زنجیر کرده بودند. وقتی ما را مستقر کردند دیدیم تمام کمدها برچسب خورده و درها هم قفل هستند. بسیار ترسیده بودیم که ما را به قتل برسانند.
آنها در کپسولهای نارنجیرنگ دارو میریختند،ما هیچ اطلاعی از دوز داروها نداریم و بعدا متوجه شدیم که داروهایی از قبیل کتامین، فلونیترازپام، آلپرازولام، ترانکوپین۲۰۰، زولپیدم، پوکساید و پروپرانولول بودند که هر روز به ما میدادند و ساعتهای متمادی ما را میخواباندند.
آنها از طریق دوربینی که نصب بود، به شناسایی افرادی میپرداختند که به منزل ما مراجعه میکردند تا خبری از ما بگیرند. زن سرکردهی گروگانگیران با توجه به رفت و آمدی که سالیان سال داشته بیشتر اشخاص را میشناخت، از این رو هر کس که پیگیر ما میشد یا در را به رویش باز نمیکردند یا با موبایل ازطرف ما پیامک میدادند که ما از این خانه رفتهایم و تهران هستیم و از طریق دوربین آنلاین شما را میبینیم؛ یا ازطرف ما به آنها پیام میدادند که نمیخواهیم با شما و فامیل و آشنایان رابطه داشته باشیم.
پیامکها گاهی اوقات زننده و توهینآمیز بود تا هر طور شده آنها را از ادامهی پیگیری منصرف کنند. آنها نیز به تصور اینکه ما دیگر نیستیم و نمیخواهیم رابطهای با آنها داشته باشیم محل را ترک میکردند و به این موضوع شک هم نمیکردند. اگر هم کسی خیلی خیلی پیگیر ما میشد و مدام تلفن میکرد، در حالی که موبایل را در دست خود داشتند، زیر گردن یکی چاقو میگذاشتند و میگفتند صحبت کن، اگر پشت تلفن کوچکترین حرکتی بکنی و حرفی بزنی، چاقو را در گلوی یکی از بچهها فرومیکنیم. بدین ترتیب همه چیز طبق خواستهی آنها انجام میشد.
مثلا هر ۲۰روز یکبار میگذاشتند نیم ساعت استحمام کنیم. پنجرههای خانه را با پتو پوشانده بودند و فضای خانه کاملا بسته بود. هیچ هوایی وارد خانه نمیشد و روز و شب را هم نمیدیدیم و در سرویس بهداشتی از پشت هواکش که مقداری دید داشت، متوجه روز و شب میشدیم. آنها مدتی بعد اقدام به نصب دوربین مدار بسته کردند که ما را رصد کنند تا اگر کوچکترین حرکتی داشته باشیم از طریق آن دوربین بازنگری کنند و بعدا ما را کتک بزنند و به اشکال مختلف تهدید روحی و روانی کنند.
- رحمتیسم
ما بیشتر ساعتهای روز را در خواب بودیم، آنها ساعتهای خواب را مدام عوض میکردند،۵ تا ۶ ساعت که میخوابیدیم، بیدارمان میکردند و زمانی که بیدار بودیم هم گیج خواب و قرصها بودیم.
حتی تماشای تلویزیون ممنوع بود. هنوز که هنوز است به تماشای برنامههای تلویزیون عادت نکردیم. تنها کاری که میکردند این بود که برای ما از طریق فلش با تلویزیون فیلمهایی که خودشان دوست داشتند، میگذاشتند. چراغها راخاموش میکردند و با زور و اجبار به ما میگفتند که باید نگاه کنید.
در راستای هر فیلمی که میگذاشتند همان طور ما را تحقیر و تهدید و شکنجهی روحی و روانی میکردند، چرا که مثلا بعضی از فیلمها نشاندهندهی بریدن سر اشخاص توسط داعش بود. آنها با تهدید به کشتن میگفتند، اگرپول، طلا یا سرمایهای در جایی دارید و پنهان کردید همه را به ما بگویید و گرنه یک یک اعضای خانودهتان را میکشیم.
آنها غذای خودشان را از بیرون تهیه میکردند و طبق مدارک و پیامکهایی که رد و بدل کردند و موجود است، غذا را از جاهایی مانند رستوران محرم یا شکم الملوک میگرفتند و برای ما از نانوایی لواشی محل بدون اینکه کارت بکشند با پول نقد ۳۰۰تا ۴۰۰ نان لواش میخریدند. خوردن نان اجباری بود و هر کس نمیخورد یا بهانهای میگرفت سفره را جمع میکردند و یا آن فرد را تنبیه میکردند.
و این گونه روزها یکی پس ازدیگری سپری میشدند، روزهای به واقع سخت، طاقتفرسا و ترسناکی که نمیدانستیم آیا زنده میمانیم یا نه؟
ما حتی حق با یکدیگر حرف زدن هم نداشتیم. زمانی که اعتراض میکردیم در راهپله چند نفر با زنجیر روی نرده میزدند و به ما میگفتند اگر ساکت نشویم، آن افراد میآیند بالا و یا زنها را میبریم طبقهی پایین و بلا برسرشان میآوریم. همچنین میگفتند بچههای شما را میکشیم و فرار میکنیم و کسی نمیتواند ما را پیدا کند، چون هیچ ردی از ما باقی نمیماند.
آنها سابقهدار بودند و هیچ ترسی از کسی نداشتند. آنها با تهدید و ضرب و شتم و اجبار از همهی ما وکالت گرفته بودند. قسمت اعظم اموال به اسم همسرم بود و بخشی متعلق به پدر همسرم و قسمتی هم به برادر همسرم تعلق داشت. گروگانگیرها برای گرفتن وکالت دست و پای همه را بستند و …
صحبت که به اینجا رسید آقای علمخواه به سبب فزونی اندوه و رنج این یادآوریها، نتوانست به شرح بقیهی ماوقع بپردازد.
گفتگو با زن خانواده که 29 ماه گروگان بود
همسر آقای علمخواه مرارتی جانکاه را در این دوران سیاه ۲۹ ماهه متحمل شده است. او برای مرور تعریف کرد: از 15 بهمن ماه 1400 تا 19 تیرماه 1403 حدود ۲۹ ماه توسط این افراد در حبس بودیم و بسیار عذاب کشیدیم. هیچ کسی نمیتواند ما را درک کند که چه بلایی توسط این جنایتکاران بر سرمان آمد. من حتی اجازهی صحبت کردن یا در آغوش گرفتن فرزندانم یا صحبت با همسرم را نداشتم، حتی اگر نگاهم به هر یک از اعضای خانواده میافتاد هم من تنبیه میشدم و هم اعضای خانواده. به این دلیل که میگفتند شما به هم حرفی زدید یا اشاره داشتید.
آنها مرا به اتاق میبردند و تهدید میکردند که کوچکترین حرکتی یا اشاره ای داشته باشی، تمام فرزندانت را میکشیم و یا از این خانه خارج میکنیم و دیگر نمیتوانید آنها را پیدا کنید.
- رحمتیسم
گروگانگیرها مرا با همدستان دیگرشان مبنی بر اینکه بر سرت بلا میآوریم، میترساندند و من با گریه و زاری التماسشان میکردم و آنها با بیرحمی میگفتند؛ باید به حرف ما گوش بدهی و هرگونه اموالی درهر جایی چه در خانه و چه در بانک داری باید به ما بگویی و اگر ما خودمان آن را پیدا کنیم دیگر به تو و خانوادهات رحم نخواهیم کرد.
من از لحاظ روحی خیلی آسیب دیدم و حتی پس از مدتی برای بیشتر کردن فشار روحی کاری انجام دادند که حال فرزندانم اصلا مساعد نبود و هر لحظه احتمال مرگ آنها را میدادم. آنها با این روش توانسته بودند فشار روحی و روانی بسیار شدیدی بر من وارد کنند، به حدی که من آرزوی مرگ میکردم.
آنها حتی عبادت را ممنوع کرده بودند و قران و کتابهای مذهبی و سجادههای نماز را جمعآوری کردند و اگر زیر لب زمزمهای میکردم به طرفم حمله میکردند و میگفتند حق نداری ذکر خدا یا ائمه را بگویی یا آیهای ازقران بخوانی و اگر متوجه شویم تو را کتک میزنیم.
چندین باربه همین دلیل کتک خوردم، چرا که آن زن گروگانگیر از اعتقادات من خبر داشت و از این طریق فشار روحی و روانی بیشتری بر من وارد میکردند. آنها آنقدر جنایتهای متعددی مرتکب شدند که زبانم گویای همهی حرفها نیست و همهی خانوادهام از فرزند کوچکم تا پدر پیر و مادرم که زنی بسیار مومن و خیر بود همه را با بیرحمی و بهدور از انسانیت عذاب میدادند.
حرف زدن برای همسر آقای علمخواه دشوار بود، اما ادامه داد و دربارهی درگذشت غمبار مادرش چنین گفت: مرگ مادرم یکی از جنایتهاشان بود، زیرا آن زن بیگناه نتوانست فشار روحی و روانی و شکنجههای آنها را تحمل کند.
زمانی که حالش وخیم شد، مانع کمکهای امدادی شدند و زمانی که تصمیم گرفتند او را به بیمارستان منتقل کنند به اورژانس زنگ زدند و قبل از آن گفتند ما یک تیم مجهز هستیم و این اورژانس هم در اختیار ماست، بنابراین زمانی که اورژانس آمد ما از ترس نتوانستیم حرفی بزنیم و آنها هم بدون اینکه به ما توجهی کنند مادرمان را با یکی از گروگانگیرها به بیمارستان منتقل کردند.
گروگانگیری
آن گروگانگیر در بیمارستان خود را فرزند مادرم معرفی کرد، بیمارستان به مدرک هویتی او توجه نکرد و پس از آن طی فرصتی که برایشان ایجاد شد، آمدند دست و پای تمام اعضای خانواده به جز من و برادر و پدرم را بستند.