eitaa logo
روابط عمومی عقیدتی سیاسی فرماندهی انتظامی تهران بزرگ
294 دنبال‌کننده
9.4هزار عکس
3.3هزار ویدیو
45 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از روابط عمومی پلیس
💢گاهی می‌گویم ای کاش زمان جنگ، خبرنگار بودم. 🔹ولی دقیقه‌ای نمی‌کشد که‌دلم برای بی‌سیم تنگ می‌شود و حس می‌کنم کسی جز من نمی‌تواند جواب فرمانده لشکر را بدهد. اگر دیر جواب بدهم او صد بار می‌میرد و زنده می‌شود وقتی یادداشت‌های روزانه و نامه‌ها و اسنادم را می‌بینم؛ در می‌یابم با آنکه بی‌سیم‌چی بودم ولی به اندازه یک خبرنگار بلکه بیشتر برای تاریخ و نیامدگانش خبر دارم 🔹خبرهای من هنوز داغ است و ‌هر سطرش داغ در دل می‌نشاند. 💐روزتون مبارک خبرنگاران و عاشقای شهدای پلیس کشور💐 ✅کانال روابط عمومی پلیس          ┄┅┅┅┅❁🇮🇷❁┅┅┅┅┄ https://eitaa.com/PR_Police
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از روابط عمومی پلیس
💢 از هر ۶ مرد آمریکایی یک نفر مورد تجاوز قرار گرفته! 🔹 عموما در بحث تجاوز در مورد زن‌ها حرف زده میشه و کمتر کسی سراغ مردها می‌ره. روزنامه USA today در یک گزارش بسیار عجیب به نقل از یکی از سازمانهای حمایت از افراد مورد تجاوز قرار گرفته اعلام کرده 🔹 در این گزارش به افراد متجاوز هم اشاراتی کرده و ترسناکه که دکترهای اطفال یا مربی‌های ورزشی جز افراد متجاوز بودن! مثلا‌ یکی از پزشکان معروف در حوزه‌ی ورزشی که سال ۲۰۰۵ هم خودکشی کرده، در پرونده‌اش ۱۷۷ تجاوز به ورزشکاران ثبت شده! کارشناسان معتقدند زندگی حرفه‌ای ورزشکاران بابت این تجاوز‌ها تغییرات جبران ناپذیری کرده... 🔹 یا مثلا از سال ۱۹۸۰ تا ۲۰۲۲، هیئت پزشکی ایالتی اوهایو حداقل ۲۵۶ پزشک اوهایو را به دلیل سوءرفتار جنسی جریمه کردن! از میان این پزشکان، ۱۹۹ نفر حداقل ۴۴۹ بیمار را مورد آزار جنسی قرار داده یا مورد آزار و اذیت قرار داده اند! 🔹 تو کشور چشم و دل سیرها، مردها هم امنیت ندارن چه برسه به زنها! ✍️
هدایت شده از روابط عمومی پلیس
✍️ 💠 دو ماشین نظامی و عده‌ای مدافع تازه نفس وارد حرم شده بودند و باورم نمی‌شد حلقه شکسته شده باشد که دیدم مصطفی به سمتم می‌دود. آینه چشمانش از شادی برق افتاده بود، صورتش مثل ماه می‌درخشید و تمام طول حرم را دویده بود که مقابلم به نفس‌نفس افتاد :«زینب اومده!» 💠 یک لحظه فقط نگاهش کردم، تازه فهمیدم را می‌گوید و او از اینهمه شجاعت به هیجان آمده بود که کلماتش به هم می‌پیچید :«تمام منطقه تو محاصره‌اس! نمی‌دونیم چجوری خودشون رو رسوندن! با ۱۴ نفر و کلی تجهیزات اومدن کمک!» بی‌اختیار به سمت صورت ابوالفضل چرخیدم و به‌خدا حس می‌کردم با همان لب‌های خونی به رویم می‌خندد و انگار به عشق سربازی با همان بدن پاره‌پاره پَرپَر می‌زد که مصطفی دستم را کشید و چند قدمی جلو برد :«ببین! خودش کلاش دست گرفته!» 💠 را ندیده بودم و میان رزمندگان مردی را دیدم که دور سر و پیشانی‌اش را در سرمای صبح با چفیه‌ای پوشانده بود. پوشیده در بلوز و شلواری سورمه‌ای رنگ، اسلحه به دست گرفته و با اشاره به خیابان منتهی به ، گرای مسیر حمله را می‌داد. از طنین صدایش پیدا بود تمام هستی‌اش برای دفاع از حرم (علیهاالسلام) به تپش افتاده که در همان چند لحظه همه را دوباره تجهیز و آماده نبرد کرد. 💠 ما چند زن گوشه حرم دست به دامن (علیهاالسلام) و خط آتش در دست بود که تنها چند ساعت بعد محاصره شکست، معبری در کوچه‌های زینبیه باز شد و همین معبر، مطلع آزادی همه مناطق سوریه طی سال‌های بعد بود تا چهار سال بعد که آزاد شد. در تمام این چهارسال با همه انفجارهای انتحاری و حملات بی‌امان تکفیری‌ها و ارتش آزاد و داعش، در ماندیم و بهترین برکت زندگی‌مان، فاطمه و زهرا بودند که هر دو در بیمارستان نزدیک حرم متولد شدند. 💠 حالا دل کندن از حرم (علیهاالسلام) سخت شده بود و بی‌تاب حرم (علیهاالسلام) بودیم که چهار سال زیر چکمه تکفیری‌ها بود و فکر جسارت به قبر مطهر حضرت دل‌مان را زیر و رو کرده بود. محافظت از حرم (علیهاالسلام) در داریا با حزب‌الله بود و مصطفی از طریق دوستانش هماهنگ کرد تا با اسکورت نیروهای به زیارت برویم. 💠 فاطمه در آغوش من و زهرا روی پای مصطفی نشسته بود و می‌دیدم قلب نگاهش برای حرم (علیهاالسلام) می‌لرزد تا لحظه‌ای که وارد داریا شدیم. از آن شهر زیبا، تنها تلی از خاک مانده و از حرم (علیهاالسلام) فقط دو گلدسته شکسته که تمام حرم را به خمپاره بسته و همه دیوارها روی هم ریخته بود. 💠 با بلایی که سر سنگ و آجر حرم آورده بودند، می‌توانستم تصور کنم با قبر حضرت چه کرده‌اند و مصطفی دیگر نمی‌خواست آن صحنه را ببیند که ورودی رو به جوان محافظ‌مان خواهش کرد :«میشه برگردیم؟» و او از داخل حرم باخبر بود که با متانت خندید و رندانه پاسخ داد :«حیف نیس تا اینجا اومدید، نیاید تو؟» دیدن حرمی که به ظلم زیر و رو شده بود، طاقتش را تمام کرده و دیگر نفسی برایش نمانده بود که زهرا را از آغوشش پایین آورد و صدایش شکست :«نمی‌خوام ببینم چه بلایی سر قبر اوردن!» 💠 و جوان لبنانی معجزه این حرم را به چشم دیده بود که (علیه‌السلام) را به ضمانت گرفت :«جوونای و تا آخرین نفس از این حرم دفاع کردن، اما وقتی همه شهید شدن، (علیه‌السلام) خودش از حرم دخترش دفاع کرد!» و دیگر فرصت پاسخ به مصطفی نداد که دستش را کشید و ما را دنبال خودش داخل خرابه حرم برد تا دست حیدری (علیه‌السلام) را به چشم خود ببینیم. 💠 بر اثر اصابت خمپاره‌ای، گنبد از کمر شکسته و با همه میله‌های مفتولی و لایه‌های بتنی روی ضریح سقوط کرده بود، طوری که دیگر حریف شکستن این خیمه فولادی نشده و هرگز دست‌شان به قبر مطهر حضرت سکینه (علیهاالسلام) نرسیده بود. مصطفی شب‌های زیادی از این حرم دفاع کرده و عشقش را هم مدیون (علیهاالسلام) می‌دانست که همان پای گنبد نشست و با بغضی که گلوگیرش شده بود، رو به من زمزمه کرد :«میای تا بازسازی کامل این حرم بمونیم بعد برگردیم ؟» 💠 دست هر دو دخترم در دستم بود، دلم از عشق (علیهاالسلام) و (علیهاالسلام) می‌تپید و همین عطر خاک و خاکستر حرم مستم کرده بود که عاشقانه شهادت دادم :«اینجا می‌مونیم و به کوری چشم و بقیه تکفیری‌ها این حرم رو دوباره می‌سازیم ان‌شاءالله!»...
هدایت شده از روابط عمومی پلیس
🌹 رمان بر اساس حوادث حقیقی از زمستان ۸۹ تا پاییز ۹۵ در و با اشاره به گوشه‌ای از رشادت‌های مدافعان حرم به‌ویژه سپهبد شهید و سردار شهید در بستر داستانی عاشقانه روایت شد. ❤️ هدیه به روح مطهر همه شهدا، سیدالشهدای مدافعان حرم و همه مردم مقاوم سوریه 📕 نسخه پی‌دی‌اف این داستان فرداشب در کانال تقدیم خواهد شد. ❣ از شب‌های آینده با دیگر در حوزه جبهه در خدمت شما عزیزان هستیم. 📍 در پاسخ به پرسش مخاطبین عزیز، جهت نشر حداکثری آثار مربوط به ، بازنشر داستان‌های این کانال به هرصورت و با هر لینکی مجاز است.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا