eitaa logo
روابط عمومی عقیدتی سیاسی فرماندهی انتظامی تهران بزرگ
292 دنبال‌کننده
9.4هزار عکس
3.3هزار ویدیو
45 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از روابط عمومی پلیس
💢 وزیر اطلاعات رژیم صهیونیستی گفته: «رضا پهلوی مهمترین شخصیت ایرانی است که به اسرائیل میرود» 🔹 حرف کاملا درستی است! سطح کار آنقدر پایین است که او مهمترین کسی است که به آنجا میرود! کسی که جز رابطه ژنتیک با شاهی که 45 سال قبل مخلوع شد، هیچ مزیت دیگری ندارد! 🔹 در و تخته باهم جفت شده اند! 🔹 «
هدایت شده از روابط عمومی پلیس
💢 دم سردار رادان گرم که وظیفشو به عنوان ضابط قانونی انجام داد 🔹 آقایون دستگاهای فرهنگی، خیلی وقته نوبت شما گذشته! اگه وقت خوابتون تموم شد روی فرم ومدل لباسها نظارت کنید و بودجه های بیت المال رو باهمایش و کارهای بی قاعده غیرعقلایی حروم نکنید! 🔹
هدایت شده از روابط عمومی پلیس
رضا پهلوی به مناسک یهودیان درآمد پدر قالتاقش میگفت ما شیعه هستیم و میرفت مشهد تا چهره سلطنتش رو سفید کنه! حالا این بچه ننه رفته مناسک یهودی به جا اورده؛ یکی هم نبوده بهش بگه پسرک؛ تو با این کار داری نشون میدی اصل و نسبت به کیا میرسه! https://eitaa.com/atashbekhtyar
50.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اختتامیه محفل انس با قرآن کریم در ستاد فرماندهی انتظامی تهران بزرگ و اجرای گروه سرود و تواشیح شهدای فاتب در مورخه ۱۴۰۲/۰۱/۳۱ به کانال روابط عمومی عقیدتی سیاسی فاتب بپیوندید https://splus.ir/ravabetomomi.fateb
هدایت شده از روابط عمومی پلیس
🌹 با سلام و عرض ادب خدمت شما همراهان عزیز از امشب تا پیش از ماه ذالقعده ، به امید خدا هر شب حدود ساعت ۲۱ رمان تقدیم حضورتان می‌شود امید است که مورد پسند شما عزیزان واقع بشه . 🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻
هدایت شده از روابط عمومی پلیس
✍️ رمان 💠 از پنجره اتاق نسیم خوش رایحه بهاری نوازشم می‌کرد تا خستگی یک شب طولانی را خمیازه بکشم. مثل هر روز به نیت شفای همه بیمارانی که دیشب تا صبح مراقب‌شان بودم، سوره خواندم و سبک و سرحال از جا بلند شدم. 💠 روپوش سفید پرستاری‌ام را در کمد مرتب کردم، مانتوی بلند یشمی رنگم را پوشیدم و روسری‌ام را محکم پیچیدم که کسی به در اتاق زد. ساعت ۷ صبح بود، آرزو کردم در این ساعتِ تعویض شیفت، بیمار جدیدی نیاورده باشند و بتوانم زودتر به خانه بروم که در چهارچوب در، قد بلندش پیدا شد. 💠 برای شیفت صبح آمده بود و خیال می‌کرد هر چه پیراهن و شلوارش تنگ‌تر باشد، پیش چشمم جذاب‌تر می‌شود و خبر نداشت فقط حالم را بیشتر به هم می‌زند که با لبخندی کرشمه کرد :«صبح بخیر آمال!» نمی‌دانست وقتی با آن خط باریک ریش و سبیل، صدایش را نازک می‌کند و اسم کوچکم را صدا می‌زند چه احساس بدی پیدا می‌کنم که به اجبارِ رابطه همکاری، تنها پاسخ را دادم و او دوباره برایم زبان ریخت :«دیشب خیلی خسته شدی؟» 💠 نمی‌خواستم مستقیم نگاهش کنم که اگر می‌کردم همین خشم چشمانم برای بستن دهانش کافی بود و می‌دانستم صورتم زبانش را درازتر می‌کند که نگاهم را به زمین فرو بردم و یک جمله گفتم :«گزارش مریضا رو نوشتم.» و دیگر منتظر پاسخش نماندم، کیفم را از کمد بیرون کشیدم و از کنارش رد شدم که دوباره با صدای زشتش گوشم را گزید :«چرا انقدر بد رفتار می‌کنی آمال؟» 💠 روی پاشنه پا به سمتش چرخیدم و باید زبانش را کوتاه می‌کردم که صدایم را بلند کردم :«کی به تو اجازه داده اسم منو ببری؟» با لب‌های پهن و چشمان ریز و سیاهش نیشخندی نشانم داد و همه خویشتن‌داری دخترانه‌ام را به تمسخر گرفت :«همین کارا رو می‌کنی که هیچکس نمیاد سمتت! هم انقدر سخت نمی‌گرفت که تو می‌گیری!» 💠 عصبانیت طوری در استخوان‌هایم دوید که سرانگشتانم برای زدن کشیده‌ای به دهانش راست شد و با همان دستم دسته کیفم را چنگ زدم تا خشمم خالی شود. این جوانک تازه از برگشته کجا داعش را دیده بود و دیگر لیاقت نداشت حتی صدایم را بشنود که از اتاق بیرون رفتم. 💠 می‌شنیدم همچنان به ریشخندم گرفته و دیگر نمی‌فهمیدم چه می‌گوید که حالا فقط چشمان کشیده و نگاه نگران آن جوان را می‌دیدم. او به گمانش فقط به تمسخرم گرفته و با همین یک جمله کاری با دلم کرده بود که دوباره خمار خیال او خانه خاطراتم زیر و رو شده بود. 💠 از بیمارستان خارج شدم و از آنهمه شور و نشاط این صبح تنها صحنه آن شب شیدایی پیش چشمانم مانده بود که قدم‌هایم را روی زمین می‌کشیدم و دوباره حضورش را می‌خوردم. از آخرین دیدارش سه سال گذشته بود و هنوز جای خالی‌اش روی شیشه احساسم ناخن می‌کشید که موبایلم زنگ خورد. 💠 گاهی اوقات تنها مرهم درد دوری می‌شود که کودکانه آرزو کردم او پشت خط باشد و تیر خیال‌بافی‌ام به سنگ خورد که صدای نورالهدی در گوشم نشست. مثل همیشه با آرامش و مهربانی صحبت می‌کرد و حالا هیجانی زیر صدایش پیدا بود که بی‌مقدمه پرسید :«آمال میای بریم ؟» 💠 کنار خیابان منتظر تاکسی ایستادم و حس کردم سر به سرم می‌گذارد که بی‌حوصله پاسخ دادم :«تازه شیفتم تموم شده، خسته‌ام!» بی‌ریاتر از آنی بود که دلگیر حرفم شود، دوباره به شیرینی خندید و شوخی کرد :«خب منم همین الان از شیفت برگشتم خونه! تازه مگه همیشه دوست نداشتی محبت اون پسره رو جبران کنی؟ اگه می‌خوای الان وقتشه!» 💠 نگاهم به نقطه‌ای نامعلوم در انتهای خیابان خیره ماند و باور نمی‌کردم درست در همان لحظاتی که او شده بودم، نامش را از زبان نورالهدی بشنوم که به لکنت افتادم :«چطور؟» طوری دست و پای دلم را گم کرده بودم که نورالهدی هم حس کرد و سر به سرم گذاشت :«یعنی اگه اون باشه، میای؟» 💠 حس می‌کردم دلم را به بازی گرفته و اینهمه تکرار حالم را به هم ریخته بود که کلافه شدم :«من چی کار به اون دارم!» رنجشم را از لحنم حس کرد، عطر خنده از صدایش پرید و ساده صحبت کرد :« داره نیروهای رو برای کمک به سیل می‌بره ایران.»...
هدایت شده از روابط عمومی پلیس
💢 زن زندگی آزادی 🔹 یعنی خانم یاسمین پهلوی که ادعای ملکه ایران شدن را دارد ، بتواند با وجود داشتن همسر به راحتی خارج از چهارچوب خانواده، روابط عاطفی با مردان مختلف برقرار نماید و این سبک زندگی را نیز برای زنان و دختران عفیف ایرانی تجویز و توصیه می کند! «خاندان بیشرف » 🔹
هدایت شده از روابط عمومی پلیس
💢 و اکنون پس از سه سال 🔹 اقامه نماز عید فطر به امامت حضرت آیت‌الله خامنه‌ای در مصلای امام خمینی (ره) تهران 🔹 روز عید فطر؛ ساعت ۸ صبح 🔹 لحظاتی از شعاردادن شهید سلیمانی در ابتدای خطبه‌های رهبر انقلاب در آخرین حضور در نماز عید فطر سال ۱۳۹۸ ✍️
هدایت شده از روابط عمومی پلیس
💢 اثر جدید حسن روح‌الامین به مناسب سالروز میلاد علمدار گردان کمیل، حسرت عرفا و سالکین راه حقیقت (شهید ابراهیم هادی ) ✍️
هدایت شده از روابط عمومی پلیس
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 سی ام ماه 🌹 اللَّهُمَّ اجْعَلْ صِيَامِي فِيهِ بِالشُّكْرِ وَ الْقَبُولِ عَلَى مَا تَرْضَاهُ وَ يَرْضَاهُ الرَّسُولُ مُحْكَمَةً فُرُوعُهُ بِالْأُصُولِ بِحَقِّ سَيِّدِنَا مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِينَ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ. 🌹 خدايا روزه ام را در اين ماه، بر پايه آنچه تو و پيامبر آن را مى پسندد مورد سپاس و پذيرش قرار ده، درحالیكه فروعش بر اصولش استوار باشد، به حق سرورمان محمّد و اهل بيت پاكش، و سپاس خداى را پروردگار جهانيان.