مجنون به ریگ بادیه غمهای خود شمرد،
یاد زمانهای که غمِ دل حساب داشت.
- صائب تبریزی
خلوتی خواهم و در بسته و یک محرم راز
که گشایم سر راز و گلهای چند قدیم
- وحشی بافقی
آید آن روز که من هجرت از این خانه کُنم!
از جهان پر زده، در شاخ عدم لانه کُنم؟
رسد آن حال که در شمعِ وجود دلدار
بال و پر سوخته، کارِ شب پروانه کُنم
روی از خانقه و صومعه برگردانم
سجده بر خاک در ساقی میخانه کُنم
حال، حاصِل نشد از موعظهی صوفی و، شیخ
رو به کوی صنمی واله و دیوانه کُنم
گیسو و خال لبت دانه و دامند، چسان
مرغ دل فارغ از این دام و، از این دانه کُنم؟
شود آیا که از این بُتکده بر بندم رخت
پر زنان پُشت بر این خانهی بیگانه کُنم؟
- سید روح الله خمینی (ره)
خون میچكد از ديده در اين كنج صبوری
اين صبر كه من میكنم افشردن جان است
- هوشنگ ابتهاج