در رفتنِ جان از بدن گویند هر نوعی سخن من خود به چشمِ خویشتن دیدم که جانم می‌ رود . . #سعدی

كلّ الكلمات التي نكتُبها هي أجزاءٌ ماتت فينا؛ نحن فقط ندفنها باحترام. همهٔ کلمه‌هایی که می‌نویسیم، تیکه‌ هایین که در ما مردن؛ ما فقط بااحترام دفنشون می‌کنیم . . #عربیات🌱

*

‏کم حرف نشده‌ام، حرف‌هایم را نمی‌توانم بزنم. کلمات بسیاری کم دارم، حروف بسیاری، چیزهایی هست که درونم می‌چرخند، حس‌شان می‌کنم اما معنی‌شان را نمی‌دانم حتی نامی برای صدا زدنشان پیدا نمی‌کنم. تنها می‌دانم که بسیارند، که غمگین‌اند، که غمگینم می‌کنند. بسیار غمگین. - مسلم‌‌ علادی

تحمل یعنی بگذاری، درد بیاید، بماند، بِدَرَد، بِرود . .

دلم را کرده‌ام نذر جوادت ایها السلطان غلامت غیر از این کاری ز دستش برنمی‌آید

تو، ای ناخورده جامِ عشق، هشیاری مکن دعوی که من هم خویش را هشیار می‌پنداشتم روزی #امیرخسرودهلوی

تو گر بر جایْ دل داری، مرا گر نیست دل بر جا مزن بر حالِ من طعنه، که من هم داشتم روزی #امیرخسرو‌دهلوی

به طَرَب حمل مَکُن سرخیِ رویم که چو جام خونِ دل عکس برون می‌دهد از رخسارم #حافظ

محبوب من؛ آنقدر غمگین‌ ام امروز ‏که دلم می‌خواهد همه چیز را فراموش کنم ‏و هق‌ هق کنان، چنان کودکی ‏سرم را در سینه‌ات پنهان کنم . .

قد و بالای علی از چشمِ زهرا دیدنیست وای، وقتی می‌رسد دریا به دریا دیدنیست

یِک جَهان هَم اَگر اَز بِیعَتِ خود بَر می‌گشت بٰاز هَم فٰاطِمه ‹س› دورِ سَرِ حِیّـدَر می‌گشت