eitaa logo
رصدنما 🇮🇷
2.4هزار دنبال‌کننده
18.1هزار عکس
11.4هزار ویدیو
255 فایل
ˇ﷽ ما استراحت نخواهیم ڪرد این انقلاب و جامعہ آنقدر ڪار درش هست ڪه دیگر استراحت بـےاستراحت. بےآنڪه هیچ پست وسمت وحڪمے درڪار باشد. #شهید_بهشتے♥️🌱 #نَحنُ_جُنودُڪَ_بَقیَّةَ_الله³¹³ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
[°• ‌‌ | طنزجبهه😅 •°] صحبت ازشهادت وجدایی بود واین که بعضی ازجنازه هازیرآتش می مانندو یابه نحوی شهیدمی شوند که قابل شناسایی نیستند.هرکس ازخودش نشانه ای می دادتا شناسایی جنازه ممکن باشد.یکی می گفت:"دست راست من این انگشتری است" دیگری می گفت:"من تسبیحم رادورگردنم می اندازم" نشانه ای که یکی ازبچه ها داد برای مابسیارجالب بود.او می گفت:"من درخواب خُروپُف می کنم، پس اگر شهیدی را دیدید که خُروپُف می کند شک نکنید که خودم هستم"😜 خنده های پشت سنگرے 😉👇 °•💣•° Eitaa.com/Rasad_Nama
[°• ‌‌ | طنزجبهه😅 •°] استاد سرکارگذاشتن بچه ها بود.روزی ازیکی ازبرادران پرسید:"شما وقتی بادشمن روبه رو می شویدبرای آنکه کشته نشویدوتوپ وتانک آنها درشما اثرنکندچه می گویید؟" آن برادرخیلی جدی جواب داد:"البته بیشتربه اخلاص برمی گردد وَ اِلّا خودِ عبادت به تنهایی دردی را دوا نمی کند.اولاً بایدوضوداشته باشی،ثانیاً روبه قبله وآهسته به نحوی که کسی نفهمدبگویی:"اللّهم الرزُقنا ترکشاً ریزاً بِدَستِنا یا پایِنا وَلا جایِ حَساسِنا برحمتک یاالرحم الراحمین" 🤲 طوری این کلمات رابه عربی اَداکرد که اوباورش شد وباخودگفت:"این اگرآیه نباشد،حتماً حدیث است!" 🧐 امادرآخرکه کلمات عربی رابه فارسی ترجمه کردشک کرد وگفت:"اخوی غریب گیرآوردی؟" 😤😂😅 خنده های پشت سنگرے 😉👇 °•💣•° Eitaa.com/Rasad_Nama
[°• ‌‌ | طنزجبهه😅 •°] امام جماعت مابود.اما مثل اینکه شش ماهه به دنیا آمده بود.حرف می زد باعجله،غذا می خورد باعجله،راه می رفت می خواست بدود ونمازمی خواندبه همین ترتیب.اذان واقامه راکه می گفتند با "عجّلوا بالصلوة" دوم قامت بسته بود.قبل از اینکه تکبیر بگوید سرش را بر می گرداند و روبه نمازگزاران می گفت:"من نمازتندمی خوانم، بجنبید عقب نمانید.راه بیفتم رفته ام ،پشت سرم را هم نگاه نمی کنم ،بین راه نگه نمی دارم وتوراهی هم سوارنمی کنم!!!😁 خنده های پشت سنگرے 😉👇 °•💣•° Eitaa.com/Rasad_Nama
[°• ‌‌ | طنزجبهه😅 •°] سال ۶۱ پادگان ۲۱ حضرت حمزه. "آقای فخرالدین حجازی" آمده بود منطقه برای دیداردوستان،طی سخنانی خطاب به بسیجیان واز روی ارادت واخلاصی که داشتند گفتند:"من بندکفش شمابسیجیان هستم" یکی ازبرادران نفهمیدم خواب بود یا عبارت رادرست متوجه نشد،ازآن ته مجلس باصدای بلند و رَسا درتأیید و پشتیبانی از این جمله تکبیرگفت.جمعیت هم باتمام توان "اللّه اکبر" گفتند وبندکفش بودن اورا تأیید کردند.😂😂 خنده های پشت سنگرے 😉👇 °•💣•° Eitaa.com/Rasad_Nama
[°• ‌‌ | طنزجبهه😅 •°] یک روز سید حسن حسینی از بچه های گردان رفته بود تَه دره ای برای ما یخ بیاورد.موقع برگشتن عراقی ها پیش پای او را با خمپاره هدف گرفتن.همه سراسیمه ازسنگر آمدیم بیرون خبری از سید نبود بغض گلوی مارا گرفت، بدون شک شهید شده بود. آماده می شدیم که برویم پایین که حسن بلند شد و لباسهایش را تکاند.😳 پرسیدیم :"حسن چه شد؟" گفت :"با عزرائیل آشنا در آمدیم.پسرخاله زن عموی باجناق خواهرزاده نانوای محلمان بود.خیلی شرمنده شد. فکرنمی کرد من باشم و اِلّا امکان نداشت بگذارد بیایم هرطوربود مرا نگه می داشت😂😂 خنده های پشت سنگرے 😉👇 °•💣•° Eitaa.com/Rasad_Nama
[°• ‌‌ | طنزجبهه😅 •°] باخودمون قرار گذاشتیم برای هر جشن پتو یکی از خودمون رو کتک بزنیم.مدتی بعد به فکرمون رسید که چرا خودمونو بزنیم؟ یکی از بچه هارو فرستادیم بیرون چادر تا اولین کسی رو که دید بیاره داخل😋 اومد اما بایه حلج آقا😅 اولش همه موندیم امادیگه کاریش نمیشدکرد😉 به حاج آقا گفت:"حاجی بچه ها ازتون سوال دارن" تاحاجی گفت بفرمایید،ما هم ریختیم سرش......😜 بعدازچندوقت داشتم از کنار یه چادر رد می شدم که دیدم هفت هشتا حاج آقا ریختن سرم و یه جشن پتوی حسابی.....😂😭😜😊 خنده های پشت سنگرے 😉👇 °•💣•° Eitaa.com/Rasad_Nama
[°• ‌‌ | طنزجبهه😅 •°] هرچی می گفتی چیز دیگری جواب می داد.غیرممکن بود مثل همه صریح وساده وهمه فهم حرف بزند. بعدازعملیات بود،سراغ یکی ازدوستان را از او گرفتم چون احتمال می دادم که مجروح شده باشد،گفتم :"راستی فلانی کجاست؟" گفت بردنش "هوالشافی" شصتم خبردار شد که چیزیش شده وبردنش بیمارستان . بعد پرسیدم :"حال وروزش چطوره؟" گفت :"هوالباقی" می خواست بگوید که وضعش خیلی وخیم است ومانده بودم بخندم یا گریه کنم 😭😂😁☺️ خنده های پشت سنگرے 😉👇 °•💣•° Eitaa.com/Rasad_Nama
[°• ‌‌ | طنزجبهه😅 •°] بچه های گردان دور یک نفر جمع شده بودند و بر تعداد آنها هم اضافه می شد،مشکوک شدم من هم به طرفشان رفتم تا علت را جویا شوم. دیدم رزمنده ای می گوید :"اگر به من پایانی ندهید بی اجازه به اهواز می روم." پرسیدم :"چه شده؟ قضیه چیه؟" همان رزمنده گفت :"به من گفتند برو جبهه اسلام در خطر است . آمدم اینجا می بینم جانم در خطر است !! "😅😅 خنده های پشت سنگرے 😉👇 °•💣•° Eitaa.com/Rasad_Nama
[°• ‌‌ | طنزجبهه😅 •°] بر خلاف همه اشخاص که موقع نماز و دعا اگر می گفتی :"التماس دعا" جواب می شنیدی "محتاجیم به دعا". به بعضی از بچه های حاضر جواب که می گفتی جواب های دیگری می گفتند. یکبار به یکی گفتم :"فلانی ما راهم دعا بفرما " فوری گفت :"شرمنده سرم شلوغه ، ولی باشه ، چشم .سعی خودمو می کنم ، اگه رسیدم رو چشمام !! "😅😅 خنده های پشت سنگرے 😉👇 °•💣•° Eitaa.com/Rasad_Nama
[°• ‌‌ | طنزجبهه😅 •°] دراوج باران تیروترکش بعضی از این نیروها سعی شان براین بود تا بگویند قضیه اینقدرها هم سخت نیست و شبها دور هم جمع می شدند و روی برانکاردها عبارت نویسی می کردند.یکبار که بایکی از امدادگرها برانکارد لوله شده ای را برای حمل مجروح بازکردیم، چشممان به عبارت "حمل بار بیش از ۵۰ کیلو ممنوع"😕 افتاد. ازقضا مجروح نیز خوش هیکل بود.🤭 یک نگاه به او می کردیم یک نگاه به عبارت داخل برانکارد😁 نه می توانستیم بخندیم، نه می توانستیم او را از جایش حرکت بدهیم🤤 بنده خداهاج و واج مانده بود که چه بگوید.🤨 بالاخره حرکت کردیم و در راه مرتب می خندیدیم 😂😅🤪 خنده های پشت سنگرے 😉👇 °•💣•° Eitaa.com/Rasad_Nama
[°• ‌‌ | طنزجبهه😅 •°] مراسم صبحگاهی بود . روحانی گردان راجع به واجبات و محرمات صحبت می کرد . با بچه ها خیلی صمیمی بود . برای همین هم در کلاس درس و یا مراسم تنها خودش صحبت نمی کرد تا بقیه مخاطب باشند ، مثل معلم کلاس های اول و دوم دبستان غالباً مطلب را نا تمام می گذاشت و بچه ها آن را خودشان تمام می کردند . مثلاً وقتی می خواست عبارت "الغیبة اشد من الزنا " را قرائت کند ، می گفت :"دوستان می دانند که الغیبة‌ اشد.........؟"🧐 بعد بچه ها با هم با صدای بلند می گفتند :"من الکارهای بدبد ."🤣😁😂😅😄 . خنده های پشت سنگرے 😉👇 °•💣•° Eitaa.com/Rasad_Nama
[°• ‌‌ | طنزجبهه😅 •°] آن شب یکی از آن شب ها بود که بنا شد از سمت راست یکی یکی دعا کنند. اولی گفت :"الهی حرامتان باشد....."🤨بچه ها مانده بودند که شوخی است جدی است ؟ بقیه دارد ندارد؟ جواب بدهند یا ندهند ؟🤔 که اضافه کرد :" آتش جهنم "😅 وبعد همه با خنده گفتند :" آمین " 😂 نوبت دومی بود ، همه هم سعی می کردند مطالبشان بکر و نو باشد ، تأملی کرد وبعد دستش را به طرف آسمان گرفت و خیلی جدی گفت :" خدایا مار و بکش......." 😒 دوباره همه سکوت کردند و معطل ماندند که چه کنند و او اضافه کرد :" پدرو مادر مار و هم بکش !!"😳 بچه ها بیشتربه فکر فرورفتند ، خصوصاً که این بار بیشتر صبر کرد ، بعد که احساس کرد خوب توانسته بچه ها را بدون حقوق سرکار بگذارد ، گفت :" تا ما را نیش نزند !"😊😊 . خنده های پشت سنگرے 😉👇 °•💣•° Eitaa.com/Rasad_Nama