رَشتاك!🇵🇸
-
مخدوم مهربان من!
از آن زمان که رشتۀ مراودت حضوری گسسته و شیشۀ شکیبایی از سنگ تفرقه و دوری شکسته، اکنون مدت دو سال افزون است که نه از آن طرف بَریدی و سلامی و نه از این جانب قاصدی و پیامی، طایر مکاتبات را پر بسته و کلبۀ مراودات را در بسته...
خوب شد نيستى ببينى كه
دوستدارت هنوز هم تنهاست
او كه تكرار مىكند با خود
اشك، تنها سلاحِ بىكسهاست
#سیدتقی_سیدی
دیدار تو گر صبح ابد هم دهدَم دست
من سرخوشم از لذت این چشم به راهی...
#فریدون_مشیری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
- و هرگاه که باران ببارد،
من به یادت خواهم افتاد.
رَشتاك!🇵🇸
-
چند روزی به انتظار نشستم؛
تا اینکه موعدش رسید و دست به چانه منتظر خبر رسیدن نامه بودم. اصلاً اهالی این خانه میدانند که کلماتِ دستنوشتۀ روی کاغذ که خیلی ماهرانه احساسات لطیف یک قلبِ دردکشیده را انتقال میدهند، چقدر برایم ارزش و بها دارد.
امان از دلتنگی که حصاریست بر دلِ بیطاقت و شوریدۀمان. و اکنون که رشتۀ دیدارمان گسسته شده و مجال صحبت نیست، چرا دست به دامان کلمات نشویم؟!
همینکه نامه به دستم رسید، تا دست بجنبانم و تای این کاغذ را باز کنم انگار که قلبم داشت از سختیِ لحظاتی که دیگر طاقت انتظار نداشتند، از سینه میزد بیرون.
داشتم از ذوق بالا و پایین میپریدم که دیدن خط اول نامه همان و آب شدن چند مَن قند در دلِ افسارگسیختۀام همان...
#فاطیماه
این داستان: معجزۀ کلمات.
رَشتاك!🇵🇸
-
تاریخ نمینویسم؛
تاریخ نوشتن کار دست آدمها میدهد.
روزی که نباید چیزی را به یاد میآوری که
چنان تورا در خودش حل کرده، که اِنزِجار
یأس و ناامیدی چنگ به گلویت میاندازد و
رهایت نمیکند.
امروز اما خوب است؛ کمی از آن را در قلبم
نگه میدارم و باقی را دور میریزم. غرق شدن
را دوست دارم. غرق شدن در رویاهایی که
خیلی دوراند.
اما، الان روی قلبی که شیشهخردههایش پای
هر آدمی را زخمی کرده حک میکنم که:
روزی به سراغت خواهم آمد؛ من!
#فاطیماه
آه که اگر فقط این دوری اجباری از تو نبود،
اگر فقط تو را در کنار خود داشتم، میتوانستم
بگویم که آرام ترین، شادترین و امیدوارترین
روزهای عمرم را می گذرانم...
* نامههای احمد شاملو به آیدا
رَشتاك!🇵🇸
-
خیال!
آره دوباره بخونش!
خیال همیشه قشنگه. وقتی که بینِ روزمرگیِ
خستگیناپذیر زندگیت گیر کردی و نمیدونی
رهایی کدوم سمتیه؛ چارهای جز این نداری
که به خیال رو بیاری.
آره خیال قشنگه چون، زندگی بدون اون هیچ
رنگ و طعمی نداره. حتی اگه اون مارمالاد
توتفرنگیِ روی کیک رو هم فراموش نکنی،
اگه آدم مطلوبت و با خیال از فرسنگها
فاصله نکشونی و نیاری کنار خودت، هیچ
طعم و مزهی دلچسبی نمیتونه برات داشته
باشه.
اگه انزِجار دلتنگی آزارت میده و قفس
پرندهی ناآرومِ دلت روز به روز کوچکتر
میشه، تا فقط یک لحظه بتونی چشمات و
توی یه آغوشِ خیلی دورِ امن ببندی و برای
چند ثانیه هم که شده آسوده نفس بکشی؛
خیال، پانسمانِ تمام جراحتهای عمیقه.
آره اگه خیال نبود،
دستها از یخزدگی میمردن!
#فاطیماه
از کدام آغوش به تو میشود رسید؟
مرگ؟
زندگی؟
خواب؟
حرفی بزن!
دارم تمام میشوم...
- علیرضا اطلاقی
رَشتاك!🇵🇸
- 🤍
از سیصدو شصت و پنج روز قبل،
از تاریخی که نانوشته هم به یادخواهم آورد.
از روزهایی که نمیخواستم بارانی باشم و از
لحظاتی که هرگز از یاد نخواهم برد؛ مینویسم.
راست گفتی آقای چزاره پاوزه:
ما روزها را به یاد نمیآوریم،
لحظهها را به یاد میآوریم.
هرچه زندگی تاخت، هرچه دوام آوردنِ بین
طوفانی که مرا هر لحظه بیشتر غرق خودش
میکرد تا این منِ تازه پا به عرصه گذاشته را
مغلوب خودش کند، من، ادامه خواهم داد.
و من، همین منِ ساده، تکههای شکسته
شدهی حاصل از درد را، نه تنها دور نخواهم
انداخت بلکه خم میشوم و از روی زمین
برشان میدارم و با چاشنیِ عشق به هم
وصله میزنمشان.
من، امروز، درست هفدهمین روز از خردادِ
بهاری، برای جنگیدنِ با تو زاده شدهام؛ درد!
[ من اما نمیمیرم؛
من، ماهی میشوم... ]
#فاطیماه
پرسیدند:
فرق کریم با جواد در چیست؟
فرمودند:
از شخص کریم همینکه درخواست کنید
به شما عنایت میکند ولی «جواد» خود
به دنبال سائل میگردد تا به او عطا کند...
#امام_جواد🖤