eitaa logo
رستگاران
1.3هزار دنبال‌کننده
17هزار عکس
6.2هزار ویدیو
123 فایل
{خیلےحسیـ❤️ـن‌زحمـت‌مـاراکشـیده‌استـ} "مجموعه‌فرهنگی‌‌تربیتی‌رستگاران" «پندار ما این‌ است‌ که ما مانده‌ ایم وشهدا‌ رفته‌اند... اما حقیقت‌ آن است‌ که‌ زمان‌ مارابا خود برده‌ است‌ و شهدا مانده‌‌اند...✨🕊» خادم کانال: @Rastegar_12
مشاهده در ایتا
دانلود
من هرگزنباید به پدرتون اهانت می کردم.... اون، صادقانه و بی پروا، تمام حرف هاش رو زد و من به تک تک اونها گوش کردم و قرار شد روی پیشنهادش فکر کنم. وقتی از سر میز بلند شدم لبخند عمیقی صورتش رو پر کرد. –هر چند نمی دونم پاسخ شما به من چیه اما حقیقتا خوشحالم بعد از چهار سال و نیم تلاش بالاخره حاضر شدید به من فکر کنید. از طرفی به شدت تحت تاثیر قرار گرفته بودم ولی می ترسیدم که مناسب هم نباشیم. از یه طرف، اون یه تازه مسلمان از سرزمینی با روابط آزاد بود و من یک دختر ایرانی از خانواده ای نجیب با عفت اخلاقی و نمی دونستم خانواده و دیگران چه واکنشی نشون میدن... برگشتم خونه و بدون اینکه لباسم رو عوض کنم ،بی حال و بی رمق همون طوری ولو شدم روی تخت... –کجایی بابا؟ حالا چه کار کنم؟ چه جوابی بدم؟ با کی حرف بزنم و مشورت کنم؟ الان بیشتر از هر لحظه ای توی زندگیم بهت احتیاج دارم بیای و دستم رو بگیری و یه عنوان یه مرد، راهنماییم کنی... بی اختیار گریه می کردم و با پدرم حرف می زدم.چهل روز نذر کردم ،اول به خدا و بعد به پدرم توسل کردم ،گفتم هر چه بادا باد، امرم رو به خدا می سپارم.... اما هر چه می گذشت، محبت یان دایسون، بیشتر از قبل توی قلبم شکل می گرفت، تا جایی که ترسیدم... –خدایا! حالا اگر نظر شما و پدرم خلاف دلم باشه چی؟ روز چهلم از راه رسید... تلفن رو برداشتم تا زنگ بزنم قم و بخوام برام استخاره کنن.قبل از فشار دادن دکمه ها، نشستم روی مبل و چشم هام رو بستم، –خدایا! اگر نظر شما و پدرم خلاف دل منه، فقط از درگاهت قدرت و توانایی می خوام. من، مطیع امر تو ام. و دکمه روی تلفن رو فشار دادم... “همان گونه که بر پیامبران پیشین وحی فرستادیم،بر تو نیز روحی را به فرمان خود، وحی کردیم.تو پیش از این نمی دانستی کتاب و ایمان چیست ولی ما آن را نوری قرا دادیم که به وسیله آن،هر کسی از بندگان خویش را بخواهیم هدایت می کنیم و تو مسلما به سوی راه راست هدایت می کنی” سوره شوری، آیه52 و این پاسخ نذر40روزه من بود... تلفن رو قطع کردم و از شدت شادی رفتم سجده.خیلی خوشحال بودم که در محبتم اشتباه نکردم و خدا، انتخابم رو تایید می کنه،اما در اوج شادی،یهو دلم گرفت. گوشی توی دستم بود و می خواستم زنگ بزنم ایران، ولی بغض، راه گلوم رو سد کرد و اشک بی اختیار از چشم هام پایین اومد... وقتی مریم عروس شد و با چشم های پر اشک گفت: با اجازه پدرم بله، هیچ صدای جواب و اجازه ای از طرف پدر نیومد،هر دومون گریه کردیم،از داغ سکوت پدر... از اون به بعد هر وقت شهید گمنام می آوردن و ما می رفتیم بالای سر تابوت ها روی تک تک شون دست می کشیدم و می گفتم: –بابا کی برمی گردی؟ توی عروسی، این پدره که دست دخترش رو توی دست داماد می گذاره،تو که نیستی تا دستم رو بگیری،تو که نیستی تا من جواب تایید رو از زیونت بشنوم،حداقل قبل عروسیم برگرد،حتی یه تیکه استخون یا یه تیکه پلاک.هیچی نمی خوام،فقط برگرد... گوشی توی دستم،ساعت ها، فقط گریه می کردم.بالاخره زنگ زدم.بعد از سلام و احوال پرسی، ماجرای خواستگاری یان دایسون رو مطرح کردم،اما سکوت عمیقی، پشت تلفن رو فرا گرفت.... اول فکر کردم، تماس قطع شده اما وقتی بیشتر دقت کردم،حس کردم مادر داره خیلی آروم گریه می کنه. بالاخره سکوت رو شکست... –زمانی که علی شهید شد و تو تب سنگینی کردی،من سپردمت به علی. همه چیزت رو... تو هم سر قولت موندی و به عهدت وفا کردی... بغض دوباره راه گلوش رو بست... –حدود10 شب پیش علی اومد توی خوابم و همه چیز رو تعریف کرد.گفت به زینبم بگو من، تو رو بردم و دستتون رو توی دست هم میزارم توکل بر خدا ،مبارکه.... گریه امان هر دومون رو برید. –زینبم  نیازی به بحث و خواستگاری مجدد نیست جواب همونه که پدرت گفت مبارکه ان شاء الله... دیگه نتونستم تلفن رو نگهدارم و بدون خداحافظی قطع کردم. اشک مثل سیل از چشمم پایین می اومد  تمام پهنای صورتم اشک بود. همون شب با یان تماس گرفتم و همه چیز رو براش تعریف کردم. فکر کنم من اولین دختری بودم که موقع دادن جواب مثبت، عروس و داماد هر دو گریه می کردن. توی اولین فرصت، اومدیم ایران پدر و مادرش حاضر نشدن توی عروسی ما شرکت کنن. مراسم ساده ای که ماه عسلش سفر10روزه مشهدو یک هفته ای جنوب بود... هیچ وقت به کسی نگفته بودم،اما همیشه دلم می خواست با مردی ازدواج کنم که از جنس پدرم باشه. توی فکه تازه فهمیدم چقدر زیبا داشت ندیده رنگ پدرم رو به خودش می گرفت.... 💕شادی ارواح طیبه ی شهدا صلوات💕 *"پایان داستان بدون تو هرگز"* شهید سید طاها ایمانی 📡 @Rastegaran_313
رستگاران
من هرگزنباید به پدرتون اهانت می کردم.... اون، صادقانه و بی پروا، تمام حرف هاش رو زد و من به تک تک او
بسم الله❤️ سلام خدمت همگی☺️🌸 رفقا این قسمت اخر با نویسندگی بود...😔 واقعا حیفه اگرکه ازدستش بدید خصوص وقتی که داستان واقعی باشه و نویسنده‌اش هم یک شهید🌹 میتونین این رمان رو با هشتگ👇🏻 توی کانال پیداکنیدو برای دوستاتون هم بفرستید😍 واینکه تصمیم گرفتیم که بخاطر اشناشدن با شهید ایمانی هر روز بخشی از خاطرات خودشون که توی وبلاگشون منتشر میکردن رو توی کانالمون هم به اشتراک بزاریم..☺️💐 ممنون از صبروحوصلتون🙏🙏
🌷پيامبرخدا(ص): با بخيل مشورت مكن، زيرا او تو را از هدفت باز میدارد...🍂😕 📚(علل الشرايع ج2 ص559) ❤️ 📡 @Rastegaran_313
رستگاران
🌷پيامبرخدا(ص): با بخيل مشورت مكن، زيرا او تو را از هدفت باز میدارد...🍂😕 📚(علل الشرايع ج2 ص559) #
"وقتے یکے بهت میگه که شدنے نیست، حواست باشه که اون حرف رو با توجه به توانایےهای خودش زده نه تو...!" +مواظب ادمای بخیل دوروبرت باش.. 📡 @Rastegaran_313
امام‌حسین وقتی میخواست نماز ظهر عاشورا رو بخونه،دونفر از یارانش سپر تیرهای دشمن شدن...🥀 ولی بمیرم برای آقایی که وقت نماز زیر لباسش زره میپوشید...😭💔 🍁 📡 @Rastegaran_313
رستگاران
امام‌حسین وقتی میخواست نماز ظهر عاشورا رو بخونه،دونفر از یارانش سپر تیرهای دشمن شدن...🥀 ولی بمیرم بر
من همان اهلِ گناهم که شدم اهلِ نماز من‌همانم که به‌دستانِ تو تعمیرشدم...🌱 +حُ‌س‌ِی‌ن♥️ 🦋 📡 @Rastegaran_313
💕 🔆رفتار مهدی در خانه خیلے خوب بود. بعد صرف غذا دست مرا میبوسید و پسرم امیر محمد را هم تشویق میکرد که این کار را انجام دهدکه این عمل بابت قدردانےازمن بابت‌خانه‌داری‌وتربیت‌فرزند بود...😘🌹 🔆رابطه عاطفے خاصے با فرزندانش داشت. هنگام نماز خواندن، از رکعت اول تا آخر،امیر محمد روی شانه پدرش آویزان میشد. مهدی درجواب این رفتار به من میگفت دوست دارم بچه ام به نماز و تاثیری که در اخلاق میگذارد پے ببرد و نسبت به نمازگذار حسن ظن داشته باشد...🍃🌼 ❄️شهیدمهدی‌طهماسبے❄️ 📡 @Rastegaran_313
: هرشهیدی که میبینے...✨🕊 📡 @Rastegaran_313
💢توییتر دفتر رهبرمعظم انقلاب: عجب معرکه ای! (یا عجب سیرکی!) طرفین دیگری را به تقلب در انتخابات متهم میکنند. این هم از انتخابات و دموکراسی در ایالات متحده آمریکا! 📡 @Rastegaran_313
🔺 ۷ سال آمریکا را کدخدا خواندند و ۷ سال کدخدا آنان را تحقیر کرد و امروز با شور و شوق تیتر میزنند که اگر بایدن بیاید قیمت‌ها کاهشی است ✖️نه بایدنی-کاهشی است ✖️و نه ترامپی-افزایشی 🔺 با مدیرانی مثل شما، قیمت‌ها فروپاشیست 📡 @Rastegaran_313
ٺۅ دسٺِـ✋🏼 اۅڹ|مُجسـمہ| ٻہ‌ۺـعلہ‌°🔥° از جــــہنمہ(: 📡 @Rastegaran_313
🍁این پل صراط نیست... اما خیلی ها را بہ صراط مستقیم برد تا در صف محشـر معطل نشوند...🌱💔 📡 @Rastegaran_313
رستگاران
🍁این پل صراط نیست... اما خیلی ها را بہ صراط مستقیم برد تا در صف محشـر معطل نشوند...🌱💔 📡 @Rastega
🔸آیت‌الله‌جوادی‌آملی‌میگفت: درسته مرز پرگهر داریم، یاردبستانے داریم اما ذکر شبهای عملیات فقط یاحسین یاحسین بود و کربلا کربلا...♥️ 📡 @Rastegaran_313
رستگاران
🔸آیت‌الله‌جوادی‌آملی‌میگفت: درسته مرز پرگهر داریم، یاردبستانے داریم اما ذکر شبهای عملیات فقط یاحسی
چه حسرتی شده به دلمون که همه باهم بخونیم: کربلا کربلا ما داریم می‌آییم...😭💔
مــارا غــم هجـران تـو بـد واقعــه ایے بـود...💔 ... 📡 @Rastegaran_313
بسم الله رفقا وقت نمازه🦋