🛑 صبح زود یکی از اقوام خیلی دورمان که رفت و آمدی با هم نداشتیم آمده بود برای تشییع مصطفی.
🛑 برایم عجیب بود که چطور ما را پیدا کرده و سر از اینجا درآورده، برایمان تعریف کرد که از حضرت عباس (ع) حاجتی داشتم قبل از شهادت پسرتان خواب حضرت عباس (ع) را دیدم
🛑 در خواب حضرت به من گفتند: نماینده من در روز تاسوعا داره میاد پیشم برید پیش اون.
🛑 وقتی بیدار شدم متوجه منظور حضرت عباس(ع)نشدم، دوباره خواب دیدم، اینبار مادر مرحومم رو دیدم گفت: چرا نرفتی پیش نماینده حضرت عباس (ع) و بعدش عکس مصطفی رو نشونم داد،
🛑 بعد از بیدار شدن با پرس و جو فهمیدم این شهید ، از فامیلهای خودمون هست.
🌷شهید مصطفی صدرزاده🌷
❣راوی: مادر شهید❣
🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨
http://eitaa.com/joinchat/1248526358C7ff8e8a58b
🌻مصداق بارز فرمایش حضرت آقا بود🌻
🌸 بله ایشون فرمودند: اول باید خودت را شهید کنی بعد شهید بشی 🌸
🌹عباس در مسیر اهل بیت علیهم السلام حرکت می کرد اصلا رمز موفقیت عباس این بود که شاگردی اهل بیت علیهم السلام را کرده بود و در همین مسیر رشد کرده بود،
🌹با عباس هر هفته شبهای جمعه میرفتیم به امامزاده یحیی برای شرکت در مراسم دعای کمیل، صبح های جمعه دعای ندبه و بعد به نمازجمعه، به نماز اول وقت خیلی اهمیت میداد، خیلی جوان باادب و فهمیده ای بود، اهل تفکر بود او خوب راهی را انتخاب کرده بود.
🌷شهید عباس دانشگر🌷
راوی: دوست شهید
🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨
http://eitaa.com/joinchat/1248526358C7ff8e8a58b
🍃 باردار بود همسرش به او گفت بیا کربلا نریم، ممکنه بچه از دست بره رفتند کربلا💔 ، حالش بد شد و دکتر گفت بچه مرده مادر با آرامش تمام گفت درست میشه چاره اش رفتن کنار ضریح امام حسین علیه السلام است خودشون هوای ما را دارند کنار ضریح امام حسین علیه السلام قدری گریه کرد،خواب دید که خانمی یک بچه در بغلش گذاشت از خواب بلند شد ، رفتند دکتر ، به او گفتند این بچه همان بچه ای که مرده بود نیست ؛ معجزه شده وقتی مادر شهیدهمت می خواست پیکر مطهر فرزندش را که سرش از بدن جدا شده بود ، داخل قبر بگذارد، رو به حضرت زهرا علیها السلام گفت خانم امانتی تون رو بهتون بر گردوندم💔😭😭😭
❣ســرداربےســـر
شهیدمحمدابراهیمهمت
امانتےحضرتزهراس❣
🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨
http://eitaa.com/joinchat/1248526358C7ff8e8a58b
🌻از هیچکس چیزی به دل نمیگرفت ، بدی دیگران رو فراموش میکرد و در مقابل؛ خوبیهاشون رو به خاطر میسپرد.
🌻وقتی یکی با رهبر یا سپاه مخالف بود ، اصلا سکوت نمیکرد ولی طوری با زبان و بیانش برخورد و بحث میکرد که طرف مقابل تاثیر منفی نگیره و خودش هم جبهه ی خیلی معترض نمیگرفت.
🌻خادم الشهدا بود...
ترک محرمات و انجام واجبات ، روی این موضوع با هیچکس شوخی نداشت.
🌻خیلی با معرفت بود ، هر جای زیارتی هم که میرفت پیام میداد و یاد میکرد.
🌻تا جایی که میشد حرفش رو میزد.
خیلی رک بود و با کسی رودربایسی نداشت. به زندگی و زندگی کردن خیلی امیدوار بود و لذت بردن از زندگی رو دوست داشت ولی اصلا از یاد مرگ غافل نبود.
🌻عاشق و سینه سوخته ی حضرت زینب سلام الله علیها بود و برای ظهور آقا صاحب الزمان (عج) عمل رو انتخاب کرد ، تا حرف...
و آخر هم زیر پرچم بیبی ماند و شد یکی از علمداران ظهور...
#شهیدمدافعحرممحمدرضادهقان🌷
🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨
http://eitaa.com/joinchat/1248526358C7ff8e8a58b
❣خواب شهیدحاج همت که تعبیرشد❣
🍃حاج ابراهیم همت، محسن را خواست و به او گفت: محسن، تو به شهادت میرسی، محسن كه كمی جا خورده بود، گفت: چطور مگه حاجی؟ حاج همت ادامه داد: من خواب ديدم كه تو به شهادت ميرسی، شهادتت هم طوری است كه اول اسيرت میكنن و بعد از اينكه آزار و شكنجهات دادن و تو خواستههای اونها رو برآورده نكردی، تو رو تيرباران میكنند و به شهادت میرسی🍃
🌴سه روز بعد خواب حاج همت تعبير شد، در عمليات والفجر ۳ در مرداد ۶۲ و در آزاد سازی مهران، ماشين تويوتايی كه سرنشينان آن نورانی، برقی، پكوك و چند نفر ديگر از پاسداران لشگر ۲۷ بودند در منطقه قلاجه به كمين منافقين خورد، پس از آن منافقين ناجوانمردانه سرنشينان تويوتا را به رگبار بستند همه سرنشينان جزء يك نفر جلوی چشم يكديگر در حاليكه زخمهای عميق گلوله برداشته بودند با تير خلاص، به شهادت رسيدند🌴
🌷شهید محسن نورانی🌷
🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨
http://eitaa.com/joinchat/1248526358C7ff8e8a58b
#شهید_سید_مرتضی_آوینی:
شرط ورود در جمع شهدا #اخلاص است. اگر این شرط را داری چه تفاوتی می کند که نام و شغلت چیست؟!
دعا کنید همیشه با اخلاص بوده و در جمع #شهدا قرار بگیریم.
🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨
http://eitaa.com/joinchat/1248526358C7ff8e8a58b
🌻#شهدا_گاهی_نگاهی🌻
❣معبرهای ما ...
فرق می کند با ...
معبرهای شما ...
❣نوع سیم خاردارش
مین هایش ... 💣
❣پس تخریبچی هایتان را
بفرستید اینجا ...
❣گرفتار معبر نفسیم ...
معبر گناه ...
❣همان که شما در جهاد اکبرتان
از آن گذشتید ...🕊
🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨
http://eitaa.com/joinchat/1248526358C7ff8e8a58b
🌷 #هر_روز_با_شهدا 🌷
❌ سخنِ افلاكيان :
🌹
🔴 سردار شهید محمدحسین اکبری رضایی:
🔰 تفرقه، به انقلاب ضربه میزند.
🌹
🔴 سردار شهید احمد الهیاری:
🔰 اگر کوتاه بیاییم؛ دشمنان ما را رها نمیکنند.
🌹
🔴 جانباز شهید محمد صادق انبارلویی:
🔰 سرپیچی از ولایت؛ سرپیچی از خداست.
🌹
🔴 روحانی شهید نصرت اله انصاری:
✅ خدمت به مردم عبادت است.
🌹
🔴 سردار شهید هادی انصاریان:
🔰 تا جنگ است، دفاع باید کرد.
🌹
🔴 جهادگر شهید سبزعلی اینانلو:
🔰 از قرآن و اسلام دفاع کنید.
🌹
🔴 سردار شهید محسن بلندیان:
🔰 باید دل را با یاد خدا مشغول داشت.
🌹
🔴 سردار شهید رجبعلی بهتویی:
🔰 ما در برابر خدا و شهدا مسئولیم.
🌹
🔴 امیر لشگر شهید محسن پرویز:
🔰 در همه امور، خدا را در نظر داشته باشید.
🌹
🔴 سردار شهید مسعود پرویز:
🔰 چه خوش است مرگ در راه اسلام.
🌹
.#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
اللهم عجل لولیک الفرج
🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨
http://eitaa.com/joinchat/1248526358C7ff8e8a58b
❌ #تلـــنــگـــــــراݩہ_امــــروز ❌
حرفم اول با خودمه بعد بقیه👌
بیایین جـــــدی فڪر💭ڪنیم...
#شهــــــــــدا ڪجا و ما ڪجا...
ما ڪه دغدغه روز و شبمون...
شده اینستاگرام و تلگرام📱 و...
شهــــــــــدا🌷 بخاطر #من_وتو رفتن...
اینهمه شهــــــــــید میاد از #سوریه...
ڪی به روے خودش میاره...
یڪم بیشتر حواسمون به #خودمون باشه...
بیشتر حواسمون به ڪارامون باشه...
ما #شیعه_ایم...
ما منتظر آقاییم........
بیاین کمتر گناه🔞 کنیم...
به #نامحرم نگاه نکنیم
تنها در حدضرورت با نامحرم صحبت کنیم تا بتوانیم از بروز هر فتنه و فسادی در زندگیمان جلوگیری کنیم🍂
مایی که ادعای مذهبی بودنمون میشه....
اگر عکس با #قبرشهدا میگیریم
حداقل شهدایی هم عمل کنیم...✊
خودمون رو جای #شهدا تصور کنیم.....
بببینیم چه طوری رفتند که ما آزاده زندگی میکنیم.....
قدر داشته هامونو بدونیم👌
حرفم با کسایی هست که #صحبتی رو میکنند اما عمل نمیکنند📛
به خودت بیا.....!!!!!
حواست باشه چه کار میکنی...
🛑#عمل_کننده_باشیم🛑
♨️تقوا یعنی...
👈 تقوا یعنی اگر یک هفته مخفیانه
از همهی کارهای ما فیلم 📹 گرفتند و
گفتند اعمال هفتهی گذشتهات در
تلویزیون 📺 پخش شده،ناراحت نشویم🚫
🇮🇷 در آرزوی شهادت 🇮🇷
🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨
http://eitaa.com/joinchat/1248526358C7ff8e8a58b
🌷خواهر عزیزم🌷
🍃هرگاه خواستی از حجاب خارج شوی و لباس اجنبی را بپوشی به یاد آور که اشک امام زمانت را جاری میکنی به
خون های پاکی که ریخته شد برای حفظ این وصیت خیانت میکنی
🍃به یاد آر که غرب را در تهاجم
فرهنگی اش یاری میکنی و فساد را منتشر میکنی و توجه جوانی که صبح و شب سعی کرده نگاهش را حفظ کند جلب میکنی
🍃به یاد آر حجابی که بر تو واجب شده تا تو را در حصن نجابت فاطمی حفظ کند تغییر میدهی ...
🍃تو هم شامل آبرویی
بعد از همه این ها اگر توجه نکردی (متنبه نشدی)
🍃هویت شیعه را از خودت بردار (دیگه اسم خودتو شیعه نزار)
🌷شهید #علاء_حسن_نجمه🌷
یاد شهدا با صلوات🌷
🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨
http://eitaa.com/joinchat/1248526358C7ff8e8a58b
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🗣راوی: مهدی رمضانی
با اينکه سن من زياد نبود اما خدا لطف کرد تا با بهترين بندگانش در گردان کميل همراه باشــم. ما در شب شروع عمليات تا کانال سوم رفتيم. اين کانال کوچک بود و تقريباً يک متر ارتفاع داشت. بر خلاف کانال دوم که بزرگ و پر از موانع بود. آن شــب همه بچه ها به ســمت کانال دوم برگشتند. کانالي که بعدها به نام ((کانال کميل)) معروف شد. من به همراه ديگر نيروها پنج روز را در اين کانال سپري کردم. از صبــح روز بعد، تــک تيراندازان عراقــي هر جنبنــده اي را هدف قرار میدادند. ما در آن روزهاي محاصره، دوران عجيبي را سپري کرديم.يادم هســت که ابراهيم هادي، با آن قدرت بدني و با آن صلابت، كانال را سرپانگه داشته بود! فرمانده و معاون گردان ما شهيد و مجروح شدند. براي همين تنها كسي كه نیروهارا مديريت ميكرد ابراهيم بود. او نيروها را تقسيم كرد. هر سه نفر را يك گروه و هر گروه را با فاصله، در نقطه اي از كانال مستقر نمود. يك نفر روي لبه ي كانال بود و اوضاع را مراقبت ميكرد. دو نفر ديگر هم در داخل كانال در كنار او بودند. انتهاي کانال يک انحناء داشــت، ابراهيم و چند نفر ديگر، شهدا را به آنجامنتقل کردند تا از ديد بچه ها دور باشند. مجروحين را هم به گوشه اي از کانال برد تا زير آتش نباشند. ابراهيــم در آن روزها با نداي اذان، بچه ها را براي نماز آماده ميکرد. ما در آن شرايط سخت، در هر سه وعده نمازجماعت برگزار ميکرديم! ابراهيم با اين كارها به ما روحيه ميداد و همه نيروها را به آينده اميدوار ميكرد. دو روز بعــد از شــروع عمليات، و بعد از پايان ناموفــق مرحله دوم، تلاش بچه ها بيشــتر شد! ميخواستيم راهي را براي خروج از اين بنبست پيدا کنيم. در آخرين تماسي که با لشکر داشــتيم، سردار(شهيد) حاجي پور با ناراحتي گفــت: هيچ کاري نميتوانيم انجام دهيــم، اگر ميتوانيد به هر طريق ممکن عقب بیایید.پنجشنبه 21 بهمن بود که از روبرو و پشت سر ما، صداي تانک و نفربر بيشتر شد! بچه ها روي ديواره کانال را کنده و حالت پله ايجاد کردند. برخــي فکر کردند نيروي کمکي براي ما آمده، امــا نه، محاصره ما تنگتر شده بود! کماندوهای عراقي تحت پوشــش تانک ها جلو آمدند. آنها فهميده بودند که در اين دشت، فقط داخل اين کانال نيرو مانده!يادم هست که يک نوجوان به نام (شهيد) سيد جعفر طاهري قبضه آرپيجي را برداشت و از پله ها بالارفت و با يک شليک دقيق، تانک دشمن را زد. همين باعث شد که آنها كمي عقب نشيني کنند.بچه ها هم با شــليک پياپي خود چند نفر از کماندوهاي عراقي را کشتند و چند نفر از نيروهائي که خيلي جلو آمده بودند را اسير گرفتند.در آن شرايط سخت، حالا پنج اسير هم به جمع ما اضافه شد! نبود آب و غذا همه ما را کلافه کرده بود.
http://eitaa.com/joinchat/1248526358C7ff8e8a58b
بيشتر نيروها بي رمق و خسته در گوشه و کنار کانال افتاده بودند. تانکهائي که از کانال فاصله گرفتند، بلندگوهاي خود را روشــن کردند! فردي که معلوم بود از منافقين است شروع به صحبت کرد و گفت: ايراني ها، بيائيد تســليم شويد، کاري با شــما نداريم، آب خنک و غذا براي شما آماده است ، بيائيد... و همينطور ما را به اسير شدن تشويق ميكرد.تشــنگي و گرسنگي امان همه را بريده بود. چند نفر از بچه ها گفتند: بيائيد برويم تســليم شــويم، ما وظيفه خودمان را انجام داديم، ديگر هيچ اميدي به نجات ما نيست.يکي از همان نوجوانان بسيجي گفت: اگر امروز ما اسير شديم و تلويزيون عراق ما را نشان داد و حضرت امام ما را ببيند و ناراحت بشود چه کار کنيم؟ مگر ما نيامديم که دل امام را شاد کنيم؟ همین صحبت باعث شــد که کســي خود را تسليم نکند. ابراهيم وقتي نظر بچه ها را فهميد خوشحال شد و گفت: پس بايد هر چه مهمات و آذوقه داريم جمع کنيم و بين نيروها تقسيم کنيم. هرچه آب و غذا مانده بود را به ابراهيم تحويل داديم. او به هر پنج نفر يک قمقمه آب و کمي غذا داد. به آن پنج اســير عراقي هم هر كدام يک قمقمه آب داد!! برخي از بچه ها از اين کار ناراحت شــدند، اما ابراهيم گفت:((آنها مهمان ما هستند)) مهمات هــا را هم جمع کرديم و در اختيار افراد ســالم قرار داديم تا بتوانند نگهباني بدهند. سحر روز بعد يعني 22 بهمن، تانک هاي دشمن کمي عقب رفتند!تعدادي از بچه ها از فرصت استفاده كرده و در دسته هاي چند نفره به عقب رفتند، اما برخي از آنها به اشتباه روي مين رفتند و...
ساعتي بعد حجم آتش دشمن خيلي زيادتر شد. ديگر هيچكس نميتوانست كاري انجام دهد.
عصــر 22 بهمن، کماندوهاي دشــمن پــس از گلوله باران شــديد کانال، خودشــان را به ما رســاندند! يکدفعه ديديم که لوله اسلحه عراقي ها از بالای کانال به طرف ما گرفته شد! يک افسر عراقي از مسير پله اي که بچه ها ساخته بودند وارد کانال شد. يک سرباز هم پشت سرش بود. به اولين مجروح ما يک لگد زد. وقتي فهميد که او زنده اســت، به ســرباز گفت: شليک کن.سرباز هم با تير زد و مجروح ما به شهادت رسيد. مجروح بعدي يک نوجوان معصوم بود که افسر بعثي با لگد به صورت او زد! بعد به سرباز گفت: بزن سرباز امتناع کرد و شليک نکرد! افسر عراقي در حضور ما سر او داد زد. اما سرباز عقب رفت و حاضر به شليک نشد! افسر هم اسلحه کُلت خودش را بيرون آورد و گلوله اي به صورت او زد.سرباز عراقي در کنار شهداي ما به زمين افتاد! افسر عراقي هم سريع از کانال بيرون رفت! بعد به نيروهايش دستور شليک داد و...دقايقي بعد عراقي ها، با اين تصور که همه افراد داخل کانال شهيد شده اند، برگشــتند. ديگر صداي تيراندازي نمي آمد. با غروب آفتاب سکوت عجيبي در فکه ايجاد شد!من و چندين نفر ديگر که در ميان شهدا، زنده مانده بوديم از جا بلند شديم. کمي به اطراف نگاه کرديم. کســي آنجا نبود. بيشــتر آنهــا که زنده بودند جراحت داشتند. هوا كاملاً تاريک بود که حرکت خودمان را آغاز کرديم و قبل از روشن شدن هوا خودمان را به نيروهاي خودي رسانديم و...
http://eitaa.com/joinchat/1248526358C7ff8e8a58b