eitaa logo
❣️فقط کلام شهید❣️
467 دنبال‌کننده
12.8هزار عکس
2.5هزار ویدیو
7 فایل
یا صاحب الزمان ادرکنی ✹﷽✹ #شهید_سید_مرتضی_آوینی🍂 ✫⇠شرط ورود در جمع شهدا اخلاص است و اگر این شرط را دارے، ✦⇠چہ تفاوتی مے ڪند ڪہ نامت چیست و شغلت•√ #اللهم_عجل_لولیڪ‌_الفرج #ما_ملت_شهادتیم مدیرکانال👇 @Khadim1370 آی دی کانال👇 Ravie_1370
مشاهده در ایتا
دانلود
دکتر اردشیر حسین‌پور، دانشمند شهید ایران، به معنای واقعی کلمه مجاهد بود و این از سبقه علمی و اجتماعی او مشهود است، جهاد را از جبهه آغاز نمود اما در عرصه علم و پژوهش نیز تک تیرانداز شد. شهید اردشیر حسین پور اولین شهید هسته ای ایران ┄┅═✼✿‍✵♥️✵✿‍✼═┅┄ https://eitaa.com/Ravie_1370🦋🦋 ┄┅═✼✿‍✵♥️✵✿‍✼═┅┄
🌷 💌 ڪــلام‌ شهـــید 🌹شهـــید چمران: دل تنها نردبانی است که آدمی را به آسمان می‌رساند. و تنها وسیله‌ایست که خدا را در می‌یابد. ┄┅═✼✿‍✵♥️✵✿‍✼═┅┄ https://eitaa.com/Ravie_1370🦋🦋 ┄┅═✼✿‍✵♥️✵✿‍✼═┅┄
_خیلی مخلصیم آقا +تو هم با اینا رفته بودی دعوا؟! _نه آقا من نبودم امیرعلی بود! ❤️ ┄┅═✼✿‍✵♥️✵✿‍✼═┅┄ https://eitaa.com/Ravie_1370🦋🦋 ┄┅═✼✿‍✵♥️✵✿‍✼═┅┄
💞 📚 هرچقدر اصرار کردم قبول نکرد که بمونہ و رفتیم خونہ ماجاشو تو اتاق انداختم.هنوز حالش بد بود و زود خوابش برد بالا سرش نشستہ بودم وبہ حرفایے کہ زده بود راجب مصطفے فکر میکردم بیچاره زنش چے میکشہ هییییی خیلے سختہ خدایا خودت بهش صبر بده دستمو گذاشتم رو سرش، باز هم تب کرده بود دستمال و خیس کردم و گذاشتم رو سرش دیگہ داشت گریم میگرفت تبش نمیومد پاییـݧ بالاخره گریم گرفت و همونطور کہ داشتم اشک میریختم پاشویش کردم بهتر شدو تبش اومد پاییـن اذاݧ صبح و دادݧیہ بغضے داشتم چادر نمازمو برداشتم و رفتم اتاق اردلاݧ بغضم بیشتر شد یہ ماهے بود رفتہ بود سجادمو پهـݧ کردم و نماز صبح و خوندم بعد از نماز تسبیح و برداشتم و شروع کردم بہ ذکر گفتـݧ دلم آشوب بود،یہ غمے تو دلم بود کہ نمیدونستم چیہ بغضم ترکید،چشمام پر از اشک شدو صورتمو خیس کرد با چادرم صورتم و پاک کردم و رفتم سمت پنجره پرده رو زدم کنار تو کوچہ رو نگاه کردم حجلہ ے یہ جوونے رو گذاشتہ بودݧ و کلے پلاکارد ترحیم عجیب بود اومدنے ندیده بودم یاد حرفے کہ اردلاݧ قبل رفتـݧ زد افتادم "شهید نشیم میمیریم" قلبم بہ تپش افتاد اصلا آروم و قرار نداشتم رفتم اتاق خودم علے با اوݧ حالش بلند شده بودو داشت نماز میخوند بہ چهارچوب در تکیہ دادم و تماشاش میکردمنمازش کہ تموم شد برگشت کہ بره بخوابہ چشمش افتاد بہ مـݧ باصدایے گرفتہ گفت:إ اونجایے اسماء آره تو چرا بلند شدے ازجات ؟ خوب معلومہ دیگہ واسہ نماز خیلہ خوب برو بخواب ،حالت بهتره؟ لبخند کمرنگے زدو گفت مگہ میشہ پرستارے مثل توداشتہ باشم و خوب نباشم؟ عالیمخیلہ خوب صبر کـݧ داروهاتو بدم بهت بعد بخواب داروهاشو دادم پتو رو کشیدم روشو با اخم گفتم بخواب وگرنہ آمپول و میارمااخندیدو گفت چشم تو هم بخواب چشمات قرمز شده خانم سرمو بہ نشونہ تایید تکوݧ دادم خیلے خستہ بودم تا سرمو گذاشتم رو بالش خوابم برد ساعت نزدیک ۱۲ظهر بود کہ با تکوݧ هاے ماماݧ بیدار شدم ماماݧ اسماء بیدار شو ظهر شد بہ سختے چشمامو باز کردم و ب جاے خالے علے نگاه کردم بلند شدم و نگراݧ از ماماݧ پرسیدم.علے کو ؟؟ علیک سلام دو ساعت پیش رفت بیروݧ کجا؟نمیدونم مادر نذاشت بیدارت کنم گفت خستہ اے بیدارت نکنم گوشے و برداشتم و شمارشو گرفتم مشترک مورد نظر در دسترس نمیباشد چند بار پشت سر هم شمارشو گرفتم اما در دسترس نبود اعصابم خورد شد گوشے و پرت کردم رو تخت و زیر لب غر میزدم معلوم نیست با اوݧ حالش کجارفتہ اه ماماݧ همینطور باتعجب داشت نگاهم میکردسریع لباسامو پوشیدم،چادرمو سر کردم و رفتم سمت در ماماݧ دنبالم اومد و صدام کرد کجا میرے دختر؟دست و صورتت و بشور صبحونہ بخور بعدݧ ماماݧ عجلہ دارم امروز میخوام برم خونہ اردلاݧ پیش زهرا تو نمیاے؟ݧ ماماݧ شما برو اگہ وقت کردم منم میام درو بستم وتند پلہ هارو رفتم پاییـݧ وارد کوچہ شدم اما اصلا نمیدونستم کجا باید برم گوشیمو از کیفم برداشتمو دوباره شماره ے علے و گرفتمایندفعہ دیگہ بوق خورد اما جواب نمیداد تاسر خیابوݧ رفتم و همینطور شمارشو میگرفتم دیگہ ناامیدشده بودم،بہ دیوار تکیہ دادم و آهے کشیدم هنوز خستگے دیشب تو تنم بود چنددیقہ بعد گوشیم زنگ خورد صفحہ ے گوشے ونگاه کردم علے بود سریع جواب دادم الو علے معلوم هست کجایے؟ علیک سلام اسماء خانم مـݧ تو راهم دارم میام پیش شما کجا رفتہ بودے با اوݧ حالت؟ خونہ ے مصطفے اینا بعدشم حالم خوبہ خانوم جاݧخیلہ خب کجایےدقیقا؟ دارم میرسم سر خیابونتوݧ مـݧ سر خیابونمونم اهاݧ دیدمت دستم و بردم بالا وتکوݧ دادم تا منو ببینہ سوار ماشیـݧ شدم و یہ نفس راحت کشیدم نگاهم کردو گفت:کجا داشتے میرفتے؟ اخم کردم وگفتم دنبال جنابعالے مگہ میدونستے مــݧ کجام؟ ݧ ولے نمیتونستم خونہ بمونم نگراݧ بودم ببخشید عزیزم کہ نگرانت کردم ،خواب بودے دلم نیومدبیدارت کنم رفتم خونہ لباسامو عوض کردم ورفتم خونہ مصطفے اینا ببینم چیزے نمیخواݧ مشکلے ندارݧ؟ خب چیشد؟ خدارو شکرحالشوݧ بهتر بود علے کاش منوهم میبردے میرفتم پیش خانم رفیقت بعد ازظهر میبرمت دستم و گذاشتم رو سرش ݧ مثل ایـݧ کہ خوبے خداروشکر تبت قطع شده بریم خونہ مابرات سوپ درست کنم إ مگہ بلدے؟اے یہ چیزایےباشہ پس بریم بعدازظهر آماده شدم کہ بریم پیش خانم مصطفے روسرے مشکیمو سرکردم کہ علےگفت: اسماء مشکے سر نکـݧ ناراحت میشـݧ خودشوݧ هم مشکے نپوشیدݧ روسرے مشکیمو در آوردمو و سرمہ اے سر کردم کہ هم مشکے نباشہ هم اینکہ رنگ روشـݧ نباشہ جلوے درشوݧ بودیم علے صدام کردو گفت:اسماء رفتیم تو،تو برو پیش خانم مصطفے پیش مـݧ واینسا رفتنے هم مـݧ میام بیروݧ چند دیقہ بعد پیام میدم تو هم بیا با تعجب نگاهش کردم و گفتم:چرااا؟ سرشو انداخت پاییـݧ و گفت نمیخوام مارو باهم ببینه «» https://eitaa.com/Ravie_1370🦋🦋
💞 📚 1⃣ بخش یک تا اربعیـݧ یہ هفتہ مونده بودو دنبال کارهاموݧ بودیم.. دل تو دلم نبود خوشحال بودم کہ اولیـݧ زیارتمودارم با علے میرم اونم چہ زیارتے .. یہ هفتہ اے بود ارلاݧ زنگ نزده بود زهرا خونہ ے ما بود،رو مبل نشستہ بود وکلافہ کانال تلوزیوݧ و عوض میکرد ماماݧ هم کلافہ و نگراݧ،تسبیح بدست در حال ذکر گفتـݧ بود باباهم داشت روزنامہ میخوند اردلاݧ بہ ما سپرده بود کہ بہ هیچ عنواݧ نزاریم ماماݧ و زهرا اخبارنگاه کـنـݧ زهرا همینطور کہ داشت کانال و عوض میکردید رسید بہ شبکہ شیش گوینده اخباردر حال خوندݧ خبر بود کہ بہ کلمہ ے" تکفیرے هادر مرز سوریہ "رسید یکدفعہ همہ ے حواس ها رفت سمت تلوزیوݧ سریع رفتم پیش زهرا و با هیجاݧ گفتم:إ زهرا ساعت ۷الاݧ اوݧ سریال شروع میشہ کنترل و از دستش گرفتم و کانال و عوض کردم بنده خدا زهرا هاج و واج نگام میکرد اما ماماݧ صداش دراومد: اسماء بزݧ اخبار ببینم چے میگفت -بیخیال ماماݧ بزار فیلمو ببینیم -دوباره باصداے بلند کہ حرصو و عصبانیت هم قاطیش بود داد زد :میگم بزݧ اونجا بعدهم اومد سمتم کنترل و ازدستم کشید و زد شبکہ شیش بدشانسے هنوز اوݧ خبرتموم نشده بود تلویزیوݧ عکسهاے شهداے سوریہ و منطقہ اے کہ توسط تکفیرے ها اشغال شده بود و نشوݧ میداد ماماݧ چشماشو ریزکرد وسرشو یکم بردجلو تر یکدفعہ از جاش بلند شد وبا دودست محکم زدتو صورتش: یا ابلفضل اردلاݧ.. بابا روزنامہ روپرت کرد و اومدسمت ماماݧ . کو اردلاݧ؟؟؟؟ اردلاݧ چے؟؟ منوزهرا ماماݧ و گرفتہ بودیم کہ خودشو نزنہ ماماݧ ازشدت گریہ نمیتونست جواب بابارو بده و بادست بہ تلوزیوݧ اشاره میکرد سرمونو چرخوندیم سمت تلویزیوݧ اخبار تموم شده بود باباکلافہ کانال هارو اینورو اونور میکرد براے ماماݧ یکم آب قند آوردم و دادم بهش حالش کہ بهترشد بابادوباره ازش پرسید خانم اردلاݧ وکجا دیدے؟؟ دوباره شروع کردبہ گریہ کردݧ وگفت :اونجا تو اخباردیدم داشتـݧ جنازه هارو نشوݧ میدادݧ بچم اونجا بود رنگ و روے زهراپریداما هیچے نمیگفت بابا عصبانے شدو گفت :آخہ تو از کجا فهمیدے اردلاݧ بود؟؟مگہ واضح دیدے؟؟چرا باخودت اینطورے میکنے؟؟ بعدهم بہ زهرا اشاره کردو گفت :نگاه کـݧ رنگ و روے بچرو ماماݧ آرومترشد وگفت:خودم دیدم هیکلش و موهاش مث اردلاݧ مـݧ بود ببیـݧ یہ هفتہ ام هست کہ زنگ نزده واے بچم خدا نگراݧ شدم گوشے و برداشتم واز طریق اینترنت رفتم تولیست شهداے مدافع دستام میلرزید وقلبم تندتند میزد از زهرا اسم تیپشوݧ وپرسیدم وارد کردم وتو لیست دنبال اسم اردلاݧ میگشتم خداخدا میکردم اسمش نباشہ یکدفعہ چشمم خورد بہ اسم اردلاݧ احساس کردم سرم داره گیچ میره وجلو چشماش داره سیاه میشہ باهر زحمتے بودگوشیو تو یہ دستم نگہ داشتم و یہ دست دیگمو گذاشتم روسرم بہ خودم میگفتم اشتباه دیدم،دست و پام شل شده بود وحضرت زینب وقسم میدادم چشمامو محکم بازو بستہ کردم ودوباره خوندم اردلاݧ سعادتے دستم و گذاشتم رو قلبم و نفس راحتے کشیدم و زیرلب گفتم خدایاشکرت زهرا داشت نگاهم میکرد ،دستم و گرفت و با نگرانے پرسیدچیشد اسماء سرم هنوزداشت گیج میرفت دستشو فشار دادم و گفتم نگراݧ نباش اسمش نبود پس چراتو اینطورے شدے؟؟ هیچے میشہ یہ لیواݧ آب بیارے برام؟؟ اسماء راستش و بگو مـݧ طاقتشو دارم إزهرا بخدا اسمش نبود ،فقط یہ اسم اردلاݧ بود ولے فامیلیش سعادتے بود زهرا پوووووفے کرد و رفت سمت آشپز خونہ گوشے و بردم پیش ماماݧ و بابا، نشونشوݧ دادم تا خیالشوݧ راحت بشہ بابا عصبانے شد و زیرلب بہ ماماݧ غر میزد و رفت سمت اتاق زنگ خونہ رو زدݧ آیفوݧ و برداشتم:کیہ؟؟؟کسے جواب نداد دوباره پرسیدم کیہ؟؟؟ایندفہ جواب داد مأمور گاز میشہ تشیف بیارید پاییـݧ آیفوݧ و گذاشتم زهرا پرسید کے بود؟ شونہ هامو انداختم بالا و گفتم مأمور گاز چہ صدایے هم داشتچادرمو سر کردم پلہ هارو تند تند رفتم پاییـݧ چادرمو مرتب کردم ودر و باز کردم چیزے و کہ میدیم باور نمیکردم اردلاݧ بود ریشاش بلند شده بود .یکمے صورتش سوختہ بود و یہ کولہ پشتے نظامے بزرگ هم پشتش بوداومدم مث بچگیاموݧ بپرم بغلش ک رفت عقب کجا؟؟؟ زشتہ تو کوچہ خندیمو همونطور نگاهش میکردم چیہ خواهر؟؟ نمیخواے برے کنار بیام تو؟؟ اصلا نمیتونستم حرف بزنم رفتم کنار تا بیاد تو درو بستم و از پلہ ها رفتیم بالا چشمم خورو بہ دستش کہ باند پیچے شده بود و یکمے خوݧ ازش بیروݧ زده بود دستم و گذاشتم رو دهنمو گفتم: خدا مرگم بده چیشده داداش خندید و گفت : زبوݧ باز کردے جاے سلامتہ؟؟چیزے نیست بیا بریم تو داداش الاݧ برے تو همہ شوکہ میشـݧ وایسا مـݧ آمادشوݧ کنم رفتم داخل و گفتم: یااللہ مأموره گازه حجاباتونو رعایت کنید زهرا سریع چادرشو سر کرد و برای ماماݧ هم چادر بردماماݧ با بی... «» https://eitaa.com/Ravie_1370🦋🦋
دکتر حسین‌پور به معنای واقعی کلمه مجاهد بود و این از سبقه علمی و اجتماعی او مشهود است. جهاد را از جبهه آغاز نمود اما در عرصه علم و پژوهش نیز تک تیرانداز شد. پس از تربیت دانشجویان دوره کارشناسی ارشد و سال‌ها پژوهش و طراحی ابزار دفاعی  و... هنگامی که جایزه جشنواره خوارزمی را برای یک طرح دفاعی برجسته دریافت نموده بود، توسط سازمان جاسوسی موساد، ترور و به عنوان نخستین شهید هسته‌ای در ایران مطرح شده است. هر چند شهادت و ترور او تا سال‌ها در کلاف اما و اگرها باقی ماند تا وقتی که موساد به ترور اقرار کرد همچنین سال گذشته، این خبر در رسانه‌های رسمی منتشر و دکتر اردشیر حسین‌پور به عنوان شهید ترور مطرح شد. در نهایت هیچ کدام از این ابهام‌ها، ذره‌ای از جایگاه علمی و خلوص باطنی او را کم کرد و محبوبیت او چنان ماندگار شد که دانشجویانش از پس گذر سال‌ها هنوز او و جایگاهش را ارج می‌نهند ┄┅═✼✿‍✵♥️✵✿‍✼═┅┄ https://eitaa.com/Ravie_1370🦋🦋 ┄┅═✼✿‍✵♥️✵✿‍✼═┅┄
همسرش‌میگفت‌: وقتایے‌ڪہ‌ناراحت‌بودم‌با‌اینڪہ‌ سرش‌دادمے‌زدم‌مے‌گفت‌ -جان‌دل‌هادے....؟ چند‌هفتہ‌بیشتر‌از‌شهادتش‌نگذشتہ‌بود یه‌شب‌ڪ ِخیلی‌دلم‌گرفتہ‌بود‌ قلم‌و‌ڪاغذ‌برداشتم‌شرو؏‌ڪردم‌ به‌نوشتن...از‌دل‌تنگم‌گفتم... از‌عذاب‌نبودنش‌براش‌نوشتم‌،هادے‌... فقط‌یه‌بار.... فقط‌یه‌باردیگہ‌بگو‌جان‌دل‌هادے....💔 نامہ‌رو‌تازدم‌وگذاشتم‌رومیز‌خوابیدم‌.... بعد‌شهادتش‌بهترین‌خوابے‌بودڪ ِمیشد ازش‌ببینم...دیدمش...صداش‌ڪردم‌... بهترین‌جوابے‌ڪ ِ‌میشد‌ازش‌بشنوم... -جان‌دل‌هادے...؟ چیه‌فاطمہ؟ چرا‌اینقدر‌بے‌تابے‌مےڪنے...؟🙂💔 توجات‌پیش‌خودمہ‌شفاعت‌شده‌ای -شهید‌هادۍشجاع https://eitaa.com/Ravie_1370🦋🦋
🔴موشک‌های سپاه دیشب با هشتک شلیک شد 🔹 موشک‌های بالستیک سپاه پاسداران در حالی دیشب به مقر موساد و پایگاه‌های تروریست‌ها شلیک شد که روی آنها هشتک کاپشن صورتی به یاد کودک شهید شده در حادثه تروریستی کرمان درج شده بود. https://eitaa.com/Ravie_1370🦋🦋
♥️ خواهر قشنگم برادران سپاهی ات ، انتقامت را گرفتند... از بهشت برای ما لبخند بزن https://eitaa.com/Ravie_1370🦋🦋
کاپشن صورتی امروز خوشحاله :) دخترِ کوچکِ ایران آدم بدا دیشب داشتن زار میزدن... دوران بزن و دررو تمام شده است.💪 https://eitaa.com/Ravie_1370🦋🦋
☑️این قطره ای از خون‌ کاپشن صورتی است تازه شروع ماجراست ... . ═✧❁🌷یازینب🌷❁✧= https://eitaa.com/Ravie_1370🦋🦋