🇮🇷 رمان عاشقانه، جذاب و شهدایی #لیلا
🌷قسمت ۴۹ و ۵۰
-... حميد لطفي هستم مفتخرم كه درس شرح مثنوي را با شما داشته باشم
- ليلا جون ! نميخواد زحمت بكشي ... بيا بشين
ليلا سيني چاي را جلوی او ميگذارد، لبخند زنان میگويد:
«چه عجب ! از اين طرفا! راه گم كردين !»
سلطنت ، بامهرباني او را نگاه ميكند
و بعد نگاهش را به تاقچه و عكس حسين ميدوزد، حزن انگيز ميگويد:
- خدا رحمتش كنه ، با امام حسين و شهداي كربلا محشورش كنه انگار همين ديروز بود كه تو مسجد مُكّبري ميكرد. صداي اذانش هنوز تو گوشمه .
سپس رو به ليلا با لبخند ميگويد
- حسين ! واقعاً حُسن سليقه داشت ، خودش گُل بود خانم گُلي هم گرفت
ليلا سر نيم كج ميكند و ميگويد:
_شما لطف دارين .
سلطنت قندي به دهان ميگذارد و ادامه ميدهد:
- از خدا پنهان نيست از بندهاش هم نباشه
سپس جرعهاي چاي مينوشد و باحوصله ادامه ميدهد:
-آره ليلاجون! يك بنده خدايي كه اهل روزه و نمازه ... و خدا و پيغمبر رو هم ميشناسه ...
من حقير رو پيش فرستاده تا خيري كنم و شما... ليلاي گُل رو براش خواستگاري كنم
ليلا جا میخورد، باتعجب ميگويد:
- سلطنت خانم ! هيچ ميدونين چي دارين ميگين؟ شما... شما يعني فكر كردين من بعد از حسين ازدواج ميكنم ؟
سلطنت سرش را كمي جلو میآورد، استكان نيمه از چاي را روي نعلبكي میگذارد و ميگويد:
- عزيز من ! كار خلافي كه نيست ... هنوز جووني ! سن و سالي نداري ، فردا پيري داري ، كوری داري ..دوره و زمونه خرابه... نميشه تنها بموني... شهيد هم راضي نيست ... گناهه
ليلا باعجله به طرف تاقچه ميرود، عكس حسين را اشاره ميكند و ميگويد:
- حسين هنوز برام زنده است ، هنوز صداش رو ميشنوم ، نگاهش رو احساس ميكنم من با خاطرات خوشي كه با او دارم زندگي ميكنم ...
بعد از اين هم ميخوام زندگيمو وقف امينش ، تنها يادگارمون بكنم.ميخوام خودم رو فداي امين بكنم ... من فقط همين تو فكرمه ... نه چيز ديگه ...
چشمان سلطنت گرد ميشود، لبي برميچيند و ميگويد:
- پناه بر خدا! يعني ميگي روح حسين توي اين خونه است ! مگه با روح هم ميشه زندگي كرد؟
ليلا از حرف سلطنت جا ميخورد
سلطنت با انگشت به او اشاره ميكند و در حالي كه آن را حركت ميدهد، ميگويد:
- ليلا جون ! فردا امين هم بزرگ ميشه و ميره پي كارش تنها ميموني ...در هر صورت براي خودت گفتم، به خاطر آيندهات ، طرف مرد خوبيه ، كارخونه داره ،گفته يك خونه جدا براش میخرم ، سر تا پاش رو هم از طلا ميكنم
گفته براي رضاي خدا ميخواد تو و بچه ات رو سرپرستي كنه ... بچة تو هم مثل بچههاي خودش ، طرف مَردِ جاافتادهايه، از اين جعلقهاي بيكار بيعار كه بهتره !
ليلا سرش را پايين مياندازد و بامتانت ميگويد:
- نه سلطنت خانم ، بعد از حسين «قصر خورنق» هم براي من زندونه اينجا خاطرات حسين است و من نميخوام از اين خاطرات جدا بشم نگهداري از امين هم تنها نفسی است كه برام باقي مونده. بعد از اين هم ميخوام زندگيمو وقف امينش ، تنها يادگارمون بكنم
🍃🇮🇷ادامه دارد...
🌷تقدیم به خانواده شهدای کشور عزیزمون بخصوص همسران🌷
«#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج»
https://eitaa.com/Ravie_1370🦋🦋
🇮🇷 رمان عاشقانه، جذاب و شهدایی #لیلا
🌷قسمت ۵۱ و ۵۲
سلطنت شانه بالا مياندازد،
چادر بر سرش گذاشته برای آنكه حجت تمام كند در ادامه ميگويد:
- ليلا جون ! تو اين دنياي وانفسا... يك زن جوون نميتونه تنها زندگي كنه من خيرت رو ميخوام . ديگه خودداني
ليلا بعد از بدرقه سلطنت خانم ،
درون اتاق ميآيد و به ديوار تكيه ميدهد قطرات اشک روي گونههايش ميغلتد، زيرلب ميگويد:
- حسين ! همسرخوبم !
من شوهر ميخوام چكار! من چطور ميتونم كسي ديگهاي رو جاي تو ببينم !
حسين !
غم تو كم نبود كه اينها هم اين جور نمك به زخمم ميپاشند...
حسين من از روي تو خجالت ميكشم .
اين حرفها رو كه ميشنوم از خجالت آب ميشم
مرد پشت تريبون ايستاده است ،
نورافكنها به سوي جايگاه نورافشاني ميكنند
صداي مرد از درون بلندگوها بر فضاي آمفيتئاتر طنين انداخته است
ليلا به ورق كاغذي چشم دوخته است،
كه ميان دستانش قرار دارد.
نوشتهها را از نظر ميگذراند.
صداي حسين در گوشش نجوا ميكند.
شعر واژههايی كه بر زبان حسين جاري ميشد
دست افشان و دامن كشان در فضاي سالن درميپيچيد و بر جان او مينشست
و در سراچهی دلش غوغا به پا ميكرد
- خانم ليلا اصلاني ! به جايگاه تشريف بياورند.
ليلا سر بلند ميكند
براي لحظهاي فراموش ميكند كجاست و در چه زماني سير ميكند مدتي مات و مبهوت به اطراف مينگرد،
صدا از بلندگو دوباره او را فراميخواند
به خود مي آيد.
از پلهی جايگاه بالا مي رود
و در كنار مرد سخنران ميايستد.
صداي سخنران در فضای آمفيتئاتر ميپيچد:
_خانم اصلاني... «همسرشهيد حسين معصومي» ما را مفتخر فرمودند تا مجلس شبشعر ما را با شعري در رثاي شهيد بزرگوار مزين فرمايند. «شهيد معصومي» يكي از دانشجويان پيرو خط امام بودند كه در جبهههاي دفاعمقدس جان خود را نثار انقلاب و دستاوردهای آن ساخت، ناگفته نماند كه خانم اصلاني نيز در زمينههاي فرهنگي با شهيد بزرگوار همكاري مينمودند
🍃🇮🇷ادامه دارد...
🌷تقدیم به خانواده شهدای کشور عزیزمون بخصوص همسران🌷
«#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج»
https://eitaa.com/Ravie_1370🦋🦋
•|💚|•
دیندار آن است که در کشاکش
بلا ، دیندار بماند
وگرنه در هنگام راحت و فراغت و
صلح و سلم ، چه بسیارند اهل دین .
- شهید آوینی
https://eitaa.com/Ravie_1370🦋🦋
بِهقولِاونبَندِهخُدا
هَرڪاریڪُنۍ←یڪۍناراضیه
پَسبَرایڪَسیڪارنَڪن🌱
#فَقط_خُدا
#شهیــــدحسینمعزغلامی
https://eitaa.com/Ravie_1370🦋🦋
22.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کاش منم خادمت بودم امام رضا
https://eitaa.com/Ravie_1370🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
✍حسین به ذکر "الهی به رقیه"
خیلی اعتقاد داشت
میگفت تا گرهای به کارتون افتاد
یه تسبیح بردارید و بگید :
⚡️#الــهـی_بـــه_رقــیـــه⚡️
خدا حتما به سه ساله ارباب نظر میکنه و
مشکلتون حل میکنه
#شهید_حسین_معزغلامی...🌷🕊
🌹🍃🌹🍃
https://eitaa.com/Ravie_1370🦋🦋
هرچقدرسادهزندگــیکنید
بیشترمی توانیدمبارزهکنید
آنهایـیکهنتوانستندسادهزندگیکنند
نتوانستندمــبارزههمکنند !
-شهیدبهشــتی
https://eitaa.com/Ravie_1370🦋🦋