🌹شهید خلبان عباس بابایی
🌷تاریخ شهادت : عید قربان
🕋با وجودی که قرار بود خود را به سرزمین وحی و مراسم صحرای عرفات کنار همسرش برساند اما صبح عید قربان از خواب بودن دوستش، استفاده کرد و به جای او به ماموریت رفت..
🥺همسرش می گوید:
❇️منتظر آمدنش بودم و او را کنار چادرهای عرفات دیدم... اما انگار زمان دیدنم با زمان شهادتش یکی بود او بعد از شهادت به وعده اش عمل کرد....
#شهیدانه💔
https://eitaa.com/Ravie_1370🦋🦋
🌺شهيد پورسعيد، حميد:
#نماز برّنده ترين سلاح براي نابودي دشمنان خدا و كمال انسانيت و كوبندهترين سلاح براي دشمنان است.
https://eitaa.com/Ravie_1370🦋🦋
مسئولین اصرار کرده بودند
که عباس به حج برود،
گفت: امنیت خلیج فارس و کشتی های
ایران فعلاً برای من واجب تر است،
به همسرش قول داده بود با آخرین
پرواز به حج برسد، به قولش عمل کرد
اذان ظهرِ روز عید قربان لبیک گویان
در کابین هواپیما اسماعیل وار
ذبح شد و به ملاقات خدا رفت.
به یاد شهید عباس بابایی
#عید_قربان
#شهید_بابایی
#کانال
❣#فقط_ کلام _شهید❣
┄┅═✼✿✵❣✵✿✼═┅┄
https://eitaa.com/Ravie_1370
┄┅═✼✿✵❣✵✿✼═┅┄
خاطرات_شهدا
🔮 بوی ابراهیم را حس میکنم
🌹 پنج ماه از شهادت ابراهیم گذشت. هر چه مادر از ما پرسید: چرا ابراهیم مرخصی نمی آد؟
با بهانه های مختلف بحث رو عوض می کردیم و می گفتیم: الآن عملیاته، فعلاً نمی تونه بیاد تهران و... خلاصه هر روز چیزی می گفتیم.😔
تا اینکه یکبار دیدم مادر اومده داخل اتاق و روبروی عکس ابراهیم نشسته و اشک می ریزه.😭
اومدم جلو و گفتم: مادر چی شده؟
گفت:من بوی ابراهیم رو حس می کنم. ابراهیم الآن توی این اتاقه، همینجا و.
وقتی گریه اش کمتر شد گفت: من مطمئن هستم که ابراهیم شهید شده.😭
مادر ادامه داد: ابراهیم دفعه آخر خیلی با دفعات دیگه فرق کرده بود، هر چی بهش گفتم: بیا بریم، برات خواستگاری، می گفت: نه مادر، من مطمئنم که بر نمی گردم. نمی خوام چشم گریانی گوشه خونه منتظر من باشه.😔
چند روز بعد مادر دوباره جلوی عکس ابراهیم ایستاده بود و گریه می کرد. ما هم بالاخره مجبور شدیم به دایی بگیم به مادر حقیقت رو بگه.
آن روز حال مادر به هم خورد و ناراحتی قلبی او شدید شد و در سی سی یو بیمارستان بستری شد.😭
سال های بعد وقتی مادر را به بهشت زهرا می بردیم بیشتر دوست داشت به قطعه چهل و چهار بره و به یاد ابراهیم کنار قبر شهدای گمنام بشینه، هر چند گریه برای او بد بود. امّا عقده دلش رو اونجا باز می کرد و حرف دلش رو با شهدای گمنام می گفت😔
قهرمان من
برادر شهیدم
رفیق آسمانی من
سرباز آقا امام زمان
شهید_ابراهیم_هادی
اَلْلَّٰھُمـَّـ ؏َـجِّڸْ لِوَلیِّٖــღــڪَ اَلْفَــــࢪَج
جهت تعجیل در فرج آقا امام_زمان و شادے ارواح مطهر شـهدا صلوات +وعجل فرجهم📿
رفیق شهیدم داداشم دستم بگیر 🤲🥺 🕊
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
#کانال
❣#فقط_ کلام _شهید❣
┄┅═✼✿✵❣✵✿✼═┅┄
https://eitaa.com/Ravie_1370
┄┅═✼✿✵❣✵✿✼═┅┄
🍁عاشقانه_ای_برای_تو🍁
قسمت_هفدهم
حدود دو ماه بیمارستان بستری بودم ...
هیچ کس ملاقاتم نیومد ...
نمی دونستم خوشحال باشم یا ناراحت ...
حتی اجازه خارج شدن از اتاق رو نداشتم .
دو ماه تمام، حبس توی یه اتاق ...
ماه اول که بدتر بود ...
تنها، زندانی روی یک تخت ...
توی دوره های فیزیوتراپی، تمام تلاشم رو می کردم تا سریع تر سلامتم برگرده ...
و همزمان نقشه فرار می کشیدم ...
بالاخره زمان موعود رسید ...
وسایل مهم و مورد نیازم رو برداشتم ...
و فرار کردم ... .
رفتم مسجد و به مسلمان ها پناهنده شدم ... اونها هم مخفیم کردن ...
چند وقت همین طوری، بی رد و نشون اونجا بودم ...
تا اینکه یه روز پدرم اومد مسجد ...
پاسپورت جدید و یه چمدون از وسایلم رو داد به روحانی مسجد ...
و گفت: بهش بگید یه هفته فرصت داره برای همیشه اینجا رو ترک کنه ...
نه تنها از ارث محرومه ...
دیگه حق برگشتن به اینجا رو هم نداره ...
بی پول، با یه ساک ...
کل دارایی و ثروت من از این دنیا همین بود ...
حالا باید کشورم رو هم ترک می کردم ...
نه خانواده، نه کشور، نه هیچ آشنایی، نه امیرحسین ...
کجا باید می رفتم؟
کجا رو داشتم که برم؟
🍁قسمت_هجدهم
اون شب خیلی گریه کردم ...
توی همون حالت خوابم برد ...
توی خواب یه خانم رو دیدم که با محبت دلداریم می داد ...
دستم رو گرفت .. سرم رو چرخوندم دیدم برگشتم توی مکتب نرجس ...
با محبت صورتم رو نوازش کرد و گفت: مگه ما مهمان نواز خوبی نبودیم که از پیش مون رفتی؟
صبح اول وقت، به روحانی مسجد گفتم می خوام برم ایران ...
با تعجب گفت: مگه اونجا کسی رو می شناسی؟
گفتم: آره مکتب نرجس ...
باورم نمی شد ...
تا اسم بردم اونجا رو شناخت ...
اصلا فکر نمی کردم اینقدر مشهور باشه ... .
ساکم که بسته بود ...
با مکتب هم تماس گرفتن ...
بچه های مسجد با پول روی هم گذاشتن ...
پول بلیط و سفرم جور شد ...
کمتر از هفته، سوار هواپیما داشتم میومدم7 ایران ...
اوج خوشحالیم زمانی بود که دیدم از مکتب، چند تا خانم اومدن استقبال من ...
نمی تونستم جلوی اشک هام رو بگیرم ...
از اون جا به بعد ایران، خونه و کشور من شد ...
🍁شهید طاها ایمانی🍁
https://eitaa.com/Ravie_1370🦋🦋
جناب آقای سید ابراهیم رئیسی
+ چهار دقیقهی شما شروع شد
_ هرکی برا خدا کار کند شهید می شود.
توئیت
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
#کانال
❣#فقط_ کلام _شهید❣
┄┅═✼✿✵❣✵✿✼═┅┄
https://eitaa.com/Ravie_1370
┄┅═✼✿✵❣✵✿✼═┅┄