#خاطرات_شهدا🕊
🍃توی راه خونه؛ دختری رو دیدیم که حجاب مناسبی نداشت و داشت دوچرخه سواری میکرد
روح الله نگاهش نمی کرد.
اما گفت: این دختر حتماً خانواده داره
با این حجابی که اومده بیرون حتماً اذیتش می کنن
باید تا وقتی که می رسه خونش مراقبش باشیم
یکم بعد که دختر متوجه شد داریم پشت سرش میایم بدون اینکه اصلا متوجه دلیلش بشه شروع کرد به فحاشی
و بعد اینکه روح الله از ماشین پیاده شد تا حرف بزنه بهش سیلی زد!
با سر و صدایی که راه انداخته بود
کم کم آدم ها جمع شدن و به جای اینکه از روح الله طرفداری کنن از اون دختر طرفداری می کردن
اما با همه توهین هایی که کردن
روح الله سعی کرد با متانت و آرومی از اعتقاداتش دفاع بکنه...
✍راوی:همسر شهید
#شهید_روح_الله_قربانی
┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈
#کانال
❣#فقط_ کلام _شهید❣
┄┅═✼✿✵❣✵✿✼═┅┄
https://eitaa.com/Ravie_1370
┄┅═✼✿✵❣✵✿✼═┅┄
🦋ای در🕸🕷
#نویسنده خانم ط _حسینی
#قسمت۱۰۳ 🎬
اقاهه لبخندی زد وگفت:اما هرکار کنی بازم به هم شباهت دارین...یک سوال ازت میپرسم اگه جوابت مثبت بود که همه چی را برات میگم,اگر منفی بود دست علی ع یارت...
وقتی این حرف را زد فهمیدم اونم شیعه هست وخیالم راحت شد وگفتم:بفرمایید.
اقاهه:اگر ما ازت بخواهیم چند وقت نقش هارون رابازی کنی چی؟بهت برنمیخوره؟؟فقط بدون پای امنیت ملی در کاره...
یا حسین ع این چی داشت میگفت؟؟
من باگیجی سرم راتکان دادم وگفتم:منظورتان رامتوجه نمیشم,مگه هارون کیه وچکارست ومن چکارباید بکنم.
اقاهه:پس یعنی قبول کردی؟؟
من:ببین اقا که اسمتون رانمیدونم ,من جانم را برای مملکتم میدم واصلا ازخطرکردن نمیترسم ودرضمن عاشق نقش بازی کردنم ,اما باید باهام صاف وصادق باشید.
اقاهه دستش رابه طرف دراز کرد وگفت:من ابو صالح هستم خوشبختم بایک شیعه ی شجاع ونخبه اشناو همکار میشم,ما یعنی نهادما ماه هاست شما را زیر نظر گرفتیم وبارها وبارها سرراهت قرارگرفتیم وامتحانت کردیم واین راگفتم که بدونی این اشنایی اتفاقی نیست و...
خلاصه سلما جان،این شد سراغاز مأموریت پنهانی من ,حالا کی وچی من راحمایت میکنه بماند...اما ازهمه طرف حمایت میشم ,خیالت راحت.
حالا بگذار از,هارون برات بگم که چرا اینقدرمهم شده که دنبال بدل براش میگردند.
هارون یهودی,پسر سلیمان یهودی هست که پدرش از طرفداران پروپاقرص حزب بعث بوده در سن کودکی,پدر ومادرش را درحادثه ای از دست میدهد ومسوولیت بزرگ کردنش میافته گردن شمعون یهودی ,شوهرخاله اش که با تنها دختر خردسالش زندگی میکند.
شمعون یهودی هم در اعتقادات مثل باجناغش بوده وبچه ها را باهمین اعتقادات بزرگ میکنه واینا هم قدمیکشن ودانشجومیشن
تااینکه شمعون متوجه میشه..
#ادامه دارد..
«#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج»
https://eitaa.com/Ravie_1370🦋🦋
🦋ای در🕸🕷#پروانه_ای_دردام_عنکبوت
#نویسنده خانم ط_حسینی
#قسمت۱۰۴ 🎬
شمعون یهودی متوجه میشه گرفتار یک مرض لاعلاج شده وبه زودی به درک واصل میشه ,پس میخواد کاری کنه که خیالش از بابت هارون پسرخواهرزنش ودخترش هانیه راحت بشود.
اولین کاری که کرد یه تقاضای مهاجرت به اسراییل برای هارون وهانیه فرستادوبعدشم اونا را به عقدهم درمیاره ,حدود یک ماه قبل هم به درک واصل میشه
ازاونطرف ،صهیونیست ها هم یک سری,شرط وشروط براش میزارن,یکی ازشرطهاش تحصیل درهمین رشته ی دانشگاهی بود ویکی دیگه از چیزهایی که خواسته بودند یک سری نقشه ازجزییات شهرهای کلیدی عراق بود واخرین وظیفه ای که بهش محول کرده بودند,کمک به داعش برای فتح موصل بود واون همه را با موفقیت انجام میدهدهنگامی که اخرین وظایفش را درقبال داعش میخواسته انجام دهد وبعدازان میخواد چمدانهاش راببنده وراهی بشه به تله ی رزمندگان که ازخیلی وقت پیش زیر نظرش داشتند,گرفتارمیشوند هم خودش وهم همسرش دستگیر میشوند.
اون اپارتمان هم از طرف اسراییل بهشون دادند واسراییلیا کل اپارتمان را میکروفن گذاشته بودند,مثل اینکه برای هارون برنامه ها دارند ومیخواهنداز وفاداربودنش مطمین بشوند,اتاق خواب هم نیروهای ابوصالح پاکسازی کردند که ماراحت باشیم, دستگیری هارون وخانمش با برنامه ای دقیق بوده همونطور که اماده سازی ما بابرنامه بوده و صهیونیست ها از دستگیری هارون وهانیه اگاه نشدند,من وتو به عنوان بدل به جای اونها وارد عمل میشیم.
باید بدونی هانیه وهارون تقریبا سه چهارسالی از من وتو بزرگترن اما قدوقواره ها مون مثل هم است .
فقط یه چیزی راباید بدونی اینکه،هانیه دانشجو سال دوم پزشکی بوده,توباید یک سری کتابها هست بخونی,تا اطلاعاتی دراین مورد داشته باشی,احتمالا اسراییل که برسیم ازت میخوان که درست را ادامه بدهی.
یک سری اداب ورسوم یهودی هست که باید یاد بگیری.
ازاینهمه اطلاعات سرم سوت کشید....خدای من دشمنان اسلام تا کجاها پیش رفتند وما هنوز در خوابیم....
#دامه دارد..
«#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج»
https://eitaa.com/Ravie_1370🦋🦋
🦋#پروانه_ای_دردام_عنکبوت
#نویسنده خانم ط_حسینی
#قسمت۱۰۵ 🎬
همینطور که علی از کارش وهارون و...میگفت ,بیسیمی که همراهش بود به صدا درامد,علی صحبت کرد وبعد امد طرف من وگفت:پاشو عزیزم ,باید بریم اپارتمان هارون ،من تورا میرسانم ومیرم دنبال کاراین داعشیهای خبیث،یک شام خوشمزه درست کن تا بعد از,نیمه شب باهم بخوریم 😁
بازهم خدا راشکر کردم که دارمش....
علی من را رساند به اپارتمان وزمانی که داشتیم میامدیم به طرف اپارتمان ,هرجا داعشی میدید یک بوق براش میزد واونها هم اظهار ارادت میکردند ,علی اینجوری میخواست بهم نشون بدهد که چطوری توعمق داعش نفوذ کرده.....خوشحال بودم از اینکه میتونم خدمتی به اسلام کنم ودرحقیقت منم مثل علی یک رزمنده ام وسرفراز ازاین حس وحال..
دوروز از رفتن طارق میگذره فقط متوجه شدیم از کمین داعشیا جون سالم به در بردن واز موصل بیرون رفتند ,بازم جای شکرش باقیست.
سراز سجده برداشتم وداشتم جانمازم را تا میکردم که صدای علی از داخل هال اومد.
هانیه....کجایی خانم...
رفتم داخل هال ,بی صدا اشاره کرد به گوشی دستش,همون که هیچ کس جزابوصالح وطارق شمارش را نداشتند.
فهمیدم چی میگه گوشی را از دستش قاپیدم وبدو رفتم طرف اتاق خواب،در رابستم ودکمه اتصال رافشاردادم,
الو....
ازاونطرف خط صدای طارق
که توگوشی پیچید انگار تمام دنیا را بهم داده بودند.
من:الو طارق ,کجایین؟؟چرا اینقد دیر زنگ زدی؟سالمی?عمادکجاست؟رفتین پیش خاله؟
طارق:سلام عروس خانم,بابا صبر کن یه نفس بگیر تیربار سوالاتت را روی من نشانه رفتی؟؟خخخ
من:ببخشید اخه خیلی منتظرتماست بودم.
طارق:تقصیر شوهرته...گوشیش خاموش بود..
من :اخه علی نبود پیش داعش خوش میگذروند ,تازه اومده خونه😁
طارق:حدس میزدم,اره عزیزم ما رسیدیم الانم پیش خاله درجوار حرم امام حسین ع جاخوش کردیم.
تودلم بهش غبطه خوردم.وگفتم:خوش به حالتون سلام من هم به اقا برسونید واز قول من بگیدد😭😭
بغضم شکست ودیگه نتونستم چیزی بگم ,طارق که انگار اونم داشت گریه میکرد ,خواست حال وهوام راعوض کند گفت:صبر کن...به گوش باش میخوام غافلگیرت کنم,یه نفرهست میخواد باهات حرف بزنه ,یکباره ....خدای من درست میشنیدم صدای عماد بود که گفت: س س سلما.....
از خوشحالی نمیدونستم چکارکنم که طارق گوشی را گرفت وگفت:بلبلمون فعلا فقط همین یک کلمه را میتونه بگه....هرچی خاله وبچه های خاله باهاش حرف زدن نتونست چیزی بگه,فقط وقتی پرسیدن پیش کی بودی گفت سلما.......
اشک از چهار گوشه ی چشمام میریخت ,میخواستم با خاله هم حرف بزنم که تلفن قطع شد,علی هم که اومده بود داخل اتاق گفت:نگران نشو این شماره تایم دار هست بیشتر ازیک تایم مشخص نمیشه صحبت کرد,برای امنیتش اینجوریه...حالا خداراشکر که سالم رسیدند.
همونطور که چادرنماز سرم بود دوباره به سجده شکر افتادم...
نمیدونم اینده ی مجهولم چی میشه وبه کجا میرسه اما یک حس درونیم میگه تحمل کن به جاهای خوب خوبش هم میرسیم ...
#ادامه_دارد ..
«#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج»
https://eitaa.com/Ravie_1370🦋🦋
🍁 نقش کلیدی حاج احمد متوسلیان در آزادسازی خرمشهر
حاجاحمد و بچههاش مأموريت پيدا كردن در جاده شلمچه پشت خط تنومه شاهراه شلمچه- بصره رو ببندن. تمام نيروهايی که خرمشهر رو به تصرف درآورده بودن، بعد از ورود نيروهای اسلام از شمال خرمشهر به طرف تنها راه فرار يعنی جاده شلمچه- بصره رفته و میخواستن فرار كنن.
حاجاحمد و بچههايش آن گلوگاه رو میبندن و حتی حاضر نشدن فقط ۲۰ دقيقه عقب بكشن. اين مقاومت در صورتی ادامه داشت كه نيروهايی كه از خرمشهر به سمت بصره راه افتاده بودن، حاج احمد و بچههاش رو میزدن.
از سمت راست كه عراق بود دشمن اونها رو میزد تا عقب بكشن و از روبهرو هم دشمن آتش میريخت.
احمد و بچههاش يك دقيقه هم خط رو خالی نكردن و ثمره آن ۱۹ هزار اسير عراقی بود.
🔸سی و نه سال از فراق حاج احمد میگذره...
🌿 امام خامنهای: "ما منتظریم که آقای حاج احمد متوسّلیان انشاءالله بیاید؛ نگویید شهید، ما که خبر نداریم از شهادت ایشان. خداوند انشاءالله که فرزند شما را -هرجا که هست، هرجور که هست- مشمول لطف و فضل خودش قرار بدهد. ما که آرزو میکنیم انشاءالله خداوند این جوان مؤمن و صالح را برگرداند."
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
#کانال
❣#فقط_ کلام _شهید❣
┄┅═✼✿✵❣✵✿✼═┅┄
https://eitaa.com/Ravie_1370
┄┅═✼✿✵❣✵✿✼═┅┄
🔴 ترور قاسم سلیمانی حزب الله
☑️ محقق سعودی علی محمد الحسینی: من شکری را به خوبی می شناسم. او فرد شماره 2 حزبالله نیست، او فرد شماره 1 حزب الله است. او یکی از بنیانگذاران حزب الله لبنان است او حتی قبل از سید حسن نصرالله در حزب الله بود. او قاسم سلیمانی حزب الله است
╭┅─https://eitaa.com/Ravie_1370
╰┅───────────┅╯
جدی گرفته ایم دنیا را ..
و شوخی گرفته ایم قیامت را..
#شهید
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
گفتم :
دارمازاسترسمیمیرم
گفت :
یہذڪربهتمیگمهربارگیرڪردےبگو ..
منخیلیقبولشدارم
گرهےڪارِمنمهمینبازڪرد ...
(آخہخودشم
بہسختـیاجازهےخروجگرفت)
گفتم : باشہداداشبگو .
گفت : تسبیحدارے ؟
گفتم : آره
گفت : بگو الهیبالرقیہسلاماللهعلیها
حتمـاسہسـالہےاربابنظرمیڪنہ
منتظرتم ...!
قطعڪردم
چشمموبستمشروعڪردم
الهیبالرقیہسلاماللهعلیها
الهیبالرقیہسلاماللهعلیها
۱۰تانگفتمڪہیهوگفت :
اینپنجنفـرآخرینلیستہ
بقیہاشفـردا ...
توجہنڪردمهمینجورذڪرمیگفتم
ڪہیهواسممروخوندن ...
بغضمترڪیدباگریہگرفتمرفتمسمتخونہ
حاضرشم ...
وقتی حسین رودیدمگفتم
درستشد ...
اشڪتوچشمشحلقہزد
گفت :
الهیبالرقیہسلاماللهعلیها
شهید حسین_معزغلامـی
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
#کانال
❣#فقط_ کلام _شهید❣
┄┅═✼✿✵❣✵✿✼═┅┄
https://eitaa.com/Ravie_1370
┄┅═✼✿✵❣✵✿✼═┅┄