eitaa logo
❣️فقط کلام شهید❣️
466 دنبال‌کننده
12.8هزار عکس
2.5هزار ویدیو
7 فایل
یا صاحب الزمان ادرکنی ✹﷽✹ #شهید_سید_مرتضی_آوینی🍂 ✫⇠شرط ورود در جمع شهدا اخلاص است و اگر این شرط را دارے، ✦⇠چہ تفاوتی مے ڪند ڪہ نامت چیست و شغلت•√ #اللهم_عجل_لولیڪ‌_الفرج #ما_ملت_شهادتیم مدیرکانال👇 @Khadim1370 آی دی کانال👇 Ravie_1370
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✔️ز گنه خسته شدم چه کنم⁉️ 🍀سجده برای شیعیان 🍃استغفرالله ربی و اتوب الیه @Ravie_1370🌷
شهید توکل حسنوند همیشه روزه بود، جبهه هم که می رفت با فرمانده اش قرار می گذاشت که 10 روز جابجایش نکنند تا بتواند قصد کند و روزه بگیرد. جوان 21 ساله که یکی از نیروهای زبده اطلاعات عملیات لشگر 57 ابوالفضل(ع) بود، طی عملیاتی در منطقه حاج عمران شد و پس از یکسال که خانواده منتظر جنازه اش بودند، با پیکری کاملاً سالم به خرم آباد برگشت. به دستور نماینده امام و امام جمعه خرم آباد- آیه الله میانجی- پیکر شهید به مدت یک هفته در مکان مخصوصی در بیمارستان شهید مدنی خرم آباد مورد زیارت عموم مردم شهر قرار گرفت. عطر خوشبوی پیکر مطهر شهید همه زائرین را مبهوت کرده بود. @Ravie_1370🌷
از شیخ بهایـے پرسیدند:🌿 خیلے سخت می گُذرد چه باید ڪرد؟ شیخ گفت : خودت می گویے سخت مے گُذرد، سخت ڪه نمے ماند! پس خدا را شڪر ڪه مے گُذرد و نمے ماند... بُگذارید و بِگذرید، ببینید و دل مَبندید، چشم بیاندازید و دل مَبازید، زیرا دیر یا زود باید گُذاشت و گُذشت... @Ravie_1370🌷
°🔗♥️^ ☔️ 🌈..... خداوندا .. پایانِ‌آنـچه‌نویسندگانِ‌اعمالِ‌ما درپرونـده‌‌ماخواهند‌نوشت.. توبه‌پذیرفته‌شده‌قرار‌بده. 🌊.....وپـرده‌ای‌ڪه‌برماپوشاندی دربرابر‌حاضرانِ‌روزقیامت، ازروی‌گناهان‌ِ‌مابرنـدار!💔 (:🌙 @Ravie_1370🌷
**•••••┅═✧🦋❁﷽❁🦋✧═┅•••••* 📖 زندگینامه و خاطراتِ "شهید محمد حسین یوسف الهی": 🔸به روایت مادر 🔹صفحات۴۳ _۴۲ 🦋 《مسجد جامع 》 ساعت سه یا چهار بعد از ظهر بود که محمّدحسین با سر و وضعی به هم ریخته وارد خانه شد... من و پدرش شروع کردیم به سوال پرسیدن، او از جواب دادن طفره می رفت. برادرش به محض اینکه صدای محمّدحسین را شنید از زیر زمین بیرون پرید.مطمئن شدیم که باید اتفّاقی افتاده باشد. شدیداً پاپی اش شدیم و علت تأخیرش، آن هم با این سر و وضع بهم ریخته را جویا شدیم. از سویی صبح وقتی از خانه بیرون رفت، کاپشن تنش بود؛الان که برگشته بود، بدون کاپشن بود. او که تا به حال هیچ دروغی به زبان نیاورده بود؛ نشست،ماجرای تجمّع و مسجد جامع ازچنین تعریف کرد را چنین تعریف کرد: «از همان ساعات اولیه صبح اکیپ های شهربانی👮‍♂️در جای جای شهر و اطراف مسجد مستقر بودند. من و دوستانم احساس کردیم اتفّاقی در حال وقوع است. دنبال راهی بودیم که اگر اتفّاقی بیفتد، غافلگیر نشویم🤔 این بود که پیشنهاد کردم؛ راه های خروجی و مسیر های فرار را شناسایی کنیم. بچّه ها پذیرفتند و موقعیت مسجد به دست ما آمد. تمام مغازه ها تعطیل شده بود. ساعت ده و سی دقیقه🕥 سخنران در حال سخنرانی بود که یک عدّه از اراذل و اوباش با در دست داشتن چوب و میله آهنی وارد خیابان های اطراف مسجد شدند و فریاد میزدند: جاوید شاه،جاوید شاه! نزدیک مسجد که رسیدند موتور ها🛵 و دوچرخه ها🚲 را به آتش کشیدند. با دیدن شعله های آتش، راه های ورود و خروج مسجد توسط بسته شد. مردم به داخل شبستان هجوم آوردند. *•••••┅═✧🦋❁🌼❁🦋✧═┅•••••* @Ravie_1370🌷
*•••••┅═✧🦋❁﷽❁🦋✧═┅•••••* 📖 زندگینامه و خاطراتِ "شهید محمد حسین یوسف الهی": 🔸به روایت مادر 🔹صفحات ۴۴_۴۳ 🦋 《مسجد جامع 》 عده ای که موتور و دوچرخه هایشان بیرون بود، به طرف مهاجمان رفتند که با پلیس مواجه شدند.👮‍♂ وقتی مهاجمان با درهای بسته روبه رو شدند، از در و دیوار مسجد بالا رفتند و خود را به صحن مسجد رساندند.🕌 لولهِ اسلحه شان را به طرف مردم گرفتند و شلیک میکردند تا در دلشان، رعب و وحشت ایجاد کنند! با پرتاب مواد دودزا و گازهای اشک آور، مردم را مورد آزار و اذیت قرار دادند ! غوغایی بر پا شده بود بابا!!😥 🔥آتش و دود همه جا را فراگرفته بود؛ صدای شلیک تفنگ ها، فریاد کودکان، زنان و مجروحان در هم پیچیده بود. بچه ها همه متفرق شدند؛ به طوری که دیگر از احوال برادرم هم خبری نداشتم؛ راه های خروجی شبستان را باز کردیم و مردم را بیرون فرستادیم. درهای شبستان که باز شد، مردم سراسیمه هجوم آوردند ؛ هرکس از در بیرون می رفت، کتک مفصلی از نیروهای و افراد چماق به دست می خورد! در گوشه ای از شبستان و صحن، نیروهای مهاجم آتش روشن کرده بودند و و قرآن ها را درون آتش می ریختند!😔 فریاد مردم و بلند شد، اما به گوش جانیان نمی رسید و هیچکس چاره ای نداشت 👈جز تماشا و تاثر ! با دستِ خالی، مقاومت فایده ای نداشت، بیشترِ بچه ها صحنه را ترک کردند و به خانه هایشان برگشتند! من همان جا ماندم تا به مجروحان کمکی کرده باشم.از طرفی دنبال راهی بودم تا از مردم بی گناه دفاع کنم؛ وقتی آن ها به من‌حمله کردند، خودم را به پشت بام مسجد رساندم و تا آن‌جا که می توانستم، به طرف مهاجمان سنگ پرتاب کردم.. این انگیزه ای شد برای دیگران تا از این طریق از خود دفاع کنند.✌️ کم کم غائله خوابید، مردم برای کمک به مجروحان به مسجد آمدند. من و مجید آنتیک‌چی آنجا ماندیم تا اگر کاری از دستمان بر آید، انجام دهیم. تعدادی از مجروحان را به بیمارستان رساندیم، بعد به خانه برگشتیم.😊» *•••••┅═✧🦋❁🌼❁🦋✧═┅•••••* @Ravie_1370🌷
*•••••┅═✧🦋❁﷽❁🦋✧═┅•••••* 📖 زندگینامه و خاطراتِ "شهید محمد حسین یوسف الهی": 🔸به روایت مادر 🔹صفحات ۴۵_۴۴ 🦋 《مسجد جامع 》 سوال کردم:«خب!! کاپشن چی شد؟» گفت:«کاپشنم زمان انتقال مجروحان به بیمارستان خونی و کثیف شد؛ آن را لای درختی🌲کنار بیمارستان گذاشتم.» صادقانه حرف می زد،همه چیز را باور کردم.👌 پدرش که از وضعیّت شهر و محمّدحسین آگاه بود ، از او خواست به آن محل بروند و کاپشن را نشانش بدهد. قبول کرد و دوتایی راهی بیمارستان "کرمان درمان" شدند. وقتی برگشتند،حال غلام حسین اصلاً خوب نبود. منتظر شدم تا موقعیتی به دست آید تا علّت را بپرسم! محمّدحسین مشغول شستن کاپشنش بود و همسرم غرق در تفکر!!🤔 کنارش نشستم، گفتم: «آقا غلام حسین!...چیزی شده که من از آن بی خبرم؟» گفت:«چیزی نیست.به این اتّفاق فکر می کنم و رفتار این پسر!!!» گفتم:«چی شد؟ کاپشن آنجایی که گفته بود،نبود؟» گفت:«چرا...دقیقا همانجا که گفته بود.» بعد گفت:«این بچّه خیلی است؛ در طول مسیر برایم چیزی گفت که خیلی تحت تاثیر قرار گرفتم.» گفتم:«بگو من هم بدانم.» گفت:«راجع به خودش بود، ندانی بهتر است.» اصرار کردم:«بگو، این طوری راحت ترم.» گفت.... *•••••┅═✧🦋❁🌼❁🦋✧═┅•••••* @Ravie_1370🌷
پایان شعبان رسیده مرا پاک کن حسین این دل برای ماه خدا رو به راه نیست 🦋---°•🍃🌹🍃•°---🦋 ‎‎‌‌‎‎ @Ravie_1370🌷
✍ دل نوشته ای زیبا از عباس دانشگر ..🌹 دنیا بوی خون گرفته است. ظلمت ظلم ظالم بر عالم پرده افکنده است. آه ای کودک سوری… ای کودکان یمن و عراق و ای مسلمانان به خون کشیده شده… قدری تحمل کنید، قدری بیشتر دوام بیاورید دستان من یارای کمک به شما را ندارد…  دلم به اندازه تمام شما آتش می گیرد، خدایا زنده نباشم ونبینم این ظلم را پنج هزار کودک سوری در آلمان ربوده می شوند؛ به همین سادگی… واز این اخبار دیگر برای ما طبیعی است. انگار ما هم مثلBBCوCNN که این اخبار را در ردیف عادی قرار می دهند ما هم چند ثانیه ای متأثر می شویم و دیگر هیچ…  آی بشر…آی انسان… فأین تذهبون؟ به کجا می رویم ؟ حق زیر چکمه باطل لگد مال میشود و صدای شکستن پهلوی مادرمان هر روز شنیده می شود و صدای هلهله لشکر شمر گوشمان را از ندای هل من ناصر ارباب کر کرده است. چه ستمی ،چه ظلمی بالاتر از این می توان کرد؟ مسلمانان را سر می برند ،می سوزانند، تکه تکه میکنند،در انظار دوربین های جهانی و بعد مخابره می کنند!!! آن قدر که تو می بینی اما چشمانت را می دهند،  خدایا دلم تنگ است. هم جاهلم هم غافل نه در جبهه سخت می جنگم نه در جبهه نرم. کربلای حسین (ع) تماشاچی نمی خواهد… یا حقی یا باطل… ⁉️ راستی من کجا هستم؟ خدایا یا مرا از زمین بردار یا دست من زمین گیر را بگیر. گناه غرقمان کرده و غفلت دلمان را سیاه کرده! نشانه اش می خواهی؟ همین بی تفاوتی ست. حیوان اگر ببیند می رنجد ولی انسان به جایی می رسد که نمی رنجد. خدایا کمکم کن. مرا آزاد کن از بند نفسیات و هوس ها. خدایا بنده تو که باشم🤲 ....@Ravie_1370🌷