eitaa logo
❣️فقط کلام شهید❣️
467 دنبال‌کننده
12.8هزار عکس
2.5هزار ویدیو
7 فایل
یا صاحب الزمان ادرکنی ✹﷽✹ #شهید_سید_مرتضی_آوینی🍂 ✫⇠شرط ورود در جمع شهدا اخلاص است و اگر این شرط را دارے، ✦⇠چہ تفاوتی مے ڪند ڪہ نامت چیست و شغلت•√ #اللهم_عجل_لولیڪ‌_الفرج #ما_ملت_شهادتیم مدیرکانال👇 @Khadim1370 آی دی کانال👇 Ravie_1370
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💗 📚 دوره ے علے ۴۵روزه بود ۱۵روز تا اومدنش مونده بود. خیلے خوشحال بودم براے همیـݧ افتادم دنبال کارهام و خریدݧ جهزیہ. دوست داشتم علے هم باشہ و تو انتخاب وسایل خونموݧ نظر بده."خونموݧ" با گفتـݧ ایـݧ کلمہ یہ حس خوبے بهم دست میداد. حس مستقل شدݧ. حس تشکیل یہ زندگے واقعے باعلے اصلا هرچیزے کہ اسم علے همراهش بود و با تمام وجودم دوست داشتم . با ذوق سلیقہ ے خاصے یسرے از وسایل وخریدم از جلوے مزوݧ هاے لباس عروس رد میشدم چند دیقہ جلوش وایمیسادم نگاه میکردم .اما لباس عروسو دیگہ باید باعلے میگرفتم . اوݧ ۱۵‌روز خیلے دیر میگذشت واسہ دیدنش روز شمارے میکردم ... واسہ دیدنش روز شمارے میکردم هر روز کہ میگذشت ذوق و شوقم بیشتر میشد هم براےدیدݧ علے عزیزم هم براے عروسیموݧ . احساس میکردم هیچ کسے تو دنیا عاشق تر از منو علے نیست اصلا عشق ما زمینے نبود .بہ قول علے خدا عشق مارو از قبل تو آسمونا نوشتہ بود همیشہ میگفت: اسماء ما اوݧ دنیا هم باهمیم مـݧ بهت قول میدم همیشہ وقتے باهاش شوخے میکردم و میگفتم:آهاݧ ینے تو از حورے هاے بهشتے میگذرے بخاطر مـݧ؟؟ از دستم ناراحت میشد و اخم میکرد اخم کردناشم دوست داشتم واے کہ چقدر دلتنگش بودم با خودم میگفتم : ایندفعہ کہ بیاد دیگہ نمیزارم بره مـݧ دیگہ طاقت دوریشو ندارم چند وقتے کہ نبود ،خیلے کسل و بے حوصلہ شده بودم دست و دلم بہ غذا نمیرفت کلے هم از درسام عقب افتاده بودم . حالا کہ داشت میومد سرحال ترشده بودم .میدونستم کہ اگہ بیاد و بفهمہ از درسام عقب افتادم ناراحت میشہ شروع کردم بہ درس خوندݧ و بہ خورد و خوراکم هم خیلے اهمیت میدادم. تو ایـݧ مدت چند بار زنگ زد یک هفتہ بہ اومدنش مونده بود. قسمم داده بود کہ بہ هیچ وجہ اخبار نگاه نکنم و شایعاتے رو کہ میگـݧ هم باور نکنم از دانشگاه برگشتم خونہ. بدوݧ اینکہ لباس هامو عوض کنم نشستم رو مبل کنار بابا چادرمو در آوردم و بہ لبہ ے مبل آویزوݧ کردم بابا داشت اخبار نگاه میکرد بے توجہ بہ اخبار سرم رو بہ مبل تکیہ دادم و چشمامو بستم .خستگے رو تو تمام تنم احساس میکرد . با شنیدݧ صداے مجرے اخبار چشمامو باز کردم: تکفیرے هاے داعش در مرز حلب..... ✍ ادامه دارد ... «» https://eitaa.com/Ravie_1370🦋🦋
باسلام هر روز را با یاد شهدا آغاز کنیم 🌷 بسیجی شهید خسرو آقاجان پور 🌷 تولد ۲۱ تیر ۱۳۴۵ بابلسر 🌷 شهادت ۴ بهمن ۱۳۶۵ شلمچه 🌷 سن موقع شهادت ۲۰ سال 🌷 امروز سالگرد این شهید عزیز می‌باشد ✍ بخش‌هایی از وصیت نامه این شهید عزیز ✅ شما مسئولین مملکتی، همه اجیر شده ملت هستید و خدمتگزار ملت. ✅ ای مسئولان مملکتی به این ملت ظلم و ستم و خیانت روا ندارید. کارهایتان برای اسلام باشد نه برای شیطان. ✅ ای رئیس جمهور، ای نخست وزیر و وزرا، ای رئیس مجلس و ای ائمه جمعه ها و دیگران، اگر مردم به شما احترام می گذارند، بخاطر اسلام است. اگر مردم به شما احترام می گذارند، بخاطر رهبر است. و اگر کوچکترین تخلفی کنید و از خط رهبر نزول کنید و بر ضد خط رهبر قیام کنید و اگر اسلام را پشت پا بزنید و این درود ها بر می گردد و یک پارچه مرگ می شود و همه شما را یکجا می سوزاند. ✅ شما وظیفه دارید برای محرومین کار کنید و خون شهیدان را پایمال نکنید. 🤲 شادی ارواح طیبه شهدا و امام شهدا و این شهید عزیز فاتحه با صلوات ♦️ معرفی شده در ۴ بهمن ۱۳۹۹ https://eitaa.com/Ravie_1370🦋🦋
باسلام هر روز را بایاد شهدا آغاز کنیم 🌷 دانشجوی بسیجی شهید مسعود ادهمی 🌷 تولد ۷ مهر ۱۳۴۲ فریدون شهر اصفهان 🌷 شهادت ۴ بهمن ۱۳۶۵ شلمچه 🌷 سن موقع شهادت ۲۳ سال 🌷 امروز سالگرد شهادت این شهید عزیز می‌باشد ✍ بخش‌هایی از وصیتنامه این شهید عزیز ✅ به تمام برادران تذکر می‌دهم که از تفرقه دوری جوئید و دنباله رو خط امام باشید و او را یاری نمائید که ما هر چه داریم از ایشان است ✅ پیوسته در خط حزب‌الله و همگام با حزب‌الله بوده و حزب جمهوری اسلامی که نزدیک‌ترین حزب به حزب‌الله است را فراموش نکنید. ✅ به مادرم، خواهرانم، همسرم و تمامی خواهران مسلمان عرض می‌کنم که حجاب خود را حفظ نمایند چراکه سنگر زن حجاب اوست و در تربیت صحیح فرزندان خود بکوشند چونکه دامان زنان مؤمن پرورش‌دهنده مردان با ایمان است. 🤲 شادی ارواح طیبه شهدا و امام شهدا و این شهید عزیز فاتحه با صلوات ♦️ معرفی شده در ۴ بهمن ۱۴۰۰ https://eitaa.com/Ravie_1370🦋🦋
باسلام هر روز را بایاد شهدا آغاز کنیم 🌷 پاسدار شهید منصور دلاور زاده 🌷 تولد اول فروردین ۱۳۴۷ آران و بیدگل کاشان 🌷 شهادت ۴ بهمن ۱۳۶۵ عملیات کربلای ۵ شلمچه 🌷 سن موقع شهادت ۱۸ سال 🌷 امروز سالگرد شهادت این شهید عزیز می‌باشد ✍ بخش‌هایی از وصیتنامه این شهید عزیز ✅ مردم عزیز همیشه پشتیبان امام خمینی باشید و او را تنها نگذارید. به گفته ­های او عمل کنید. ✅ من بر اساس وظیفه شرعی خود متذکر می­شوم که مسئله دفاع از ایران اسلامی را بر همه مسائل ترجیح بدهید. برای رضای خدا کار کنید، جهاد اکبر که همان مبارزه با نفس اماره است را پیش گیرید و از خواهش های نفسانی سرپیچی کنید و آنچه وجدان شما می­گوید به آن عمل کنید. ✅ برادران، ما حالا مسؤلیت سنگینی در قبال خون شهیدان داریم و آن اینکه رهرو راه این عزیزان باشیم 🤲 هدیه به ارواح طیبه شهدا و امام شهدا و این شهید عزیز فاتحه با صلوات ♦️ معرفی شده در ۴ بهمن ۱۴۰۱ https://eitaa.com/Ravie_1370🦋🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📖به شدت به نماز اول وقت و قرآن خواندن  بعد از نماز معتقد بود. 🌃شب ها در خانه هاے سورے که کمتر تخریب شده بودند مے خوابیدیم.   برایمان سوپ گذاشت امکانات درست و درمانے براے طبخ غذا نداشتیم. 🍜 اما او سوپ را درست کرد. از خانه اے که در آن بودیم دو تا حبه سیر برداشت و در سوپ انداخت مے گفت: حاجے باید برای این سیرها، خیرات و یا پولے به نیت صاحب خانه کنار بگذاریم. ان شاء الله که از ما راضے باشد. 🔆شب تا صبح پست مے دادیم بیشترشب ها من جاے بچه ها بیدار مے ماندم. پشت بام های آن جا شبیه به پشت بام های تهران بود. ◽بارها می دیدم که نیمه شب بلند مے شد و به بچه ها سر مے زد. نگران این بود که در آن سرماے طاقت فرسا، نکند بچه ها سرما بخورند. روی آن ها پتو مے انداخت گاهے هم چایے دم مے کرد و مے آمد پشت بام با هم گپ مے زدیم خیلے مهربان و معنوے بود. 🗯راوے:همرزم شهید •┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈• ┄┅═✼✿‍✵❣✵✿‍✼═┅┄ https://eitaa.com/Ravie_1370 ┄┅═✼✿‍✵❣✵✿‍✼═┅┄
🌱 دوست 🌺 مصطفی هرندی خیلی بی تاب بود. ناراحتی در چهره اش موج می زد. پرسیدم: چیزی شده؟! ابراهیم با ناراحتی گفت: دیشب با بچه ها رفته بودیم شناسائی، تو راه برگشت، درست در کنار مواضع دشمن، ماشاءالله عزیزی (19) رفت روی مین و شهید شد. عراقی ها تیر اندازی کردند. مجبور شدیم برگردیم. تازه علت ناراحتی اش را فهمیدم. هوا که تاریک شد ابراهیم حرکت کرد، نیمه های شب هم برگشت، خوشحال و سرحال! مرتب فریاد می زد؛ امدادگر... امدادگر... سریع بیا، ماشاءالله زنده است! بچه ها خوشحال بودند، ماشاءالله را سوار آمبولانس کردیم. اما ابراهیم گوشه ای نشسته بود به فکر! کنارش نشستم. با تعجب پرسیدم: تو چه فکری؟! مکثی کرد و گفت: ماشاءالله وسط میدان مین افتاده بود، نزدیک سنگر عراقی ها. اما وقتی به سراغش رفتم آنجا نبود. کمی عقب تر پیدایش کردم، دور از دید دشمن. در مکانی امن! نشسته بود منتظر من. * خون زیادی از پای من رفته بود. بی حس شده بودم. عراقی ها اما مطمئن بودند که زنده نیستم. حالت عجیبی داشتم. زیر لب فقط می گفتم: یا صاحب الزمان (عج) ادرکنی. هوا تاریک شده بود. جوانی خوش سیما و نورانی بالای سرم آمد. چشمانم را به سختی باز کردم. مرا به آرامی بلند کرد. از میدان مین خارج شد. در گوشه ای امن مرا روی زمین گذاشت. آهسته و آرام. من دردی حس نمی کردم! آن آقا کلی با من صحبت کرد. بعد فرمودند: کسی می آید و شما را نجات می دهد. او دوست ماست! لحظاتی بعد ابراهیم آمد. با همان صلابت همیشگی. مرا به دوش گرفت و حرکت کرد. آن جمال نورانی ابراهیم را دوست خود معرفی کرد. خوشا به حالش. این ها را ماشاءالله نوشته بود. در دفتر خاطراتش از جبهه گیلان غرب. * ماشاءالله سال ها در منطقه حضور داشت. او از معلمین با اخلاص و با تقوای گیلان غرب بود که از روز آغاز جنگ تا روز پایانی جنگ شجاعانه در جبهه ها و همه عملیات ها حضور داشت. او پس از اتمام جنگ، در سانحه رانندگی به یاران شهیدش پیوست. 📖 برشی از کتاب «سلام بر ابراهیم» جلد اول 📚 صفحه‌ی ۱۱۵ ❣ ┄┅═✼✿‍✵❣✵✿‍✼═┅┄ https://eitaa.com/Ravie_1370 ┄┅═✼✿‍✵❣✵✿‍✼═┅┄
جان امانتی است که باید به جانان رساند. اگر خود ندهی، می ستانند. فاصله هلاکت و شهادت همین خیانت در امانت است. _شهیدسیدمرتضی‌آوینی🌱 ❣❣ ┄┅═✼✿‍✵❣✵✿‍✼═┅┄ https://eitaa.com/Ravie_1370 ┄┅═✼✿‍✵❣✵✿‍✼═┅┄