eitaa logo
❣️فقط کلام شهید❣️
467 دنبال‌کننده
12.8هزار عکس
2.5هزار ویدیو
7 فایل
یا صاحب الزمان ادرکنی ✹﷽✹ #شهید_سید_مرتضی_آوینی🍂 ✫⇠شرط ورود در جمع شهدا اخلاص است و اگر این شرط را دارے، ✦⇠چہ تفاوتی مے ڪند ڪہ نامت چیست و شغلت•√ #اللهم_عجل_لولیڪ‌_الفرج #ما_ملت_شهادتیم مدیرکانال👇 @Khadim1370 آی دی کانال👇 Ravie_1370
مشاهده در ایتا
دانلود
دلانہ✨ +هرڪس‌شہـیدشـده؛خواستِـہ‌که‍ شـهیدبشہ. شـہادٺِ‌‌شهیدفقَط‌دست‌ِخودش‌اسـت.. • . خودمون باید بخوایم. خودمون باید تلـاش‌کنیم...! 「شَهیـد محمود بیضایی」
🔰 | 🌟سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی: امام معتقد است که برنامه اسلام از زمان وحی تا قیامت بر مبنای شهادت توأم با شهامت پایه‌گذاری شده است. امام، شهادت را ارث اولیاء برای بشریت می‌دانند.
💫 در آخرین توصیه اش چند ساعت قبل از شهادت به رزمندگان می گوید : برادران عزیز توجه داشته باشید اگر یک وقتی من شهید شدم، جنازه ام سوخت و از بین رفت، شما ماشینم را به امان خدا رها نکنید، ماشین را بیاورید که بدهکار نباشیم! یاعلی مدد، حالا سویچ را بیاورید که من دیرم شده… و بعد از این توصیه ها رفت و دقیقا همین اتفاق افتاد. سیدحکیم با شهادتش برای همیشه در قلبهای مومن هزاران فاطمی زنده می ماند، او شهید شد و اگر شهید نمی شد باید به عدالت خدا شک می کردیم، او می گفت : اگر شهید نشویم، می میریم...💔 🌷هدیه‌ به روح مطهرشان صلوات🌷 🦋۱۶خرداد۹۵ 🕊 🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اگرانسان یكۍازفرزندانش راپیش ازخود به عالم آخرت بفرستد بهترازآن است ڪه چندین فرزند به جاےگذارد و در ركاب امام زمان با دشمن مبارزه كنند🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔅🔅🔅 🌷 بسم رب الشهدا 🌷 🔸قسمت چهارم 🔸اینک شوکران 1(منوچهر مدق به روایت همسر شهید) بیش تر روزها وقتی می خواستم با مریم بروم کلاس، منوچهر از سر کار برگشته بود. دم در هم را می دیدیم و ما را می رساند کلاس. یک بار در ماشین را قفل کرد نگذاشت پیاده شوم. گفت: تا به همه ی حرف هام گوش نکنید نمی گذارم بروید. گفتم: حرف باید از دل باشد که من با همه ی وجود بشنوم. منوچهر شروع کرد به حرف زدن. گفت: اگر قرار باشد این انقلاب به من نیاز داشته باشد و من به شما، من می روم نیاز انقلاب و کشورم را ادا کنم، بعد احساس خودم را. ولی به شما یک تعلق خاطر دارم. گفت: من مانع درس خواندن و کار کردن و فعالیت هاتان نمی شوم، به شرطی که شما هم مانع نباشید. گفتم: اول بگذارید من تاییدتان کنم، بعد شما شرط بگذارید. تا گوش هایش قرمز شد. چشمم افتاد به آیینه ی ماشین. چشم هایش پر اشک بود. طاقت نیاوردم. گفتم: اگر جواب تان را بدهم، نمی گویید چقدر این دختر چشم انتظار بود؟ از توی آیینه نگاه کرد. گفتم: من که خیلی وقت است منتظرم شما این حرف را بزنید. باورش نمی شد. قفل ماشین را باز کرد و من پیاده شدم. سرش را آورد جلو و پرسید: از کی؟ گفتم: از بیست و یک بهمن تا حالا. 🌹🌹🌹 منوچهر گل از گلش شکفت. پایش را گذاشت روی گاز و رفت. حتی فراموش کرد خداحافظی کند. فرشته خنده اش گرفت. اصلا چرا این حرف ها را به او گفت؟ فقط می دانست اگر پدر بفهمد خیلی خوش حال می شود؛ شاید خوش حال تر از خود فرشته. اما دلش شور افتاد. شانزده سال بیش تر نداشت. چنین چیزی در خانواده نوبر بود. مادر بیست سالگی ازدواج کرده بود. هر وقت سر و کله ی خواستگار پیدا می شد، می گفت: دخترهایم را زودتر از بیست و پنج سالگی شوهر نمی دهم. فرشته این جور وقت ها می گفت: ما را شوهر نمی دهند برویم سر زندگی مان! و می زد روی شانه ی مادر که اخم هایش به هم گره خورده بود، و می خنداندش. هر چند این حرف ها را به شوخی می زد، اما حالا که جدی شده بود، ترس برش داشته بود. زندگی مسئولیت داشت و او کاری بلد نبود. 🌹🌹🌹 حتی غذا درست کردن بلد نبودم. اولین غذایی که بعد از عروسیمان درست کردم، استانبولی بود. از مادرم تلفنی پرسیدم. شد سوپ. آبش زیاد شده بود. کاسه کاسه کردم گذاشتم سر سفره. منوچهر می خورد و به به و چه چه می کرد. خودم رغبت نکردم بخورم. روز بعد، گوشت قلقلی درست کردم. شده بود عین قلوه سنگ. تا من سفره را آماده کنم، منوچهر چیده بودشان روی میز و با آن ها تیله بازی می کرد. قاه قاه می خندید، می گفت: چشمم کور، دنده م نرم. تا خانم آشپزی یاد بگیرند، هر چه درست کنند می خوریم. حتی قلوه سنگ. و می خورد. به من می گفت: دانه دانه بپز. یک کم دقت کن، یاد می گیری. روزی که آمدند خواستگاری، پدرم گفت: نمی دانی چه خبر است. مادر و پدر منوچهر آمده اند خواستگاری تو. خودش نیامد. پدرم از پنجره نگاه کرده بود. منوچهر گوشه ی اتاق نماز می خواند. مادرم یک هفته فرصت خواست تا جواب بدهد. من یک خواستگار پول دار تحصیل کرده داشتم. ولی منوچهر تحصیلات نداشت. تا دوم دبیرستان خوانده بود و رفته بود سر کار. توی مغازه ی مکانیکی کار می کرد. خانواده ی متوسطی داشت. حتی اجاره نشین بودند. 🔸ادامه دارد ...... 💐شادے ارواح طیبہ شهدا صلوات💐 -----------------------------------
🔸هرگاه دلم هوای بهشت می کرد از فراز خاکریز افق را می نگریستم...بی من اگر به رفتید از آن تربت پاک مشتی همراه بیاوریدو بر گورم بپاشید. مزدستان شهدایی عزیزان همراه🙏🌙🌹
13.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شهــــــــ🥀ــــدا ❂ دعـا ڪـردند... بـ‌ه ظـــــهـورش برسنـد.. بـ‌ه « وصـــــلش » رسیـدند…! مـــــا چـ‌ه ڪردیـم…؟!! ❣اللهم عجل لولیک الفرج❣ ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🕊نذر طلب شفاعت صلوات🥀