🌸 رمان جذاب #درحوالی_عطریاس🌸
💜قسمت ۳ و ۴
اتاقم تنها جایی بود که آرامشو توش احساس میکردم ..
دراز کشیدم رو تختم، دلم میخاست به چیزای خوب فکر کنم
به داشته هام
به نعمتهایی که داشتم
به روزهای خوب زندگیم
به خونواده ای که برام از جانم عزیز تر بودن،
چشمامو بستم و به رویای شیرینی فکر کردم که برای خودم می ساختم به رویای عطرِ یاس!
هنوزم اون عطر و حس میکنم
یادم نمیره بعد اون روز که دیدمش انقدر بهم ریختم که اولین کاری که کردم اصرار به مامان بود که برام یــــاس بکاره تو حیاط ..
یاس ..یاس، هیچ وقت نمیتونم یاس رو فراموش کنم
اون عطر یاسی که بعد یک سال هنوز هم با تمام ذهن من بازی می کنه ..
نمی دونم چه اتفاقی افتاد ..
فقط از کنارم رد شد ..
حتی یادم نمیاد چهره اش چطوری بود .. حتی رنگ چشماش حتی خنده هاش .. هیچی، هیچی یادم ..
تنها عطر یاسش بود که منو درگیر خودش کرد و بعدش تعریفایی که از محمد درباره ش شنیدم .. تنها سهم من از اون شد گلهای یاس تو حیاط که هر بار با تنفس رائحه شون دلم آروم میشه ..
تو رویای شیرینم غرق بودم که مهسا بدو بدو اومد تو و باجیغ نسبتا بلندی گفت:
_هوووورا بالاخره تعطیل شدیم
و با یه پرش پرید رو تختش من که از رویای خودم پریده بودم بیرون نگاهی بهش کردم و گفت:
_سلامت کو؟
خندید وبا خوش حالی باهمون مانتو و مقنعه ی مدرسه اش دراز کشید رو تخت و گفت:
_سلام علیکم حاج خانوم، روزهای خوش زندگیم آغاز شد
خندیدمو جواب سلامشو دادم، به سقف خیره شدم ..
من مهسا رو خیلی دوست داشتم ..
با این که از من چهار سال کوچیکتر بود ولی برام بهترین خواهر و دوست دنیا بود ..
دوباره چشمامو بستم تا باز به خلسه ی شیرینم فرو برم!
قدمامو تند کردم.نمیدونم چرا بهم ریخته بودم مگه قرار بود چی بشه؟! چرا انقدر آشفته ام،
رسیدم دم خونه ی سمیرا اینا زنگ زدم، بعد چند دقیقه در باز شد و سمیرا اومد بیرون با دیدنم انگار جا خورده باشه
- چیشده مگه؟!
با نگرانی بهش نگاه کردم و گفتم:
_نمیدونم، دارم دیوونه میشم سمیرا، نمیدونم چم شده
دستمو گرفت و گفت:
_ای بابا، باز شروع کردی، تو باید الان خوشحال باشی، آقای یاس داره میاد خونتون اونوقت تو آشفته ای!
با کلافگی سرمو تکون دادم،نمیدونستم چی بگم حتی تواین موقعیت سمیرا هم منو درک نمیکرد، تکیه دادم به دیوار خونشون
با غم نگاهم کرد و گفت:
_آخه دختره ی دیوونه چرا اینکارو میکنی با خودت چرا الکی خودتو عذاب میدی باور کن اگه یه بار باهاش حرف بزنی دیگه این حالت برزخی ات تموم میشه
نگاهش کردم…بهش حق میدادم که چیزی نفهمه از این حال من چون هنوز به این حال بد گرفتار نشده بود
تکیه مو از دیوار برداشتم و گفتم:
_من میرم دیگه..کلی کار داریم، خداحافظ
سریع باهاش خداحافظی کردم و راه افتادم سمت مغازه،
مثلا به مامان گفتم میرم تخم مرغ بخرم، اما واقعیتش میخاستم این دردمو به کسی بگم اما نشد،
سمیرا نمیتونه درکم کنه تقصیر اون نیست،
من خیلی عوض شدم من به جایی رسیدم که کسی نمیتونه منو درک کنه حتی خودش،
خودِ اون کسی که به خاطرش به این حال و روز افتادم،
بعد از خریدن تخم مرغ راهی خونه شدم، باز قرار بود بعد یکسال ببینمش کسی رو که یکسالِ تمام مدهوش عطر یاسش شدم، کسی که از عید پارسال تا این عید منو بهم ریخته،(خدا به خیر بگذرونه این عید رو!!) کسی رو که برای اولین بار بهش تو زندگی ام دل بستم، نمیدونم این لرزش قلب و استرس و آشفتگی ام برای چیه؟! شاید چون تمام یکسال رو به نامحرمی فکر کردم که جای خدا رو تو قلبم می گرفت،
کسی که شاید حتی لحظه ای بهم فکر نکرده...
💜ادامه دارد....
«#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج»
https://eitaa.com/Ravie_1370🦋🦋
حواستان هست ؛
اینها استخوانهای آن شهیدیست
که پای امام زمان خود ایستاد
مبادا جا بمانیم .....
#تفحص
#شهید_گمنام
#لبیک_یا_خامنه_ای
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
https://eitaa.com/Ravie_1370🦋🦋
یک سقف یک آرزو ...
روزگار ، شوخی هایشان را خرید..!
و آرزوهای آمیخته با خندههایشان را
برآورده کرد. حالا که بر مزار سیدعلی
میروی و به سوله ساکت گلزار شهدا
که دیگر ، رواق حـرم سید شده است
نگاه میکنی، به یاد آرزوی شوخیوار
او می اُفتی که گفته بود : " ای کـاش
روی قبر ما هم سایبانی و گنبدی بسازند"
#شهید_سیدعلی_دوامی
#لشکر۲۵_کربلا
https://eitaa.com/Ravie_1370🦋🦋
✍ اینجا که او خوابیده است، میدان جنگ است
نه از جنگ بریده ..
و نه بی درد است
نه مجروح است و نه شهید.
در آن روزگارانی که او اینچنین آسوده بخواب رفته است، هم بگو مگوهای سیاسی در شهر بوده
و هم دغدغه های روزمرگی؛
اکثر چالشهای امروز به رنگی دیگر و با کمی بالا و پایین تر .. آن روز ها هم بود ..
هم هجوم فرهنگی ..
هم شیطنت شیاطین ...
هم داخلی
هم خارجی
اما ....
آنچه این رزمنده جوان را اینچنین آرام خوابانده است، دلی است که او آن را در دست خدا گذاشته است. او سرباز همان مهدی باکری است که نه شلیک گلوله های مستقیم و نه شهادت برادرش هیچ کدام نتوانست دل آرامش را متلاطم سازد.
وقتی دل را به خدا سپردی
انجام وظیفه بدون چشم داشت
به عاقبت آن، می شود عبادت.
و پس از آن غم هیچ چیز را نخواهی خورد
نه شکست تورا می شکند...
و نه پیروزی تو را غره می کند.
بعد از قریب چهل سال از حماسه دفاع..
چقدر در انتقال این فرهنگ به نسل من که دهه هزار و سیصد و جنگ است و یا نسل امروز، موفق بوده ایم؟
https://eitaa.com/Ravie_1370🦋🦋
📌 ماجرای تفحص بند انگشت و انگشتر در فکه
🔹️ مدتی بود که در میدان مین فکه، منطقه عملیاتی "والفجر یک" در حال تفحص بودیم اما از پیکر شهدا هیچ اثری نبود.
◇ عصر عاشورای سال ۱۳۷۳ یا ۷۴ بود. پکر بودم و به سمت ارتفاع ۱۱۲ همین طور راه می رفتم و به شهدا التماس می کردم که خودی نشان دهند.
◇ ناگهان در خاکهای اطراف چیزی سرخ رنگ
نظرم را جلب کرد. توجه که کردم به انگشتر می مانست ....
◇ جلوتر که رفتم دیدم یک انگشتر است. دست بردم برش دارم که با کمال تعجب دیدم یک بند انگشت هم بدان متصل است.
◇ خاک های اطرافش را کندم . بچه ها را صدا کردم. علی آقا محمود وند و بقیه هم آمدند.
◇ یک استخوان لگن، یک کلاه خود آهنی و یک جیب خشاب پیدا کردیم.
◇ بچه ها یکی یکی می نشستند و بغض شان می ترکید. این انگشت و انگشتر پلی زده بود
◇ با امام حسین (ع) در عصر عاشورا
روضه ای بر پا شد ...
📚 راوی: مرتضی شادکام
کتاب تفحص، نوشته حمید داود آبادی،
ناشر: صیام، صفحه ۲۳-۲۲٫
#تفحص_شهید
#السلام_علیک_یااباعبدالله
https://eitaa.com/Ravie_1370🦋🦋
#زندگی_به_سبک_شهدا
🌷شهدا را یاد کنیم تا آنها نیز در نزد ارباب از ما یاد کنند...
احمدعلی نیری، ساکن محله مولوی تهران بود. او توفیق شاگردی حضرت آیت الله حق شناس را پیدا کرد.
در نوجوانی در نتیجه مراقبت از اعمال، به درجاتی رسید که توصیف شدنی نیست! او در سال ۱۳۶۴ به شهادت رسید.
#روحش_شاد_و_روانش_جاوید
https://eitaa.com/Ravie_1370🦋🦋
❤️#شهیداحمدعلینیـرے
🖇راوی: استاد محمدشاهی
☘بیشترین مطلبی که از احمد آقا میشنیدیم درباره #خودسازی بود.
💫یکبار به همراه چند نفر دور هم نشسته بودیم. احمد آقا گفت: بچهها، کمی به فکر اعمال خودمان باشیم. بعد گفت: یکی از بین ما شهید خواهد شد. #خودسازی داشته باشیم تا شهادت قسمت ما هم بشود.
🌼بعد ادامه داد: حداقل سعی کنید سه روز از گناه پاک باشید. اگر سه روز مراقبه و محاسبه اعمال را انجام دهید حتماً به شما #عنایتی میشود.
⁉️بچهها از احمد آقا سوال کردند:
چه کنیم تا ما هم حسابی به خدا نزدیک شویم؟
⚜احمد آقا گفت: چهل روز گناه نکنید. مطمئن باشیدکه گوش و چشم شما باز خواهد شد.
این سخن به همان حدیث معروف اشاره دارد که میفرماید: «هر کس چهلروز اعمالش برای خدا #خالص باشد خداوند چشمههای حکمت را بر زبان او جاری خواهد کرد».
🌹هدیه به روح پاکش صلوات🌹
https://eitaa.com/Ravie_1370🦋🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عارف شهید🌹 احمد علی نیری🌹
درود خداوند متعال بر همه شهیدان اسلام
💔 این حرفهادرجامعه خیلی به کارمان می آید.که فقط در یک لحظه می شود بنده شیطان شد.
#شهدا
🌹شادی روح مطهرهمه شهدابخوانیم فاتحه مع الصلوات 🌹
https://eitaa.com/Ravie_1370🦋🦋
ساعتهایی که میگذرند و لحظههایی که میدوند، باغهایی که گل میدهند و باغچههایی که لبخند میزنند و روزگاری که با نفسهای مردانی از جنس سخاوت و استقامت، صداقت و شهامت خوشبو میشود؛ مردانی که ریشه در تاریخ این خاک دارند، مردانی که نامشان، بینشانی و درجهشان سر بازی برای این مُلک است تا در ملکوت، در فریادهای پرسکوت و در آخرین سنگری که برای ما مانده، دوباره بنام بودن، بسرائیم و بخوانیم؛ اینجا مرز شهادت بیکران است و ساحلش هم ناپیدا و کسی که پای در آب کوبید، کسی که نفسش به دودِ باروت آغشته شد دیگر راه بازگشت ندارد.
باید عاشق بود و به عشق لبخند زد، باید برای رفتن عزم داشت و در عزیمت بزرگ حواسمان به اینجا باشد، اینجا که نامش ایران است و جا بهجایش خونهایی از عشق ریخته است و هر گلی که در گوشهای از این خاک سر میزند، بوی یک شهید دارد، نام یک عاشقِ وطن را فریاد میزند. در ساعتهایی که میگذرند و لحظههایی که میدوند به دنبالِ باغچههای پرگلی هستم که تو از آنجا گذشتهای... سلام به همه فرزندان در خون خفته ایران برسان که چشم به راه باز شدن معبر عشق هستیم...
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
#کانال ❣فقط کلام شهید❣
┄┅═✼✿✵❣✵✿✼═┅┄
https://eitaa.com/Ravie_1370
┄┅═✼✿✵❣✵✿✼═┅┄
بنام الله پاسدار حرمت خون شهیدان
بنام آنهایی که با سر پرشور رفتند و با تن بی سر برگشتند، بنام آنهایی که در وادی وجود گام گذاشتند تا از عدم به هستی برسند، بنام همه آنهایی که برای بلندمرتبه ساختن نام این آب و خاک عاشقانهترین سرود هستی را سر دادند و مسافر کاروان عشق شدند....
بنام همه آنها، برای همه آنها ما اینجا میمانیم و میجنگیم تا آنکه به پیروزی لبخند بزنیم یا مسافر این راه پرشکوه شویم....
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
#کانال ❣فقط کلام شهید❣
┄┅═✼✿✵❣✵✿✼═┅┄
https://eitaa.com/Ravie_1370
┄┅═✼✿✵❣✵✿✼═┅┄
عکس فقط ✌️
فقط خواستم بگویم:
با آنها که دوستت ندارند
هیچ نسبتی ندارم...!♥️🌱
🇵🇸 #طوفان_الاقصی
#به_وقت_دلتنگی
#سردار_دلها
حاج قاسم و یاران با وفایش
سردار دل ها حاج #قاسم_سلیمانی
و #ابومهدی_المهندس
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
#کانال ❣فقط کلام شهید❣
┄┅═✼✿✵❣✵✿✼═┅┄
https://eitaa.com/Ravie_1370
┄┅═✼✿✵❣✵✿✼═┅┄