eitaa logo
❣️فقط کلام شهید❣️
467 دنبال‌کننده
12.8هزار عکس
2.5هزار ویدیو
7 فایل
یا صاحب الزمان ادرکنی ✹﷽✹ #شهید_سید_مرتضی_آوینی🍂 ✫⇠شرط ورود در جمع شهدا اخلاص است و اگر این شرط را دارے، ✦⇠چہ تفاوتی مے ڪند ڪہ نامت چیست و شغلت•√ #اللهم_عجل_لولیڪ‌_الفرج #ما_ملت_شهادتیم مدیرکانال👇 @Khadim1370 آی دی کانال👇 Ravie_1370
مشاهده در ایتا
دانلود
🔻فرازی از وصیت شهید مدافع حرم بر روی سنگ مزارش : سربازی رهـبری . . . سربازی امام زمان(عج) را در پی دارد این راه عشـق من بـود و عشـق جگـر می خواهد ... ┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ 🌷"بسم رب شهدا و صدیقین"🌷 سَلٰامْ بر آنانی که اَوَلْ از ســیم خاردار نَـفْسـْ گُذَشْتَنْـ و بَـعْد از سیم خار دار دشْمَنــــْ🥀 ... ✋💔 یه سلام از راه دور به حضرت عشق...❤️ به نیابت از اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ وَعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَصْحابِ الْحُسَیْن https://eitaa.com/Ravie_1370🦋🦋
تولدت مبارک مدافع انقلاب روح‌الله شهید سید روح‌الله عجمیان، متولد ۲۰ بهمن سال ۱۳۷۴ در کوهدشت لرستان و از بسیجیان حوزه ۴۱۷ شهدای کمالشهر کرج بود که سابقه عضویت ۱۲ ساله در بسیج را داشت. وی در یک خانواده پرجمعیت در شهر کوهدشت استان لرستان دیده به جهان گشود. هفت خواهر و برادر هستند که خود فرزند آخر خانواده است، به همه احترام می‌گذاشت و فرد بسیار معتقد به مبانی اسلام و اهل بیت(ع) بود. در رشته ورزشی کاراته فعالیت می‌کرد و دارای کمربند مشکی دان 1 در رشته فنی نینجا رنجر بود. برای دفاع از حرم حضرت زینب کبری(س) و حضرت رقیه(س) و اعزام به سوریه نیز نام‌نویسی کرده بود ولی اعزام نشد. پنجشنبه ۱۲ آبان سال ۱۴۰۱ ساعت ۱۰ صبح سید روح الله عجمیان که کارگر گچ‌کار است آماده رفتن به محل کار می‌شود. لحظاتی پیش از رفتن دوستانش در بسیج خبر می‌دهند اغتشاشگران می‌خواهند در کمالشهر کرج بلوا ایجاد کنند و فضا برای مردم عادی ملتهب می‌شود و کار به ناامنی کشیده خواهد شد. روح‌الله سریع به همراه دیگر دوستانش به این منطقه می‌روند تا با مدیریت فضا از ایجاد ترافیک و درگیری جلوگیری می‌کنند. https://eitaa.com/Ravie_1370🦋🦋
ساعت به حوالی ۱۲ ظهر نزدیک می‌شود... عده‌ای از اغتشاشگران سید روح الله را زیر نظر گرفته و در نقطه‌ای از خیابان محاصره می‌کنند. او ۲۷ سال داشت و ورزشکار رزمی بود اما در مقابل جمعیتی چند نفره از زن و مرد که حدی برای قساوت برای خود قائل نیستند عملاً کاری از او ساخته نیست.  ساعت یک و نیم ظهر... دقایقی در اتوبان تهران، کرج بین روح الله و اغتشاشاگران می‌گذرد که اگر فیلمی از آن پخش نمی‌شد قابل باور نبود که همه آن وقایع واقعاً رخ داده است. به این بخش ماجرا که می‌رسیم گویی قرار است روضه‌ای خوانده شود؛ در فیلم دیده می‌شود پیکر روح الله از زیر یک کامیون توسط اغتشاش گران روی زمین کشیده می‌شود. لباسی بر تن او نمانده. یکی پای روح الله را کشیده و پیکر غرق به خونش را روی زمین می‌کشد در حالی که زیر پیراهن او در بدنش تکه تکه شده. دیگری چاقو به دست سعی می‌کند از بقیه جا نماند و چند بار تیزی را بر بدن جوان بسیجی فرو می‌برد. یکی دیگر وقتی دست خود را خالی می‌بیند شروع می‌کند به پیکر نیمه جان روح الله لگد بزند تا هر طور شده او نیز افتخاری برای خود کسب کند. ماجرا از آنچه نوشته شد بسیار دردناک‌تر و تأسف‌بارتر است. ساعت دو و نیم بعد از ظهر است... بالاخره با کمک دیگر دوستان روح‌الله جماعتی که قساوت‌شان به حیوانات درنده طعنه می‌زند پراکنده می‌شوند. یکی از دوستانش آنچه را که دیده اینطور روایت می‌کند: «دست‌هایش را مثل صلیب بازکرده بودند، و نیمه برهنه روی آسفالت رها بود. صدایش کردم، جوابی نشنیدم اما هنوز شهید نشده بود. آمبولانس رسید. راننده گفت با این شلوار نظامی نمی‌توانیم مجروح را به جایی برسانیم. اگر اغتشاشگران بفهمند که مجروح نظامی است، سد راهمان می‌شوند و شاید هم به او آسیب بیشتری برسانند.‌ به هر زحمتی بود شلوار نظامی را بیرون آوردیم. راننده راست می‌گفت؛ در طول مسیر اغتشاشگران بارها به آمبولانس سنگ زدند، جلویمان را گرفتند و داخل آمبولانس را بررسی کردند تا نکند مجروح، نظامی باشد. در مسیر بیمارستان بودیم که روح الله شهید شد.» وقتی خبر آنچه بر پسر گذشته را به مادر می‌دهند می‌گوید: «روح‌الله برای خدا شهید شد. ما رهبر و انقلاب را تنها نخواهیم گذاشت.» پدرش نیز در دادگاه وقتی عاملان شهادت روح‌الله آن روز با جزئیات تعریف می‌کنند می‌گوید: «بنده از دادگاه مجازات قطعی این افراد را درخواست می‌کنم و می‌خواهم این افراد در محل شهادت پسرم مجازات شوند.  باید بگویند چرا چنین کار‌هایی را انجام داده‌اند.» پیکر روح‌الله در حالی روی دست مردم تشییع شد که شرکت‌کنندگان می‌گفتند تنها دفعه‌ای است که در این مراسمات حاضر می‌شویم و اشک می‌ریزیم بدون اینکه هنوز روضه‌خوان چیزی خوانده باشد. سرانجام پیکر این سرباز مکتب روح‌الله همانجایی دفن می‌شود که خودش وصیت کرده بود. پدرش می‌گوید: «روح‌الله با دوستانش به مزار شهدای مدافع حرم در حرم امام زاده محمد می‌رود و می‌گوید مرا کنار این‌ها دفن کنید. دوستانش می‌خندند و می‌گویند حالا شهادت کجا بود؟ می‌خواهی بروی سوریه؟ او دیگر حرفی نمی‌زند. چهار روز بعد پیکرش همان جایی که گفته بود به خاک سپرده شد.» صحبت سید شهیدان اهل قلم را مرور می‌کنم که چقدر به روح‌الله عجمیان می‌خورد: «اینان مجاهدانی هستند که خداوند مأموریت تغییر دادن انسان و جهان را بر گرده صبورشان نهاده است. آنها حزب الله هستند، هم‌آنان که قرن‌ها کره زمین قدوم مبارکشان را انتظار می‌کشید که بیایند و گره از کار فروبسته انسان بگشایند، و اکنون اینان آمده‌اند و نصرت خدا را نیز به همراه دارند. رمز پیروزی چیست؟ دشمن رمز پیروزی ما را نمی‌داند و از همین است که هنوز شکست کامل خویش را باور ندارد و می‌پندارد که توان ایستادن در برابر رزمندگان اسلام را داراست.»   پای صحبت خانواده کوهدشت استان لرستان مادر شهید مهربان و دوست‌داشتنی است. رسم میهمان‌نوازی را به خوبی ادا می‌کند و پذیرای‌مان می‌شود. با کلی عذرخواهی سراغ رسانه‌ام را می‌گیرد و از حضورمان تشکر می‌کند و می‌گوید: «خودتان را به زحمت انداختید، ما که کاری برای انقلاب نکرده‌ایم، از شما که زندگی شهدا را منتشر می‌کنید، سپاسگزاریم.» روحیه مادر را که می‌بینم، شهادت روح‌الله را تبریک می‌گویم و از او می‌خواهم کمی از خودش بگوید: «من سیدصمن‌گل دهقان‌زاده، ۶۰ سال دارم و مادر شهید روح‌الله هستم. ما اهل کوهدشت استان لرستان هستیم و ۲۱ سالی می‌شود که به خاطر تأمین مایحتاج خانه از آنجا به کمالشهر استان البرز مهاجرت کرده‌ایم. من چهار پسر و سه دختر دارم و روح‌الله فرزند آخر خانه‌ام بود و در کوهدشت متولد شد. شهادت پسرم ماحصل رزق حلالی بود که پدرش با زحمت فراوان به خانه آورده است. او ۲۷ سال داشت که شهید شد.» روح‌الله به عشق حضرت روح‌الله! https://eitaa.com/Ravie_1370🦋🦋
پدر شهید خودش هم رد جانبازی بر تن دارد. ریه‌هایش کمی درگیر است، اما این سال‌ها اصلاً به روی خودش نیاورده و پیگیر پرونده جانبازی‌اش هم نشده. او بر این باور بود جسم‌مان و هر چه امانت الهی است در راه او باید هزینه شود. حالا می‌فهمم از این پدر است که پسری، چون روح‌الله قد می‌کشد. سیدصمن‌گل دهقان‌زاده، مادر شهید میان همکلامی‌مان می‌گوید: «شوهرم در زمان جنگ پشت تانک می‌نشست. در پدافند و پشت تیربار ضدهوایی بود. عکسی از آن روزهایش دارم، هر چه می‌گویم اجازه بده این عکس را قاب بگیرم و بزنم به دیوار قبول نمی‌کند. خنده امانش نمی‌دهد، مادر می‌گوید، او قهرمان من است، قهرمان خانه و زندگی من.» رد کفش‌های داعش‌صفت‌ها مادرانه‌هایش به معراج شهدا می‌رسد؛ به لحظات دیدار و وداع اهل خانه با پیکر چاک چاک شهیدش. می‌گوید: «رفتیم برای وداع. خواهرها، برادرها و بستگان‌مان آمدند... پیکر روح‌الله بر دستان چند سرباز به میان جمع آمد. خودم را رساندم به بالای سرش، مرثیه‌ای به زبان لری برای او و دلتنگی‌هایم خواندم. کنارش نشستم، دست کشیدم روی صورتش، گوشه‌هایی از چشم و پیشانی‌اش رد جراحت بود، خواهرش پرسید چرا صورت برادرم...؟! یکی آن طرف‌تر گفت رد پاشنه کفش‌های داعش‌صفت‌هاست... چه کشید حضرت زینب (س) وقتی پیکر برادرش را دید... صدای ضجه خواهرانش بود که هر چند لحظه من را به خودم می‌آورد و... پیکری که با استقبال مردمی، در امامزاده محمد کرج تدفین شد.» قول شهادت مادرانه‌هایش تمامی ندارد، اما میهمان‌ها می‌آیند و سراغ پدر و مادر شهید را بین گفت‌وگوهایم می‌گیرند، از همراهی‌شان تشکر می‌کنم و با همه اهل خانه خداحافظی می‌کنم. مادر کنارم می‌آید، میان راه می‌گوید، روح‌الله به قولی که به من داد عمل کرد، او یک روز به من گفت: مادر جان کاری می‌کنم که به من افتخار کنی، گفتم من به شما افتخار می‌کنم. گفت: نه می‌خواهم مادر شهید بشوی. روح‌الله قول داد و پای حرفش ماند. https://eitaa.com/Ravie_1370🦋🦋 
این‌ها رخت و لباس دامادی و هدایایی است که برای داداش آورده‌اند.» مگر می‌شود خواهر باشی و نخواهی برادر را در رخت دامادی ببینی. مگر می‌شود این‌ها را ببینی و دلت لبریز از غصه و ماتم نشود، اما عشق به دین و عشق به اسلام قوی‌تر نگهت می‌دارد که تاب بیاوری. میان حرف‌های زهرا خانم به مادر شهید خیره می‌شوم، سرا پا گوش است و هر چه از روح‌الله بر زبان می‌آید را با دقت گوش می‌کند. حس می‌کنم روایت‌های دردانه‌اش را به جان دل می‌سپارد تا هیچ گاه از یاد نبرد و برای همیشه در ذهنش ماندگار شود. خواهر شهید ادامه می‌دهد: «روح‌الله تعلقی به دنیا نداشت، یک دست لباس ورزشی داشت که می‌پوشید و نینجا رنجر کار می‌کرد. در این رشته تبحر داشت. دوسه دست هم لباس دارد که برای کار و بیرون از منزل از آن‌ها استفاده می‌کرد. یک‌بار نشد چیزی از پدر یا مادر طلب کند و نباشد و خدایی ناکرده شرمندگی را در چهره‌شان ببیند.» مردمی که پا به پای ما آمدند حرف‌های زهرا تمام نشده، اما بغض راه گلویش را می‌بندد. سکوت می‌کند و همین حین یکی از بستگان شهید با یک سینی چای وارد اتاق می‌شود و مادر پذیرایی می‌کند. نگاهم به نگاه پدر روح‌الله گره می‌خورد. دیگر نمی‌توانم کلمات را جمع و جور کرده و بر زبان جاری کنم. مظلومیت را می‌توان در نگاه و رفتار این پدر به خوبی مشاهده کرد. می‌خندد و می‌گوید از خودت پذیرایی کن دخترم! حس شرمندگی اجازه نمی‌دهد سرم را بالا بگیرم. با خودم کلنجار می‌روم. خیره می‌شوم به دستان پدر روح‌الله، ترک‌ها و پینه دستان پدر حکایت از سال‌ها سختی و مرارت دارد، روایت از رزق حلال و نان کارگری که سرما و گرما نمی‌شناسند. دستگاه ضبط صدا را می‌برم نزدیک پدر شهید، سیدمیرزا ولی عجمیان، او متولد اول مهر۱۳۴۰است. می‌گویم، خب پدر جان کمی از خودت بگو. سرش را بالا می‌گیرد و همان ابتدا سلام می‌کند بر حسین (ع)، سلام بر رهبر و بعد هم سلام بر مردم! در ادامه بی‌آنکه بخواهم اشاره می‌کند به تشییع باشکوه پسرش و می‌گوید: «می‌خواهم تا یادم نرفته از طریق رسانه شما از مسئولان، همه آن‌هایی که شهید را از خود دانستند و برای مراسم تشییع آمدند، قدردانی کنم و از مردم، مردم، مردم. آهی می‌کشد و چند باری تکرار می‌کند که تأکیدی باشد بر حرفش! عجیب مردم سنگ تمام گذاشتند، دخترم راستش را بخواهی با خودمان گفتیم جز بچه‌های بسیج و سپاه بعید می‌دانم کسی بیاید و ما را در تشییع و تدفین فرزندمان همراهی کند، اما باورکردنی نبود، خیل جمعیت را که دیدم نتوانستم خودم را کنترل کنم. مردم من و خانواده‌ام را شرمنده کردند، اصلاً شهید برای خودشان است. آمدند و ما را تنها نگذاشتند. دل‌مان با بودن‌شان گرم شد. تاب و طاقت‌مان فراخ شد. اصلاً همه آمدند تا دلداری‌مان بدهند، من از همه‌شان سپاسگزارم.» برای روح‌الله گریه نمی‌کنم پدر شهید منتظر سؤال من نمی‌ماند و باصلابت ادامه می‌دهد: «من ۶۲ سال سن دارم و شغلم آرماتوربندی بود. تا همین اواخر هم کار می‌کردم تا اینکه به خاطر کمر درد دیگر سراغ آن کار نرفتم. الحمدلله خانه‌ام با نان کارگری می‌چرخد. راضی‌ام به رضای خدا!» صبور است و محکم. شاید حضورش در روزهای جنگ و جهاد او را چنین آبدیده کرده باشد. می‌گوید: «دخترم، من۳۰ماه در جبهه بودم و با دشمن از فتح‌المبین گرفته تا سوسنگرد، والفجر۴ و والفجر۸ و مرصاد جنگیدم. آن روزها ما امکانات نداشتیم، تجهیزات نداشتیم. با همان نداشته‌ها جلوی صدام ایستادیم.» بعد اشک‌هایش را پاک می‌کند. دلم می‌گیرد قصد نداشتم او را ناراحت کنم، عذر خواهی می‌کنم و می‌گویم ببخشید سؤالات من از روح‌الله ناراحت‌تان کرد. سرش را بالا می‌گیرد و دست‌هایش را تکان می‌دهد و می‌گوید: «نه اصلاً! من که برای روح‌الله گریه نمی‌کنم دخترم. مگر روح‌الله گریه دارد؟! مگر چنین شهادتی ماتم دارد. نه! من برای همرزمان شهیدم گریه می‌کنم. برای روزهایی که در محاصره گشنه و تشنه می‌ماندیم و بچه‌ها با استقامت ایستادند گریه می‌کنم. روح‌الله من راه اسلام و انقلاب را رفت، در مسیر بسیج بود. نه گشنه بود و نه تشنه. الحمدلله که کمبودی هم نداشت، رفت تا دشمن خیال نکند یک زمانی بسیجی‌های امام خمینی (ره) بودند و دیگر نیستند، او تربیت‌یافته مکتبی بود که رهبری، چون سیدعلی دارد. ما جوانان آن زمان بودیم و در مکتب امام اعتقادات و ایمان‌مان رشد کرده بود. ماندیم. روح‌الله هم ماند، بچه‌هایم همه پای انقلاب و فدایی رهبرند. گریه من به خاطر آن شهداست؛ برای آن جوانی که ایستاد آرپی‌جی بزند و دشمن پیشانی‌اش را شکافت. آن‌ها گریه دارند. جا ماندگی من از شهدا گریه دارد.» قهرمانان خانه https://eitaa.com/Ravie_1370🦋🦋
از مادر شهید می‌پرسم چرا نام روح‌الله را برای پسرش انتخاب کرده است. لبخندی می‌زند و می‌گوید: «ما خیلی امام خمینی (ره) را دوست داریم، ارادت زیادی به ایشان داشتیم و همیشه گوش به فرمان ایشان بودیم. بعد از رحلت داغدارشان شدیم. دوست داشتم نام یکی از پسرهایم هم نام رهبرم باشد. برای همین نام روح‌الله را برای ایشان که در دهه فجر سال ۱۳۷۴ متولد شده بود، انتخاب کردم. وقتی امام به رحمت خدا رفتند، ما تا ۴۰ روز پیراهن مشکی که قبل از آن فقط برای اهل بیت (ع) و امام حسین (ع) می‌پوشیدیم را به تن کردیم. بعد از آن هر سال از روز ۱۴ خرداد تا ۴۰ روز بعد از آن هم مشکی می‌پوشیم. از سال ۱۳۶۸ تا به امروز. ارادت‌مان به ایشان قلبی است.» رخت شهادت داماد از مادر شهید می‌خواهم کمی از شاخصه‌های اخلاقی روح‌الله برای‌مان بگوید. انگار بخواهد پز! پسرش را به ما بدهد، با صدای رساتری می‌گوید: «روح‌الله مهربان بود. به همه برادر و خواهرهایش احترام می‌گذاشت. خیلی هوای من و پدرش را داشت. وقتی از بیرون به خانه می‌آمدم، سریع بلند می‌شد و دائم دست و صورت من را می‌بوسید. آنقدر دور و بر من می‌گشت که دخترها می‌گفتند اینقدر خودت را برای مادر لوس نکن! ساده بود و دوست‌داشتنی. همه فعالیت‌هایش در بیرون از خانه در مسجد و بسیج خلاصه می‌شد. همین اواخر به من گفت مادر می‌خواهم ازدواج کنم، دختر مناسبی پیدا کردی، معرفی کن. من هم به او قول دادم که در اولین زمان ممکن این کار را انجام دهم، اما قسمتش نبود او را در لباس دامادی ببینم و الحق که رخت شهادت برازنده‌اش شد.» منافقین داعش‌صفت مادر به نگرانی‌های روزهای آشوب و ناآرامی‌اش اشاره می‌کند و می‌گوید: «این اواخر خیلی دلم شور می‌زد، انگار قرار بود اتفاقی برای روح‌الله یا کسی دیگر از اعضای خانواده‌مان بیفتد. وقتی اغتشاشات بود، می‌گفتم روح‌الله مراقب باش. خودمان هم آرام و قرار نداشتیم. ما خیلی حضرت آقا را دوست داریم. او سید است و جدمان یکی است. هیچ کسی اجازه ندارد در حضور ما و خانواده‌مان به ایشان حرفی بزند. ما لر هستیم و غیرتی. زن و مرد هم ندارد. آنجا که باید پای نظام و انقلاب‌مان بایستیم با قدرت می‌ایستیم، اما نگرانی‌هایم را داشتم. روح‌الله تمام این روزها در وسط معرکه بود. می‌گفتم مادرجان کمی نگرانم. می‌گفت بنشینم و ببینم که منافقین و داعش‌صفت‌ها بیایند وسط خانه و زندگی‌مان. مگر می‌شود مادر!» دلبسته بسیج بود «روزها از پی هم گذشت. او عاشق بسیج و بسیجی بود. باورتان نمی‌شود، خیلی طول کشید تا خدمت سربازی‌اش را تمام کند. هر مرتبه که بسیج فراخوان می‌زد، مرخصی می‌گرفت و می‌آمد. همین آمدن و رفتن‌ها باعث طولانی شدن خدمتش شد. می‌گفتم مادر برای شما چه فرقی می‌کند، آنجا هم که هستی، خدمت به کشور و نظام محسوب می‌شود. می‌گفت مادر فرمانده‌ام فراخوان زده، مگر می‌شود نشنیده بگیرم و نیایم. مادر! بسیج چیز دیگری است. گوش به فرمان ولایت بود. بسیج همه وجودش بود.» کرونا و جهاد روح‌الله زهراخانم خواهر روح‌الله است، از همان ابتدای گفتگو با مادر شهید کنار ما می‌نشیند، هر جا مادر بغض می‌کند و سکوت می‌کنیم، دست مادر را می‌گیرد و آرام نوازش می‌کند و می‌گوید ناراحت نباش. گاهی هم خودش سر صحبت را باز می‌کند و می‌گوید: «روح‌الله نمونه بود، آگاه به مسائل روز و یک بسیجی مخلص. خیلی‌ها تا متوجه شدند روح‌الله کجا زندگی می‌کند، شروع کردند به حرف‌هایی که جنس طعنه و نفاق داشت. از همین جا بگویم خودم، پدرو مادرم، همه خواهر و برادرهایم فدای رهبر، فدای انقلاب. روح‌الله کارگر فصلی بود. دو سه جا رفت برای کار. یک جا رفت مشغول کار شود، اما وقتی به رهبری اهانت کردند از آنجا بیرون آمد و گفت نمی‌خواهم نان سفره‌ام از جایی بیاید که اعتقادی به ولایت ندارند. ما هم خط و فکرمان انقلابی بود. برای مرتبه دوم رفت شرکت، اما آنقدر فعالیت بسیجی داشت و می‌رفت برای کمک به سیل و زلزله و... که دیگر گفتند غیبت‌هایت زیاد شده. روح‌الله هم آمد و شد کارگر فصلی. بسیج همه زندگی روح‌الله بود. از این موضوع هم اصلاً ناراحت نبودیم. آرمان‌های نظام و انقلاب اصلی‌ترین مسئله خانه ما بود. روح‌الله در ایام کرونا نفر اول در صف خدمت بود. الحمدلله ورزشکار بود و قوی، می‌رفتند برای کمک به مردم. چند وقت یک بار هم کمک‌های مؤمنانه و معیشتی بسیج و مسجد را برای خانواده‌های نیازمند می‌بردند. دغدغه‌اش مردم بود و امنیت.» طبق‌هایی برای داماد شهید میان صحبت‌های خواهر، چشمم به طبق‌هایی می‌افتد که کنار خانه چیده شده‌اند؛ طبق‌هایی پر از هدیه برای تازه داماد و کله قند که با روبان‌های مشکی تزئین شده‌اند. برایم سخت است، اما از خواهر شهید می‌پرسم: این‌ها برای روح‌الله است؟! نگاهی می‌اندازد و به نقل‌های داخل ظرف اشاره می‌کند و می‌گوید: «شب تشییع پیکر روح‌الله بچه‌های بسیج برایش دامادی گرفته‌اند. https://eitaa.com/Ravie_1370🦋🦋
🌷"بسم رب شهدا و صدیقین"🌷 سَلٰامْ بر آنانی که اَوَلْ از ســیم خاردار نَـفْسـْ گُذَشْتَنْـ و بَـعْد از سیم خار دار دشْمَنــــْ🥀 ... ✋💔 یه سلام از راه دور به حضرت عشق...❤️ به نیابت از شهید_ اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ وَعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَصْحابِ الْحُسَیْن https://eitaa.com/Ravie_1370🦋🦋
📆 🔆امروز ۲۱ بهمن ماه ۱۴۰۲ مصادف با ۲۹ رجب المرجب 📿 ذکر روز شنبه: یا رَبَّ الْعالَمین: ای پروردگار جهانیان ✅ ذکر روز شنبه به اسم رسول خدا(ص) است. 🕊 شهادت سردار شهید حاج احمد سوداگر 💠شادی ارواح طیبه شهدا صلوات https://eitaa.com/Ravie_1370🦋🦋
🌱بخشی از وصیت نامه،شهیدعباس جان نثاری: دنیا مزرعه است از آن توشه برگیرید برای اخرت بهترین سرمشق تقوای الهی است امام زمان علیه السلام را در کارها حاضر وناظر بدان بدانید رمز پیروزی پیروی از ولایت فقیه است. ♥️ 🕊 🌹🍃🌹🍃 https://eitaa.com/Ravie_1370🦋🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهید سر لشگر خلبان سید علی اقبالی دوگاهه نابغه پرواز ایران تنها شهیدی که بدنش در دو شهر مدفون شد. ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 https://eitaa.com/Ravie_1370🦋🦋
تقريباً مهمات ما تمام شده بود... ابراهيم هادی بچه هاي بي رمق کانال را در گوشه اي جمع کرد و برايشان صحبت كرد : بچه ها غصه نخوريد، حالا كه مردانه تصميم گرفتيد و ايستاديد، اگر همه هم شهيد شويم، تنها نيستيم. مطمئن باشيد مادرمان حضرت_زهرا (س) مي آيد و به ما سر ميزند. بغض بچه ها ترکيد. صداي هقهق شان هم هي کانال را پر کرده بود. به پهناي صورت اشک می ريختند. ابراهيم ادامه داد : «غصه نخوريد. اگر در غربت هم شهيد شويم، مادرمان ما را تنها نميگذارد! » ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 lhttps://eitaa.com/Ravie_1370🦋🦋