eitaa logo
❣️فقط کلام شهید❣️
467 دنبال‌کننده
12.8هزار عکس
2.5هزار ویدیو
7 فایل
یا صاحب الزمان ادرکنی ✹﷽✹ #شهید_سید_مرتضی_آوینی🍂 ✫⇠شرط ورود در جمع شهدا اخلاص است و اگر این شرط را دارے، ✦⇠چہ تفاوتی مے ڪند ڪہ نامت چیست و شغلت•√ #اللهم_عجل_لولیڪ‌_الفرج #ما_ملت_شهادتیم مدیرکانال👇 @Khadim1370 آی دی کانال👇 Ravie_1370
مشاهده در ایتا
دانلود
باسلام هر روز را با یاد شهدا آغاز کنیم 🌷 بسیجی شهید ابوالفضل عابدی 🌷 تولد ۲۰ شهریور ۱۳۴۴ اراک 🌷 شهادت ۷ اسفند ۱۳۶۵ شلمچه 🌷 سن موقع شهادت ۲۱ سال 🌷 امروز سالگرد شهادت این شهید عزیز می‌باشد ✍ بخش‌هایی از وصیتنامه این شهید عزیز ✅ برادران و خواهران توجه داشته باشيد اين انقلاب را مردم مستضعف به وجود آورده اند و وظيفه سنگين حفظ و نگهداري آن نيز به عهده همين قشر کم درآمد جامعه است ✅ مسئله مهم ديگر اتحاد و وحدت بين شما است و هرگز نبايد از بين برود زيرا عامل پيروزي ما در تمام جبهه ها می‌باشد. ✅ مسئله ديگر مسئله ولايت و رهبري است، خدا شاهد است که رهبر ما در جهان کنوني منحصر به فرد است همتائي ندارد ✅ پس سعي کنيد ارزش اين گوهر زهرا (س) را بدانيد و به حرف‌هاي وي عمل کنيد تا اين رهبر را داريم غمي نداريم حرف او حرف مهدي (عج) است حرف او برخاسته از قرآن است 🤲 هدیه به ارواح طیبه شهدا، امام شهدا و شهدایی که امروز سالگرد شهادتشان می‌باشد و این شهید عزیز فاتحه با صلوات 🤲 دعای این شهید عزیز بدرقه امروزتان ان شاء الله ♦️ نکته قابل توجه 👈 شهدای عزیزمان برای بقای اسلام و انقلاب اسلامی و عظمت و شکوه ایران جانشان را تقدیم کردند، من هم به پیروی و ادامه دادن راه شهدا، برای بقای اسلام و انقلاب اسلامی و عظمت و شکوه ایران . https://eitaa.com/Ravie_1370🦋🦋
📌 اجابت نذر مادر به امام زمان (عج) با شهادت سیدجعفر [ مـادرانـه.. ] 🔷️ مادر شهید سید جعفر سید صالحی می گوید: نذر کرده بودم ؛ غرقِ در عشق امام زمان (عج) پرورش بدهم فرزندم را ◇ گفتند شهیدگمنام است تا اینکه عینک غواصی‌اش را که آوردند ، فهمیدم نذرم قبول شده .... 🌹🍃🌹🍃 https://eitaa.com/Ravie_1370🦋🦋
شهید مدافع حرم «هاشم دهقانی‌نیا» اهل روستای شیخ احمد از توابع شهر اردبیل بود. او در سال 1367 در خانواده‌ای پرجمعیت به دنیا آمد. خیلی زود شیفته راه حق و اهل بیت (ع) شد؛ در هفت سالگی پدر خود را از دست داد و از همان موقع یاد گرفت که روی پای خود بایستد و مردانه برای زندگی تلاش کند. دهقانی‌نیا از تکاوران شجاع تیپ 37 سپاه حضرت عباس (ع) استان اردبیل و از رزمی کاران زبده در رشته تکواندو به شمار می‌رفت. از کودکی در کنار تحصیل در مدرسه با توجه به علاقه وافر به مراسم‌های مذهبی و حسینی در عزاداری‌های پرشور مساجد شهر اردبیل شرکت می‌کرد و اوقات فراغت خود را در مساجد و آموزشگاه‌های هنری و ورزشی می‌گذراند، در رشته‌های هنری مثل عکاسی، معرق کاری و تصویربرداری تبحر داشت، بعدها خود از بانیان و اعضای اصلی حسینیه‌ها و مراسمات مذهبی شد، یاد و خاطره او قطعا هیچوقت از اذهان اهالی شهر و عزاداران مسجد امام صادق (ع) پاک نخواهد شد. می‌گویند هاشم دو خصوصیت بارز اخلاقی داشت، او فردی دلسوز و خیرخواه بود، اگر کسی کمکی از او می‌خواست تمام سعی و تلاشش را می‌کرد تا کاری که از او خواسته شده را به بهترین نحو انجام دهد. او اولین کسی بود که در مشکلات و سختی‌ها به کمک دوستان و آشنایان، و حتی نیازمندان می‌شتافت. او وقتی به سوریه و جبهه مقاومت اعزام شد فرزندان دوقلوی شش ماهه داشت، عشق به حضرت زینب (س) و اهل بیت آنچنان در جان او نشسته بود که همسر و فرزندان خود را به خداوند سپرد و خود برای دفاع از حرم و ایستادن مقابل دشمنان دین عازم شد. کلام _شهید❣ ┄┅═✼✿‍✵❣✵✿‍✼═┅┄ https://eitaa.com/Ravie_1370 ┄┅═✼✿‍✵❣✵✿‍✼═┅
این شهید مدافع حرم اسفندماه سال 1394 و در سن 27 سالگی برای دفاع از حریم امامت و ولایت به جبهه مقاومت اعزام شد. این اعزام بعد از مدت‌ها خدمت در سپاه حضرت عباس (ع) استان اردبیل اتفاق افتاد، او قبل از اعزام به سوریه سابقه حضور در مرزهای شمال غرب همراه با شهید حسین آخربین و حضور در دل کوه‌های برفی و ارتفاعات غرب همراه با شهید مهدی مرادی را داشت. برادر این شهید بزرگوار می‌گوید: «هاشم همیشه ناراحت بود که چرا دوستانش در کنار او شهید شده‌اند و این سعادت نصیب او نشده است.» مادر شهید دهقانی‌نیا می‌گوید: «یک روز با من تماس گرفت و گفت که مادر حلالم کنید می‌خواهم بروم کربلا، کمتر از سه روز پاسپورتش را آماده کرد و به زیارت رفت، وقتی برگشت واقعا تحول عجیبی در او احساس می‌کردم، بیشتر از غریبی امام حسین (ع) و یارانش می‌گفت. بعد از این بود که قصد رفتن به سوریه و دفاع از حرم اهل بیت را کرد.» هاشم دهقانی‌نیا در کمال شجاعت و ایستادگی، در حالی که همه همرزمانش از قدرت و غیرت او حرف می‌زدند، بالاخره به آرزوی دیرین خود، یعنی شهادت رسید. در عملیاتی که هفتم اسفند ماه سال 1394 در خاک حلب انجام شد، او پس از رشادت‌های بسیار، نجات دادن چندتن از همرزمانش و ایستادگی تا آخرین قطره خون به درجه رفیع شهادت نائل می‌شود. هاشم که مدافع حرم حضرت زینب (س) بود، همچون حضرت ابوالفضل (ع) ایستاد و جنگید و وقتی که به شهادت رسید هر دو دستش قطع شده بود.  پیکر او مدتی در محاصره دشمن می‌ماند و پس از روزها تعدادی از هم‌رزمانش طی عملیاتی جنازه او را برمی‌گردانند. شهید دهقانی‌نیا اولین شهید مدافع حرم استان اردبیل به شمار می‌رود. پیکیر پاک این شهید والامقام در میان استقبال چشم‌گیر مردم شهرش اردبیل، و با بدرقه دوستان و هم‌رزمانش ظهر 31 اردیبهشت ماه پس از برگزاری نماز جمعه در آرامستان غریبان اردبیل به خاک سپرده شد، اما راه و رسم او برای همیشه ادامه خواهد داشت. کلام _شهید❣ ┄┅═✼✿‍✵❣✵✿‍✼═┅┄ https://eitaa.com/Ravie_1370 ┄┅═✼✿‍✵❣✵✿‍✼═┅┄
ما در زیر بار سختی ها و مشکلات و دشواری ها قد خم نمی‌کنیم. ما راست قامتان جاودانه تاریخ خواهیم ماند . تنها موقعی سرپا نیستیم که یا کشته شویم و یا زخم بخوریم و به خاک بیفتیم. و الا هیچ قدرتی پشت ما را نمی‌تواند خم کند. 🌷 🌹🍃🌹🍃 https://eitaa.com/Ravie_1370🦋🦋
🔹برادران و خواهران من، اگر ما در راه (عج) نباشیم، بهتر است هلاک شویم! و اگر در راه امام زمانمان استوار بمانیم بهتر است آرزوی شهادت کنیم. زیرا شهادت زندگی ابدی است. 🔹برادران و خواهران من امام زمان، غریب است. نباید آقا را فراموش کنیم زیرا آقا هیچ وقت‌ ما را فراموش نمی‌کند و مدام در رحمت دعای خیرش هستیم. 🌹🍃🌹🍃 https://eitaa.com/Ravie_1370🦋🦋
با اصرار می خواست از طبقه ی دومِ آسایشگاه به طبقه ی اول منتقل شود.با تعجب گفتم: «به خاطر همین من رو از دزفول کشوندی تهران!» گفت: «طبقه ی دوم مشرف به خوابگاه دخترانه است. دوست ندارم در معرض گناه باشم».وقتی خواسته اش را با مسئول آسایشگاه در میان گذاشتم نیش خندی زد و با لحن خاصی گفت: «آسایشگاه بالا کُلی سرقفلی داره، ولی به روی چشم منتقلش می کنم پایین». کتــاب پرواز تا بی نهایت، ص35 🌹🍃🌹🍃 https://eitaa.com/Ravie_1370🦋🦋
شخصی میگفت: شبی در عالم رویا، شهیدالوانی را دیدم... از او سوال کردم چه خبر؟ شهید فرمود: از دنیای شما که هیچ خبری نیست؛ هر خبری هست اینجاست که ما هستیم... دوباره سوال کردم از بهشت شما چه خبر؟! شهید فرمود: اینجا خیلی خیلی زیباست؛ اما بالاتر و زیباتر از هر زیبایی این است که ما هر روز به ملاقات مولا و سرورمان امیرالمومنین علی ابن ابیطالب (علیه السلام) مشرف میشویم... 🌹🍃🌹🍃 https://eitaa.com/Ravie_1370🦋🦋
مادر شهید: بچه‌ها کوچک که بودند، نیمه‌های شعبان همیشه در خانه جشن می‌گرفتم. سفره می‌انداختم و خانم مداحی را صدا می‌زدم تا از ائمه علیهم‌السلام بخواند. خانم‌های فامیل و همسایه‌ها با بچه‌های کوچکشان می‌آمدند. همیشه، برای اینکه به بچه‌ها خوش بگذرد، اتاقی را برایشان تزیین می‌کردم. سینی بزرگی جلویشان می‌گذاشتم و کلی شمع بهشان می‌دادم تا توی سینی روشن کنند. وقتی هم کنار سفره‌ می‌نشستند، می‌گفتم: هرکس ساکت باشه و بیشتر صلوات بفرسته برای امام زمان، بیشتر بهش شکلات و شیرینی می‌دم. محمد عاشق سفره‌ی من بود. تمام خوراکی‌های نیمه‌ی شعبان را مثل گنج در کمدش نگه می‌داشت. هر سال چیزی به بچه‌ها هدیه می‌دادم، یک سال ماژیک، یک سال بادکنک. هرچیزی که بعد از سفره به محمد می‌دادم، خوش‌حال می‌شد. 📚به نقل از کتاب منم یه مادرم 🌹🍃🌹🍃 https://eitaa.com/Ravie_1370🦋🦋
به جبهه که رسید، کفشهاشو داد به یکی! تو جبهه دیگه کسی اونو با کفش ندید! میگفت: اینجا جاییه که خون شهدامون ریخته شده، حرمت داره.. و معروف شد به سید پابرهنه... شهید سید‌ حمید میرافضلی🌷 🔻با بیت المال میانه خوبی نداشت. نمی خواست زیر دَین مردم برود. رفته بودم تدارکات تا یک سری وسایل برای سید حمید بگیرم. مسئول تدارکات گفت: سید حمید چیزی از ما نمی گیرد. معمولا وسایلش را خودش از شهر تهیه می کند. خیلی تعجب کردم. رفتم پیشش و گفتم: چرا این کار را می کنی؟ گفت: نمی توانم. می ترسم بروم زیر دین مردم. 🌹 اگر پولی هم از راه جبهبه دست می آورد، در راه خیر مصرفش می کرد. مادرش می گفت: هر وقت می خواست به جبهه اعزام شود، کرایه راه را هم خودمان به او می دادیم. روزهای آخر می‌گفت از مادرم شنیده ام که به زودی شهید می شوم... حاج همت ترک موتور سید حمید بود که آسمانی شدند... "شهید سیدحمید میرافضلی" # شادی_روحش_صلوات# https://eitaa.com/Ravie_1370🦋🦋
در گرماگرم نبرد خيبر در جزيره مجنون، کار براي بچه‌هاي لشکر 27 محمد رسول الله گره مي‌خورد و با خستگي و کمبود نيرو مواجه مي‌شوند. حاج همت با موتورش به محل استقرار نيروهاي لشکر 41 ثارالله مي‌آيد تا از حاج قاسم سليماني مدد بگيرد. حاج قاسم به شهيد ميرافضلي مي‌گويد که يک گروهان از نيروهايش را ببرد سمت چپ جزيره مجنون جنوبي که حاج همت و بچه‌هايش مستقر بودند و به اصطلاح خط را تحويل بگيرد تا بچه‌هاي لشکر 27 خودشان را بازسازي کنند. قرار بود مهدي شفازند ـ از فرماندهان لشکر ثارالله ـ بنشيند ترک موتور حاج همت و سيد حميد هم با موتور ديگري پشت سر آنها برود. اما تقدير چنين رقم مي‌خورد که شهيد ميرافضلي همرکاب حاج همت حرکت کند و شفازند پشت سر آنها با موتوري ديگر براند. به گفته مهدي شفازند: «سوار بر موتورهايمان، راه افتاديم. موتور حاج همت و ميرافضلي که ترک حاج همت نشسته بود، از جلو مي‌رفت و من هم پشت سرشان. فاصله‌مان چند متري بيشتر نبود. سنگر، پايين جاده بود و براي رفتن روي پد وسط، بايد از پايين پد مي‌رفتيم روي جاده. همين کار، باعث مي‌شد دور و شتاب موتور کم بشود. البته اين، کار هر روزمان بود. عراقي‌ها روي آن نقطه ديد کامل داشتند. درست به موازات نقطه مرکزي پد، تانکي را مستقر کرده بودند و هر وقت ماشين يا موتوري پايين و بالا مي‌شد و نور آفتاب به شيشه‌شان مي‌خورد، تير مستقيمش را شليک مي‌کرد. ما موتورها را با گل‌مالي بدنه‌شان استتار کرده بوديم. با اين حال عراقي‌ها باز ما را مي‌ديدند. آخر فاصله خيلي نزديک بود. موتور حاج همت کشيد بالا تا برود روي پد. من هم پشت سرشان رفتم. حسي به من مي‌گفت الآن گلوله شليک مي‌شود. رو به حاج همت گفتم: حاجي! اين جا را پُرگازتر برو! در يک آن، گلوله شليک شد. دودي غليظ آمد بين من و موتور حاج همت قرار گرفت. صداي گلوله و انفجارش موجي را به طرفم آورد که باعث شد تا چند لحظه گيج و مبهوت بمانم. طوري که نفهمم اصلاً چه اتفاقي افتاده. گاز موتور را دوباره گرفتم و رسيدم روي پد وسط. از بين دود باروت آمدم بيرون. راه خودم را رفتم. انگار يادم رفته بود چه اتفاقي افتاده و با کي‌ها همسفر بوده‌ام. در يک لحظه، موتوري را ديدم که افتاده بود سمت چپ جاده. دو جنازه هم روي زمين افتاده بودند. به خودم گفتم: اين‌ها کي شهيد شده‌اند که من از صبح تا حالا آنها را نديده‌ام؟ به کلّي فراموش‌کار شده بودم. آرام از موتور پياده شدم و آن را گذاشتم روي جک. رفتم به طرفشان. اولين نفر را که برگرداندم، ديدم تمام بدنش سالم است. فقط صورت ندارد. موج آمده و صورتش را بُرده بود. اصلاً شناخته نمي‌شد. در يک آن، همه چيز يادم آمد! عرق سردي نشست روي پيشاني‌ام. دويدم و رفتم سراغ دومي که او هم به رو افتاده بود. نمي‌توانستم باور کنم که او سيد حميد است. از لباس ساده‌اش او را شناختم. ياد چهره شان افتادم. ديدم همت و سيدحميد، هر دو يک نقطه مشترک دارند و آن‌هم چشمهاي زيبايشان است. خدا هميشه گفته هر کي را دوست داشته باشد، بهترين چيزش را مي‌گيرد و چه چيزي بهتر از چشمهاي آنها؟» بر اثر شليک گلوله مستقيم تانک، حاج همت که نفر جلوي موتور بود سر و دستش رفته بود و شهيد ميرافضلي هم پيشاني و پهلويش. چشم راست سيد حميد ترکش خورده بود و چشم چپش در زخم فرو خفته بود. انگشترش بر دست راست بود و هنگام شهادت يک پوليور قهوه‌اي بر تن داشت https://eitaa.com/Ravie_1370🦋🦋