eitaa logo
❣️فقط کلام شهید❣️
467 دنبال‌کننده
12.8هزار عکس
2.5هزار ویدیو
7 فایل
یا صاحب الزمان ادرکنی ✹﷽✹ #شهید_سید_مرتضی_آوینی🍂 ✫⇠شرط ورود در جمع شهدا اخلاص است و اگر این شرط را دارے، ✦⇠چہ تفاوتی مے ڪند ڪہ نامت چیست و شغلت•√ #اللهم_عجل_لولیڪ‌_الفرج #ما_ملت_شهادتیم مدیرکانال👇 @Khadim1370 آی دی کانال👇 Ravie_1370
مشاهده در ایتا
دانلود
طرح رفاقت باشهدا #گام_هفتم نام :جهاد نام خانوادگی:مغنیه فرزند:عماد متولد‌:۲مه۱۹۹۱(طیربادلبنان) تاریخ شهادت:۱۸ژانویه(استان قنیطرسوریه) اولین بار وقتی مردم با چهره جهاد مغنیه آشنا شدند، که او در مراسم ختم والده سردار سلیمانی شرکت کرده بود. فرزند خوش ‌سیمای حاج رضوان درست پشت سر سردار ایستاده بود و به میهمان خوش‌ آمد می ‌گفت. گاهی شانه‌ های سردار را می ‌بوسید و سردار گاه بر می‌ گشت و با او نجوا می ‌کرد. رابطه صمیمانه حاج قاسم و این جوان او را در کانون توجهات قرار داد. سردار گاه او را به بعضی‌ از میهمانان معرفی می ‌کرد و آنها با لبخند او را در آغوش می ‌کشیدند. #من_غدیرےام #من_ماسک_میزنم @shohadarahshanedamadarad
❤️ هر وقت حاجے از منطقه به منزل مے آمد ، بعد از احوال پرسےبا من ، با همان لباس خاکےبسیجے ، به نماز مے ایستاد . یک روز به شوخے گفتم : " تو مگه چقدر پیش ما هستی که به محض آمدن ، نماز میخوانے .. ؟ " نگاهے کرد و گفت : "هر وقت تو را مےبینم احساس مےکنم باید دو رکعت نماز شکر بخوانم .. " @shohadarahshanedamadarad
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
﴾﷽﴿ 💠 💠 گیج از وضعیتے ڪہ پیش آمدہ میخواهم بہ صورتش نگاہ ڪنم ڪہ اجازہ نمیدهد! دست لرزانش را آرام روے سرم میڪشد،چادرم از روے موهاے آزادم سُر میخورد. میدانم اینجا ڪہ هستم،اینجا در آغوش پدرم،براے ڪسے دید ندارد پس دست بہ چادرم نمے برم. دستش میان خرمن موهاے لختم مے لغزد و پدرانہ شروع میڪند بہ نوازششان! دست هاے زبرش ڪمے مے لرزند. چقدر خوش طعم است آغوشش! و چقدر پاڪ! صداے پر از نگرانے اش بہ گوشم میخورد:میدونے ڪہ چندتا خواستگار دارے؟ آرام میگویم:بلہ! _نسبت بہ چندتاشون اصرار دارم؟ فڪرے میڪنم و پاسخ میدهم:تقریبا هیچڪدوم جز... حرفم را ڪامل میڪند:جز هادے! با شنیدن نامش نفسم را با حرص بیرون میدهم. صداے پدرم زنگِ عجیبے بہ خود میگرد! زنگِ التماس! _چون میدونم خوشبختت میڪنہ! بهش فڪر ڪن آیہ! بہ خدا صلاحتو میخوام! هر چہ زودتر ازدواج ڪنے خیال منم راحت ترہ. میخواهم حق بہ جناب از ڪارهاے هادے بگویم! از حرف زدن غیر مودبانہ اش،از غرور و خودشیفتگے اش،از اینڪہ بہ من نمیخورد! از اینڪہ دل بہ دو چشمِ آسمانے سپردہ! اما سڪوت میڪنم. از حرف هاے پدرم میفهمم میخواهد مرا از شهاب دور نگہ دارد! از او میترسد...و از اینڪہ نزدیڪِ من‌ باشد! اما ذهنم را خالے از این‌ فڪرها و قلبم را پر میڪنم‌ از حسِ عشق پدر دخترے مان ڪہ تقریبا براے اولین بار مے چشم. سرم را بہ سینہ اش مے چسباند،درست روے قلبش! تازہ میفهمم "آذر" گرمترین "ماہ" سال است! پدرم میخواهد از گنجینہ اش محافظت ڪند... از من... شروع تمام دل آشوبے ها... نویسنده : 💕 @shohadarahshanedamadarad
﴾﷽﴿ 💠 💠 خمیازہ اے میڪشم و بے حوصلہ روے چهار چوب در مے نشینم. چشمانم را چند بار باز و بستہ میڪنم تا خواب از سرم بپرد! نیم‌ بوت هاے قهوہ اے تیرہ ام مقابلم قرار دارد،خواب آلود بہ سمت خودم‌ مے ڪشانمشان و مشغول بہ پا ڪردنشان میشوم. صداے نورا از بیرون مے آید:آیہ آمادہ نشدے؟! بدون اینڪہ جوابش را بدهم بلند میشوم و ڪولہ ام را روے دوشم مے اندازم. بہ سمت در خروجے قدم برمیدارم،دوبارہ خمیازہ مهمان دهانم میشود! نورا و طاها در پراید نقرہ اے رنگ طاها نشستہ اند. قرار شد نورا ڪلاس ڪنڪور ثبت نام ڪند،از امروز ڪلاس هایش شروع میشد. زیر لب سلامے میڪنم و دستگیرہ ے در عقب را مے فشارم. همین ڪہ روے صندلے مے نشینم طاها میگوید:سلام خواهر زن ڪوچڪ! زیر لب سلامے میڪنم و سرم را بہ شیشہ مے چسبانم. نورا با طعنہ میگوید:آیہ خانم سلام بہ رویِ خوشت! صبحت بہ خیر مهربونم! چشمانم را مے بندم،بے حوصلہ میگویم:چرا منو بیدار ڪردے؟! صداے نورا بالا مے رود:بیا اینم‌ عاقبت خوبے ڪردن! طاها پیادہ ش ڪن! صداے خندہ ے طاها مے پیچد،آرام‌ میگوید:چے ڪارش دارے؟‌ خواب آلودہ! زیر لب میگویم:دلم براے آقا طاها میسوزہ گیر تو افتادہ! صداے نورا نزدیڪ میشود:دلت براے شوهر خودت بسوزہ! بیچارہ چطور تو رو میخواد تحمل ڪنہ؟! پوزخندے میزنم:همین ڪہ قرارہ منو داشتہ باشہ براش ڪافیہ! قهقهہ میزند:آرہ! منم دقیقا تو صورت هادے اینا رو میبینم! سریع چشمانم را باز میڪنم،میداند روے هادے حساس شدہ ام. سرش را بہ سمتم برمیگرداند و میگوید:خوابت پرید؟! و بلافاصلہ چشمڪ‌ میزند! چشم غرہ اے نثارش میڪنم و چشم بہ بیرون پنجرہ مے دوزم. یاد رفتار دیشب پدرم مے افتم. فڪرم درگیرترہ شدہ،از دیشب برقِ نگرانے مدام در چشمانش مے درخشد! اصرارش براے ازدواج با هادے بخاطرہ شهاب است! اما ازدواج با هادے مثلِ از چالہ بہ چاہ افتادن است! صداے نورا اجازہ نمیدهد بیش از این فڪر ڪنم:اجازہ هست آقا معلم؟ با لبخند‌ نگاهش میڪنم،دستش را بہ نشانہ ے اجازہ گرفتن بالا بردہ. طاها سعے دارد لبخندش را پنهان ڪند اما من از این یڪ وجب آینہ مے بینم چہ برسد بہ نورا! جدے میگوید:نورا صد دفعہ نگفتم اینطورے باهام حرف نزن؟ زبانش این را میگوید اما دلش نہ! مے میرد براے بچہ بازے هاے نورا! نورا بے توجہ میگوید:اجازہ دادے یا نہ؟! خندہ در صداے طاها موج میزند:خب! اجازہ! در ظاهر نشان نمیدهم اما بہ طاها غبطہ میخورم! منبع انرژے اے مثل نورا دارد! حرف هایش،شوخے هایش، و مخصوصا خندہ هایش... زندگے را برایت جریان مے اندازد. _اینجا ڪہ میخوایم بریم چطوریہ؟ چرا نذاشتے از بابا پول بگیرم؟ طاها همانطور ڪہ فرمان را مے چرخاند میگوید:بہ منے ڪہ معلمم اعتماد ندارے؟! مطمئن باش از بهتریناس! _اوووم،خب قسمت دوم سوالم! طاها از آینہ نگاهے بہ من مے اندازد و میگوید:هزینہ هاے زن بہ عهدہ ے شوهرشہ! میدانم جلوے من رعایت میڪند،وگرنہ آقاے معلمِ فیزیڪمان خوب نغمہ هاے عاشقانہ را حفظ ڪردہ. مشغول نگاہ ڪردن خیابان هاے خلوت میشوم،تا هم من ڪمتر معذب باشم هم آن ها. _خب هزینہ هاش چطوریہ؟! _خوبہ! نورا ڪلافہ میگوید:خوب یعنے چقدر؟! این‌ بار طاها با شیطنت جواب میدهد:یعنے خوب! فڪر ڪنم‌ نورا نگاہ غضب آلودش را نثارش میڪند ڪہ میگوید:دوازدہ تومن! با فریاد نورا ڪر میشوم:دوازدہ ملیون تومن؟! با حرص ادامہ میدهد:اونوقت چرا نذاشتے از بابام بگیرم؟! اون بیچارہ میخواست بدہ! طاها چیزے نمیگوید. _با توام!‌ طاها باز هم‌ چیزے نمیگوید! نورا با لحن ملایم میگوید:من ڪلاس ڪنڪور نمیخوام! خونہ درس میخونم مگہ غیر ڪتاباے درسیہ؟! طاها میگوید:تو خواستے منم‌ سعے ڪردم خوبشو فراهم ڪنم! نورا مظلومانہ میگوید:من هیچ جا نمیرم! آیہ رو میرسونیم بعدش میرے سرڪار! لبخند میزنم،وقتے نمیگوید نمیروم واقعا نمے رود! طاها با تحڪم میگوید:میرے! نورا جدے میگوید:نِ...مے...رَم! سہ بخشہ! طاها با حرص میگوید:اونوقت چرا؟! _چون نمیخوام خرج بیخود ڪنیم! بمیرمم تو سختے نمیندازمت! _میرے! هیچ سختے ام نیس! _نمیرم!‌ چقدر دعوایشان شیرین است. هر دو براے راحت بودن دیگرے بحث میڪنند! نورا براے طاها و طاها براے نورا! چشمم بہ ڪوچہ ے مدرسہ مے افتد،سریع میگویم:شڪر میون ڪلامتون یاڪریماے عاشق! من همینجا پیادہ میشم! نورا حرصے تر میشود:یعنے چے یاڪریم؟! میخندم:وا پرندہ بہ این ماهے! طاها نزدیڪ درِ مدرسہ ماشین را نگہ میدارد. تشڪر میڪنم،دستگیرہ ے در را براے پیادہ شدن مے فشارم ڪہ نورا میگوید:صبر ڪن آیہ! ڪیفش را باز میڪند و مشغول گشتن میشود،چند لحظہ بعد بستہ ے شڪلاتے بہ سمتم میگرد و میگوید:بیا صُبونہ نخوردے. شڪلات را از دستش میگیرم:مرسے آجے! ... نویسنده : 💕 @shohadarahshanedamadarad
🔺 #دانلود_کنید ⇯ فریـاد یک مـادر شهیـد💔 #شهدا_شرمنده_ایم 😔 شهید اسماعیل فر جوانی🌹 @shohadarahshanedamadarad
🌷همرزم شهید در خاطره‌ای نحوه شهادت شهید دامرودی را اینگونه بیان می کند: روز سوم محرم توی عملیات مجروح شد. تیر به ناحیه سر اصابت کرده بود. شرایط درگیری به نحوی بود که راهی برای عقب کشیدن رضا نبود بجز اینکه پیکر پاکش را روی زمین بکشیم و آرام آرام بیایم عقب. رضا زنده بود و پیکرش رو سنگ و خاک کشیده می­ شد، چاره ­ای نبود اگر اینکار را نمی­ کردیم زبانم لال می­ افتاد دست تکفیری ­ها. رضا در عشق به حضرت رقیه(س) سوخت و پیکرش در مسیر شام روی سنگ و خار کشیده شد. مثل کاروان اسرای اهل بیت…😞 رضا زنده ماند و زخم این سنگ و خار را تحمل کرد و بعد روحش پر کشید و آسمانی شد… فرمانده می­ گفت این مسیری که پیکر رضا کشیده شد روی زمین، همون مسیر ورود اهل بیت به شام هستش…😞 @shohadarahshanedamadarad
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷 السلام علیک یا رسول الله🌷 🌷 السلام علیک یا امیر المومنین 🌷 🌷 السلام علیک یا فاطمه الزهرا 🌷 🌷 السلام علیک یاحسن بن علی 🌷 🌷 السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین🌷 🌷 السلام علیک یا صاحب الزمان🌷 @shohadarahshanedamadarad
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا