❤️بسم الله الرحمن الرحیم❤️
قسمت شصت وپنج رمان ناحله
فاطمه:
همش داشتم به این فکر میکردم اگه ازدواج کنه من باید چیکار کنم؟
میتونم بعدش ازدواج کنم؟
یا اصلا میتونم روز عروسیش برم؟
میتونم دست کس دیگه ای و تو دستش ببینم؟
فکر کردن به این چیزا اشکامو روونه صورتم میکرد.
رو کاناپه رو به روی تی وی نشسته بودم.
یه قلپ از چاییمو خوردم و دوباره گذاشتمش روی میز.
اشکمو با دستم پاک کردم و سعی کردم خودمو عادی جلوه بدم.
موبایلمو گرفتم دستم که دیدم ریحانه اس ام اس داده.
+سلام. کجایی؟ خابی یا بیدار؟
اگه بیکاری بیا بریم یه سر بیرون دور بزنیم.
بهش پیام دادم :
_ بیکارم .کجا بریم؟
+چه میدونم بریم بیرون دور دور. خندیدم و:
_باشه.کی بریم؟
+اگه میتونی یه ساعت دیگه بیا تندیس.
_باش.
رفتم تواتاقم.
از کمد یه مانتوی روشنِ کرم برداشتم با یه شلوار نخودی پوشیدم.
یه لبخند نشست رو لبم.
یه روسری تقریبا همرنگ مانتوم برداشتم.
موهامو دم اسبی بستم که از روسریم نزنه بیرون.
روسریم رو هم یه مدل جدید بستم.
یه قسمتشو بلندو قسمت دیگشو کوتاه تر گرفتم.
قسمت بلنده رو دور سرم دور زدم و روی روسری پاپیونی گره زدم .
میدونستم محمد رو نمیبینم ولی چادر رو از رو آویز برداشتم و سرم کردم.
به مامان زنگ زدم و گفتم دارم میرم بیرون .
اونم بدون هیچ مخالفتی قبول کردو نه نیاورد.
با یه آژانس رفتم سمت بازار تندیس!
رو یه نیمکت نشستم و منتظر ریحانه شدم.
به ساعتم نگاه کردم.
چهار و نیم بود.
رو این نیمکتا همه دونفره مینشستن.
دلم چقدر برای محمد تنگ شده بود.
نمیدونم چرا انقد زود به زود دلم براش تنگ میشد.
کاش الان اینجا بود...
ولی اون الان ...!
راستی ازدواج کرده !!؟
زیاد اینجا خرید نمیکردیم ولی با این وجود وقتایی که می اومدیم دور بزنیم با مامان می اومدم...
یه بارم با مصطفی اومده بودم روز دختر که برام یه شال زرشکی خرید و بستنی مهمونم کرده بود مثلا.
هعی....
تو افکار خودم غرق بودم که یکی از پشت چشامو گرفت.
برگشتم ک دیدم ریحانس.
با ذوق گف :
+چطوری دختره؟
یه لبخندساختگی بهش تحویل دادمو:
_ممنون. تو خوبی؟
+هعی بدک نیستم.
بیا بریم دور بزنیم .
از جام پاشدم و دنبالش رفتم.
سعی کردم همه ی دقت و حواسم به ریحانه باشه تا کاراشو تقلید کنم.
نمیدونستم فایده داره ، بدرد میخوره یا نه ...!
ولی احساس خوبی داشتم ...
انگار از شب قدر از نو امید تو دلم جوونه زده بود.
رسیدیم دم یه مغازه که سر درش نوشته بود "ملزومات حجاب".
حجابم مگه ملزومات داشت...
از نوشتش خندم گرفت که دیدم ریحانه رفت تو مغازه...!
🌹🍃🌹🍃
https://eitaa.com/Ravie_1370🦋🦋
باسلام
هر روز را با یاد شهدا آغاز کنیم
🌷 بسیجی شهید محمد فولادی نیا
🌷 تولد ۹ اسفند ۱۳۴۷ بندر دیر
🌷 شهادت ۱۱ فروردین ۱۳۶۲ قصرشیرین
🌷 سن موقع شهادت ۱۵ سال
🌷 امروز سالگرد شهادت این شهید عزیز میباشد
✍ بخشهایی از وصیت نامه این شهید عزیز
✅ اکنون من داوطلبانه راهی جبهه حق علیه باطل می شوم. وصیتم به مردم شهید این است تا می توانید به جبهه ها کمک کنید و امام را از یاد نبرید و او را تنها نگذارید
✅ راهی را که آمده ام، این راه ، حرکت به سوی لقاء الله است. بهترین راه رسیدن به لقاء الله « شهادت» است. و آنجا که عبادت عملی است، شهادت است و آنجا که بهترین عبادتها شهادت می شود در میدان نبرد است.
✅ ای مردم ! اول جهاد اکبر ، یعنی مبارزه کردن با نفس و با دشمن اصلی ، یعنی خود سازی کنید و بعد راهی جبهه جنگ شوید که جهاد اصغر می باشد.
🤲 شادی ارواح طیبه شهدا و امام شهدا و این شهید عزیز فاتحه با صلوات
♦️ معرفی شده در ۱۱ فروردین 1400
https://eitaa.com/Ravie_1370🦋🦋
باسلام
هر روز را بایاد شهدا آغاز کنیم
🌷 پاسدار کمیته انقلاب اسلامی شهید فرامرز غربا
🌷 تولد ۲۵ مهر ۱۳۳۹ بابل
🌷 شهادت ۱۱ فروردین ۱۳۶۳ قصرشیرین
🌷 سن موقع شهادت ۲۴ سال
🌷 امروز سالگرد شهادت این شهید عزیز میباشد
✍ بخشهایی از وصیتنامه این شهید عزیز
✅ می خواهم به تمام برادران و خواهران شهید پرور ایران بگویم که خون من و خون برادرانم را، برای حفظ مکتب و مملکتم به کار برند و نگذارند هر گروه اجنبی در درون و برون کشور خونمان را پایمال کنند.
✅ هر انقلاب دو چهره دارد، خون و پیام ; شهیدان ما خون خود را اهدا کردند و حال این پیام ماست که باید شما برادران و خواهرانم که ماندید، زینب وار به فرد فرد ملتمان و حتی جهان برسانید و تا می توانید ندای مکتب حسین (ع)، ائمه و فرستاده خدا رسول اکرم و کتابش قرآن و اسلام را به گوش جهانیان برسانید
🤲 شادی ارواح طیبه شهدا و امام شهدا و این شهید عزیز فاتحه با صلوات
♦️ معرفی شده در ۱۱ فروردین ۱۴۰۱
https://eitaa.com/Ravie_1370🦋🦋
باسلام
هر روز را بایاد شهدا آغاز کنیم
🌷 بسیجی شهید گلابعلی حسین زاده
🌷 تولد ۵ آذر ۱۳۲۴ کبودر آهنگ همدان
🌷 شهادت ۱۱ فروردین ۱۳۶۵ ارتفاعات بازی دراز
🌷 سن موقع شهادت ۴۱ سال
🌷 امروز سالگرد شهادت این شهید عزیز میباشد
🤲 هدیه به ارواح طیبه شهدا و امام شهدا و این شهید عزیز فاتحه با صلوات
♦️ معرفی شده در ۱۱ فروردین ۱۴۰۲
https://eitaa.com/Ravie_1370🦋🦋
باسلام
هر روز را بایاد شهدا آغاز کنیم
🌷 پاسدار شهید علی ناطق نوری
🌷 تولد ۲۳ دی ۱۳۳۷ تهران
🌷 شهادت ۱۱ فروردین ۱۳۶۵ فاو
🌷 سن موقع شهادت ۲۸ سال
🌷 امروز سالگرد شهادت این شهید عزیز میباشد
✍ بخشهایی از وصیتنامه این شهید عزیز
✅ امت شهید پرور و قهرمان ایران، بدانید در لحظهای از زمان قرار گرفته اید، که خداوند شما را در این مرحله از تاریخ به وسیله ۳ عامل بزرگ مورد آزمایش قرار داده است.
1⃣ اول نهضت بزرگ انقلاب اسلامی،
2⃣ دوم شروع جنگ تحمیلی
3⃣ سوم و از همه مهمتر و مشکلتر ادامه جنگ تا پیروزی می باشد.
✅ خداوند در این موارد امام را به وسیله امتش و امت را به وسیله امامش امتحان نموده است و بدانید که ادامه جنگ همراه با بسیاری از نارسائیها و مشکلات می باشد و در نهایت پیروزی از آن مسلمین و متقین است و این وعدهای است که خداوند بزرگ در قرآن داده است.
✅ خدایا من دوست دارم همچون شمعی بسوزم و راه را برای دیگران روشن نمایم. فقط از تو میخواهم که وجود مرا تباه نسازی و اجازه دهی تا آخر بسوزم و خاکستری از وجودم باقی نماند.
🤲 هدیه به ارواح طیبه شهدا و امام شهدا و این شهید عزیز فاتحه با صلوات
♦️ معرفی شده در ۱۱ فروردین1402
https://eitaa.com/Ravie_1370🦋🦋
کوتاه ولی دلنشین...🌱
هیچکس پشت آدم نیست
فقط خدا هست که پشت شما میایستد.
#شهیدعلیخلیلی
https://eitaa.com/Ravie_1370🦋🦋
#خاطرات_شهدا🌷
💠عشقی فراتر از فوتبال
🔰عشق نوجوانی اش فوتبال⚽️ بود .عکس های #فوتبالیست ها را از مجلات ورزشی📰 و هر آنچه که به تیم محبوبش💖 ربط داشت جمع می کرد. #استقلال ...💙 این عشق در آن روزها تب رایجی بود.
🔰محمودرضا از دوره راهنمایی پای ثابت پایگاه مقاومت #شهید_بابایی در مسجد🕌 چهارده معصوم شهرک پرواز شد . حالا عشق فوتبال یک #رقیب جدی پیدا کرده بود. #عشق_شهدا🌷
🔰سر تحقیق زندگی نامه📜 دو شهید👥 پایش به موسسه #شهید_حبیب هاتف هم باز شد. با حاج بهزاد پروین قدس آشنا شد. عکاس📸 بسیجی جنگ. رفته رفته تعداد بیشتر و بیشتری از برچسب های عکس های #جنگ می خرید.
🔰حتی وقتی از پایگاه به خانه بر می گشت🏘 #چفیه ای دور گردنش بود. #پدر تذکر میداد در خیابان با آن وضع نیاید. پدر جنگ را فقط در بمباران های💥 پالایشگاه تبریز تجربه کرده بود با #فرهنگ_جنگ آشنایی ویژه ای نداشت.
🔰تقریبا کسی علاقه #محمودرضا به تکرار این برنامه را نمی یافت⚡️الا #برادر بزرگ تر. انواع پیشانی بندها هم به خانه می آمد، مشکی، سبز، زرد، حتی پرچم #حزب_الله. پدر به فکر ادامه تحصیل📚 بچه هایش بود.
🔰او ابراز نمی کرد❌ اما این ته تهغاری بیشتر در دلش جا داشت😍 او با آن چهره #معصوم و نگاه شاد و شیرین و بیش از همه ادب و پاکی اش✨ در دل همه شان جا کرده بود پدر به فکر تهیه همه شرایط بود تا بچه ها خوب خوب #درس بخوانند👌 بچه های بزرگ تر همه وارد #دانشگاه شده بودند.
🔰اما محمودرضا به خدمت #بسیجی سربازی رفت و وقتی برگشت طور دیگری شده بود. گویی هر آنچه در وجود او💗 رخ داد همان جا بود. دیگر #فوتبال را رها کرد و بیخیالش شد. جا برای #عشق دیگر فراخ تر شده بود. برای #شهادت🌷
#شهید_محمودرضا_بیضایی
#مدافع_حرم
#نام_مستعار : حسین نصرتی
#ولادت : ۱۳۶۰/۹/۱۸
#محل_تولد : تبریز
#شهادت : ۱۳۹۲/۱۰/۲۹
#محل_شهادت : سوریه، منطقه «قاسمیة» در جنوب شرقی دمشق
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•