⭕️ شهید « #ابومهدی_المهندس » را بهتر بشناسید
🔹«جمال جعفر محمد علی آل ابراهیم التمیمی» ملقب به «ابومهدی المهندس» فرمانده میدانی و معاون رئیس سازمان الحشدالشعبی عراق، در حمله هوایی آمریکا در بغداد به شهادت رسید.
🔹ابومهدی در سال ۱۹۵۴ در بصره متولد شد. او در سال ۱۹۷۳ وارد دانشکده مهندسی فنآوری و در سال ۱۹۷۷ فارغالتحصیل شد.
🔹او پس از اتمام خدمت سربازی در یک کارخانه آهن و فولاد در بصره مشغول کار شد و پس از آن مدرک کارشناسی ارشد در رشته علوم سیاسی را کسب کرد.
🔹پس از آنکه صدام در سال ۱۹۷۹ قدرت را در دست گرفت، ابومهدی در سال ۱۹۸۰ عراق را ترک کرده و به کویت و سپس به ایران عزیمت کرد. او بعد از مدتی فرمانده سپاه بدر شد و در سال ۱۹۸۵ نیز عضو مجلس اعلای اسلامی عراقی شد.
🔹به دنبال تشکیل سازمان الحشد الشعبی، ابومهدی به عنوان معاون رئیس این سازمان انتخاب شد و نقش مهمی در برنامهریزی و اجرای عملیاتها علیه داعش و بیرون راندن ترویستها از عراق ایفا کرد.
ابو مَهْدِى المُهَنْدِس
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
#کانال
❣#فقط_ کلام _شهید❣
┄┅═✼✿✵❣✵✿✼═┅┄
https://eitaa.com/Ravie_1370
┄┅═✼✿✵❣✵✿✼═┅┄
.
💞گفت پیغمبر اکرم وسطِ خطبهی عقد ،
چقَدَر فاطمهی من به علی میآید :))💞
💞💞💞💞💞💞💞
سالروز ازدواج حضرت علی و فاطمه مباررک🤍🤍
#کانال
❣#فقط_ کلام _شهید❣
┄┅═✼✿✵❣✵✿✼═┅┄
https://eitaa.com/Ravie_1370
┄┅═✼✿✵❣✵✿✼═┅┄
🔻همسر شهید صیاد شیرازی درگذشت
🔹«عفت شجاع» همسر سپهبد شهید علی صیاد شیرازی پس از طی یک دوره بیماری دارفانی را وداع گفت و به همسر شهیدش پیوست.
عفت شجاع دخترعموی شهید صیادشیرازی بوده است که در سال ۱۳۵۰ با شهید صیاد ازدواج میکند. حاصل این ازدواج ۴ فرزند به نامهای مریم، مرجان، مهدی و محمد است.
شهید سپهبد صیاد شیرازی فرمانده نیروی زمینی ارتش در دوران دفاع مقدس بود که پس از جنگ به سمت جانشین ستادکل نیروهای مسلح منصوب و در ۲۱ فروردین سال ۷۸ مقابل منزلش توسط منافقین ترور و به شهادت رسید.
#کانال
❣#فقط_ کلام _شهید❣
┄┅═✼✿✵❣✵✿✼═┅┄
https://eitaa.com/Ravie_1370
┄┅═✼✿✵❣✵✿✼═┅┄
🌹🌹🕊🕊🕊🌹🌹
🌹#فرازے_از_وصیتنامہ
...اگر درد و دل داشتید و یا خواستید مشورت بگیرید بیایید سر مزارم، به لطف خداوند حاضر هستم.
من منتظر همه شما هستم.
دعا می کنم تا هرکسی لیاقت داشته باشد شهید شود.🌹
خداوند سریع الاجابه است، پس اگر می خواهید این دعا را برای شما انجام دهمگ شما هم من را با خوشی یاد کنید.🕊
همه ما همدیگر را در آخرت زیارت می کنیم.🌹
یکی با روی ماه و یکی با روی سیاه، انشالله همه با روی ماه باشیم.
و سلام را به امام زمان(عج) بفرستید تا رستگار شوید.
خواندن فاتحه و یاد شما بسیار موثر است برای من،
پس فراموش نکنید و از من راضی باشید.
همه شما را به جان حضرت زهرا(س) قسم می دهم که من را فراموش نکنید و یادم کنید من هم حتما شما را یاد می کنم..
نگذارید شیطان باعث جدایی ما بشود.
#شهیدمدافع_حرم #سجاد_زبرجدی🌹
#سالروزولادت:۱۳۷۰/۱۱/۱۹
#سالروزشهادت : ۷مهر۱۳۹۵🌹
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
#کانال
❣#فقط_ کلام _شهید❣
┄┅═✼✿✵❣✵✿✼═┅┄
https://eitaa.com/Ravie_1370
┄┅═✼✿✵❣✵✿✼═┅┄
محور همهٔ فعالیت های ابراهیم نماز بود
در سختترین شرایط نمازش را اول وقت میخواند در سفر یا در جبهه یا در زورخانه وقتی موقع اذان میشد همهٔ کارها را متوقف میکرد و اول نمازش را میخواند رفتار او ما را به یاد جملهی شهید رجائی میانداخت به نمــاز نگوییــد کار دارم به کار بگویید وقـته نماز اســت»
#شهید_ابراهیم_هادی🌷
https://eitaa.com/Ravie_1370🦋🦋
" فردا نوبت شهادت من است"
سودابه ، از کودکی به تقوا. عبادت و #حجاب اهمیت بسیار می داد #نماز_اول_وقت و اخلاق نیکوی او ستودنی بود. در مدرسه دانش آموزی ممتاز و موفق به شمار می رفت و همیشه به دوستانش سفارش به حفظ حجاب می کرد..
وقتی حمله عراق به نقاط مرزی ایران و از جمله خرمشهر شروع شد. او و
خانواده اش از جمله کسانی بودند که تا لحظات آخر در شهر مقاومت کردند
مادرش تعریف میکند که روز قبل از شهادتش در حالی که بر سجاده نماز ایستاده بودم سودابه در مقابلم نشست و به من گفت : فردا نوبت من است. از تو می خواهم که غمگین و ناراحت نشوی چرا که شهادت آرزوی من است
و در تاریخ ۱۳۶۵/۱۰/۲۲ در پی بمباران هوایی، به آرزوی دیرینه اش رسید
#شهیده_سودابه_همتی
🌷هدیهبهارواحطیبهشهداصلوات..
#اَللّٰهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفَرَجَهم
https://eitaa.com/Ravie_1370🦋🦋
#پروانه ای دردام عنکبوت
#نویسنده خانم ط_حسینی
#قسمت۳۱ 🎬
من:خاله هاجر منم سلما ,چرا میزنی؟
لیلا هم دیگه هق هقش هوا شده بود.
ام عمر:من خاله ی تو نیستم عفریته,من ام عمرهستم,مادر عمر,همونکه توی چشم سفید دست رد به خواسته ی دلش زدی وبرای انتقام از تو به جنگ تمام ایزدیهای مغرور وکافر به روستاهای ایزدی اطراف, حمله برد ویک ایزدی کافر اورا شهید کرد....ودوباره افتادبه جانم وتا زمانی که خسته نشد ,دست اززدن نکشید.
ابوعمر خنده تمسخرامیزی کردوبه زیرزمین خانه اشاره کرد وگفت:آنجا محل اقامت شماست ,البته پراز خرت وپرت واشغال است ,زود بروید وبرای خودتان جایی باز کنید.
لنگ لنگان در حالی که لیلا دستم راگرفته بود وارد زیرزمین شدیم,معماری خانه های این محله شبیهه به هم بود ,یعنی خانه ابوعمر هم دقیقا نقشه خانه ماراداشت وهمین باعث میشد بیشتر وبیشتر احساس تألم وغصه کنیم.
داخل زیرزمین هیچ جای خالی نبود,با کمک هم ,دستهایمان راباز کردیم وشروع کردیم وسایل یک طرف را به ان طرف حمل کردن وروی هم انباشته کردن ,بالاخره یک گوشه, اندازه ی خواب دونفر جابازشد واز داخل وسایل زیرزمین تکه حصیری کهنه پیدا کردیم وبه جای,قالی وتشک و..زیرپایمان انداختیم.
خورشید غروب کرده بودومادرتاریکی محض درسکوتی سنگین نشسته بودیم وهرکدام درافکارخودغرق بودیم,بس که این چندروز گریه کرده بودیم,انگار چشمه ی اشکمان خشکیده بود , باید تغییری دراین وضعیت میدادم بلندشدم وبرق زیرزمین را روشن کردم.
لیلا:سلما خاموشش کن ,یه بارمیبینی اومدن وهمین را بهانه کردن ودوباره اذیتمان میکنند...
من:بزار روشن باشه,انگاری یادشان رفته ماهم هستیم.
نزدیک نیمه شب بود هیچ کس به ما سری نزد وما هم میترسیدیم که حتی به توالت برویم..گرچه احتیاجی هم نبود چون آدمی که هیچ نخورده لاجرم به قضای حاجت هم احتیاج ندارد اما من باید نمازمیخواندم.
چون امکان رفتن به توالت نبود,تیمم کردم .
لیلا این چندروزه متوجه شده بود که شیعه شدم ,پس گفت تا هیچ کس نیامده نمازت رابخوان...
سریع شروع به خواندن کردم.
بعدازنماز ,کنارلیلا دراز کشیدم ودیگر چیزی نفهمیدم.
وای کاش میمردم وصبح فردا رانمیدیدم وشاهد حوادث غمبارش نمیشدم.
#ادامه_دارد .
«#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج
https://eitaa.com/Ravie_1370🦋🦋