○•🌱
✨🌙
روضہ هـر موقع بخواݩݩد بهوقٺ اسـٺ اما
روضهہ های عطشٺ را رمضاݩ باید خواند
#یااباعبدالله_الحسین 💔
#اللهم_ارزقنا_کربلا_به_حق_الحسین_ع
#ما_ملت_شهادتیم
@Ravie_1370🌷
از خواجه عبدالله انصاری پرسیدند:
"عبادت" چیست؟
فرمود:
عبادت "خدمت" کردن به "خلق" است...
پرسیدند: چگونه؟!
گفت: اگر هر پیشه ای که به آن اشتغال
داری، "رضای خدا" و "مردم" را در نظر
داشته باشی؛
"این نامش عبادت است."
پرسیدند:
پس "نماز و روزه و خمس..."
این ها چه هستند؟؟؟
گفت: اینها "اطاعت" هستند که باید
بنده برای "نزدیک شدن" به "خدا" انجام
دهد تا "انوار حق" بگیرد...
@Ravie_1370🌷
آیت الله مجتهدی (ره) : نماز اول ماه از نون شب براتون واجب تره .
میفرمود بیمه تصادف کنی خسارت میده این دو رکعت نماز اول ماه رو بخونی خدا نمیزاره تصادف کنی یا اتفاق بد براتون بیافته تا بخواد خسارت بده.
🌱طریقه نماز اول ماه دو رکعت نماز
🌼رکعت اول بعد حمد ۳۰ بار سوره توحید
🌼رکعت دوم بعد حمد ۳۰ بار سوره قدر
🌱بعد صدقه بده برای کل ماه
در پناه پرودگار خواهی بود ان شاء الله🌹
@Ravie_1370🌷
*اگه سر سفره افطار به کسی که کنارت نشسته بگی: روزه ات قبول باشه ،اون چی جواب میده؟*
*حتما میگه ازشمام قبول باشه و ممنونم و کلی بهت محبت میکنه.*
*حالا اگه سر افطار سرت رو بالا گرفتی و به امام زمان عج گفتی،آقاجون روزه ات قبول باشه مطمئن باش آقا هر جوابی بدن ،* *دعاشون در حقت مستجابه .*
*من سر سفره افطار میگم آقاجون روزه تون قبول باشه و امید دارم به اینکه آقا بفرمایند ؛ از شمام قبول باشه ، عاقبت بخیر بشی*
*این پیام رو اینقدر منتشر کنین که همه سر افطار با امام زمان عج حرف بزنن و به یاد حضرت مهدی باشن.*
*🙏🏻اللهم صل على محمد وال محمد🌷*
*🙏اللهم عجل لولیک الفرج🌹*
*•••••┅═✧🦋❁﷽❁🦋✧═┅•••••*
#رمان_حسین_پسر_غلامحسین 📖
زندگینامه و خاطراتِ "شهید محمد حسین یوسف الهی":
🔸به روایت سردار سر افراز سپاه
"شهید حاج قاسم سلیمانی"
🔹صفحه ۶۱_۵۹
#قسمت_بیست_و_ششم 🦋
《قبل از عملیات والفجر یک》
محمد حسین را کناری کشیدم :
«این چه کاری بود که کردید؟!!😳»
گفت:«سجده شکر به جا آوردیم و نماز شکر خواندیم.این کار هرشب ماست.😊»
گفتم:«خب!..چرا اینجا؟! صبر می کردید تا به خطّ خودمان برسیم،بعد!!»
گفت:«نه!..ما هر شبی که وارد معبر
می شویم،موقع برگشت همان جا پشت میدان مین دشمن، یک سجده #شکر و دورکعت نماز به جا می آوریم و بعد به عقب بر می گردیم.»
این نمونه ای از حال و هوای بچّه های #اطلاعات بود؛
حال و هوایی که بیشتر به برکت وجود محمّدحسین ایجاد شده بود.
💠ای دل اگر دلی،دل از آن یار در مَدُزد!
وی سر اگر سری،مکن این سجده سرسری!
《عملیات بدر》
یک هفته بیشتر به #عملیات_بدر
نمانده بود.این بار هم کار شناسایی با مشکل مواجه شده بود!
دو کمین عراقی با فاصله بسیار کمی از هم، راه بچّه ها را سد کرده بودند.
کمین ها روی دو پد داخل آب بودند؛
محمّدحسین حدود دوماه تلاش کرد تا بلکه بتواند راهی برای نفوذ پیدا کند، اما نشد؛
چون فاصله بین این کمین تنها یک برکه بود که آبی صاف داشت..؛
یعنی هیچ نیزاری نبود که بچّه ها بتوانند به آن اتکا کنند و پشتش پنهان شوند.😕
زمان می گذشت و #عملیات نزدیک
می شد.من باز هم نگرانی خودم را با محمّدحسین در میان گذاشتم.
همان شب، با دونفر دیگر از بچّه ها دوباره برای شناسایی راه افتاد، امّا این بار با یک بلم کوچک دونفره. وقتی برگشت خیلی خوشحال بود😄؛ فهمیدم که موفق شده است.
گفتم:«چه کار کردی حسین آقا؟»
گفت:«رفتم جلو تا به کمین ها نزدیک شدم.
دیدم هرکاری کنم،عراقی ها من را می بینند؛
راهی هم نداشتم جز اینکه از وسط آن ها عبور کنم.
خودم را به یکی از پدهایی که کمین های عراقی روی آن سوار شده بود، رساندم؛
از سمت راستش آهسته خودم را جلو کشیدم؛
عراقی ها، کر و کور، متوجه من نشدند.
توانستم خیلی راحت بروم و برگردم.✌️»
💠میان مهربانان کی توان گفت؟!
که یار ما چنین گفت و چنان کرد..
*•••••┅═✧🦋❁🌼❁🦋✧═┅•••••*
*•••••┅═✧🦋❁﷽❁🦋✧═┅•••••*
#رمان_حسین_پسر_غلامحسین 📖
زندگینامه و خاطراتِ "شهید محمد حسین یوسف الهی":
🔸به روایت سردار سر افراز سپاه
"شهید حاج قاسم سلیمانی"
🔹صفحه ۶۱_۶۴
#قسمت_بیست_و_هفتم 🦋
((رودخانه کنگاکش))
شناسایی دیگری که مابابچه های اطلاعات رفتیم، رودخانه🌊 کنگاکش بود.
دراین منطقه ما خط پیوسته ای نداشتیم ،یعنی نیروهاروی تپه های پراکنده اطراف رودخانه مستقربودند.
هم گشتی های عراقی برای شناسایی
می آمدندوهم بچه های ما می رفتند.آن شب قراربود#محمد_حسین منطقه رابه ما و تعداد زیادی از فرماندهان دیگر نشان بدهد.
به سمت رودخانه کنگاکش🌊 حرکت کردیم .نزدیک رودخانه در زمین پستی به راهمان ادامه می دادیم که یک دفعه متوجه شدیم یک گروه ده ،پانزده نفری ازسمت شمال به ما نزدیک می شوند. تعدادمان تقریبابرابربود؛ اما آن ها به خاطرموقعیتشان برمامسلط بودند.نمی دانستیم که خودی هستن یاعراقی ،ولی بخاطر شرایط حساس منطقه حضور فعال گشتی های عراقی احتمال
می رفت که از نیروهای دشمن باشند.
بچه هاسریع متوقف شدند،آن ها هم با دیدن ماایستادند.
درواقع هردوطرف بهم شک کرده بودیم .احتیاط می کردیم؛
نمی شد بی گدار به آب زدنشستیم تابامشورت یکدیگر راهی پیدا کنیم...
...
محمدحسین گفت:
«من و اکبر قیصر باسیدمحمدتهامی ویکی ،دو نفر دیگر از بچّه ها به سمتشان می رویم،
شماهم بکشید روی تپه پشت سر.اگر
آن ها عراقی بودند که ما درگیر
می شویم وشمادراین فاصله دوکار میتوانید بکنید؛
یاازهمان بالای تپه درگیرمی شوید و به کمک هم ازبین میبریم شان یا اینکه سعی می کنید لااقل خودتان را نجات دهید
*•••••┅═✧🦋❁🌼❁🦋✧═┅•••••*