سلاحورزی به حبس و پرداخت جزای نقدی محکوم شد
🔹در پی رسیدگی به پرونده حسین سلاحورزی رئیس سابق اتاق بازرگانی ایران در دادگاه تجدیدنظر استان تهران با استناد به موارد قانونی و مستندات موجود در پرونده، این فرد به اتهام نشر اکاذیب در دادگاه به ۶ ماه حبس و پرداخت جزای نقدی محکوم شد.
🔹این حکم قطعی و از زمان ابلاغ لازمالاجرا است.
@Farsna
7.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🟣اگر شکرگزار باشی، بزرگت می کنم...
🎙 #دکتر_سعید_عزیزی
#فرهنگی_خانواده
🥀 اگہمیخواۍپروازڪنی
بایددلبڪنیازدنیاوتعلقاتش...
یعنیجورینشهکهواسهدنیاتبکنییا
دلتوابستهاشبشه
-درسجدهۍِآخرِنمازهایش
ایندعارامیخواند
اللّھمأخرِجْنےحُبالدُّنیامِنقُلوبِنا..:
-شھیدمحمدرضاالوانی
🌹#زندگی_شهدایی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹هم درجه با امامان معصوم علیهم السلام
#فرهنگی
🔹در پی مطالبات مردمی و علیرغم تعطیلی مجلس شورای اسلامی، جلسهٔ فوقالعادهٔ اعضای کمیسیون امورداخلی کشور و شوراها به منظور تعیین تکلیف اتباع خارجی و تصویب اساسنامهٔ سازمان ملی مهاجرت در شهرمقدس مشهد برگزار شد و بر تسریع روند ساماندهی اتباع و اخراج مهاجران غیرقانونی تأکید گردید.
💠ما را در ویراستی دنبال کنید:👇
https://virasty.com/a_abotoraby
📌کانال اطلاع رسانی دفتر آقای ابوترابی:👇
🆔@abotoraby
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قابل توجه کسانی که تصویب برجام رو به رهبری نسبت دادند
شهیدان «عادل، خالق و جمال الحداد» و شهید «محمد خلیفاوی» در جریان انقلاب اسلامی ایران در کشور عراق به دست رژیم بعثی عراق، به فیض شهادت نایل آمدند. عالیه تقوی خواهر شهیدان الحدادی و همسر شهید خلیفاوی از وقایع آن زمان نقل می کند.
عالیه تقوی (الحداد) خواهر سه شهید «جمال، خالد و عادل الحداد» و همسر شهید «محمد خلیفاوی» روایتی از زندگی مجاهدت آمیز خانواده خود را به صورت خیلی خلاصه و کوتاه بیان میکند:
ما از سمت مادری اصفهانی و از سمت پدر تبریزی هستیم، آنچه از پدر و مادرمان شنیدیم، این بود که، پدر و مادرشان(پدربزرگ و مادر بزرگ ما) در زمان قدیم همراه با کاروان به شهر نجف جهت زیارت مشرف و به دلیل اتفاقات سیاسی و یا موارد دیگر آن زمان مرزها بسته و در همانجا ماندگار میشوند. با اینکه سه جلدی شاهنشاهی(شناسنامه) داشتند،اجازه خروج از کشور را به آنان ندادند. آنها نیز همانند سایر کاروان در همان نجف ساکن و زندگی خود را آغاز میکنند.
خانواده من بسیار مذهبی و سیاسی بودند. پدر من از تاجران سرشناس نجف و از یاران و نزدیکان امام راحل در این شهر بود.
من در سال 1359 حدودا 23 ساله بودم و لیسانس ریاضی گرفته بودم. یک فرزند نوزاد سه ماه داشتم و در مرخصی زایمان به سر میبردم. همسرم نیز دانشجو و در یک شرکت دولتی کار می کرد. منزل ما بغداد و منزل پدرم در نجف بود. به خاطر زایمان، سه ماهی در منزل پدر بودم. و موقع امتحانات همسرم به بغداد برگشتم.
در شب دومی که منزل خودمان بودم ناگهان نصف شب شش مرد قوی هیکل و با اسلحههای مختلف قفل در خانه را شکستند و وارد منزل ما شدند. من و فرزند نوزادم و همسرم را دستگیر و با خود بردند.
من و فرزند نوازدم را جداگانه زندانی کردند. بعد از پیگیریهای متعدد، متوجه شدم همسرم و سه برادرانم از مجاهدینی بودند که به فرمان امام راحل مسئول انتقال پیامهای امام به سایر مردم بودند و در سه ماهی که من منزل پدرم بودم منزل ما تبدیل شده بود به پایگاهی برای پخش اعلامیهها و انتقال آنان به ایران.
پس از دستگیری، سه برادر و همسرم را در دیگ آب اسید انداختند و هر چهار نفر را شهید کردند و ما سالهاست هیچ مزاری از شهدای خود در ایران و عراق نداریم.
در همان شب هولناک گویا از قبل پدر، مادر، برادر، خواهران، اقوام، خویشان و هر کسی را که به صورت مستقیم و یا غیر مستقیم در خصوص امام راحل و انقلاب اسلامی ایران فعالیت داشته اند را شناسایی و همه را دستگیر کردند.
حدودا یک سال و چند ماهی در زندان با فرزندی خردسال اسیر بودم و فرزندی را که باردار بودم به واسطه شکنجهها در همان ماههای اول زندانی سقط شد.
من فرزند اول خانواده بودم، هفت برادر و چهار خواهر داشتم، سه برادر و همسرم را همانجا پس از دستگیری شهید کردند. پس از آزادی از زندان، از بقیه اعضای خانواده خبری نداشتم، به مدیریت اطلاعات عراق مراجعه و مادر، خواهر و برادران کوچکم را که آنها نیز زندانی بودند، پیدا کردم و بعد از مدتی آنها نیز آزاد شدند.
نیرویهای عراقی از من خواستند در مدرسهای معلم شوم، اما به مرور میخواستند که برای آنها دانش آموزانی را که مذهبی و شیعه بودند را شناسایی کنم؛ به زبان سادهتر برای آنها جاسوسی کنم. اما من قبول نکردم، در آن دوران پدر بزرگ و پدرم از مردان سرشناس مؤمن و متدین نجف بودند که پدرم به سوریه نیز رفت و آمد داشت، اما چه کاری میکرد، اطلاعاتی نداشتم. من با شهیده بنت الهدی صدر که خواهر شهید صدر بود، در نجف همکار و دوست بودم.
بعد از شهادت برادران و همسرم خانه ما همیشه تحت تعقیب نیرویهای عراقی بود. یک روز به ما گفتند برای بازجویی باید بیایید کربلا، خیلی جزئیات یادم نیست، اما پدرم نبود و احتمالا سوریه بود. من و فرزندم و مادر و خواهر و برادرانم که همگی کوچک بودند به کربلا رفتیم. در آنجا تعداد زیادی را جهت بازجویی آورده بودند، همه ما را که ریشه ایرانی داشتیم، به یکباره بدون هیچ اطلاعی از مرز کرمانشاه از کشور عراق اخراج کردند.
حتی به ما فرصت ندادند با اقوام فامیل خداحافظی و یا وسایلی برای خود برداریم. ما بدون هیچ مقدمهای وارد ایران سرزمین مادری و پدری خودمان شدیم.
در آن روزی که وارد ایران شدیم، جنگ بین ایران و عراق شکل گرفته بود و به ما گفتند فقط همین مسیر که رد پا دارد بروید در غیر این صورت مینها منفجر میشود.
به یاد دارم در زمانی که در عراق زندگی میکردیم، مادرم با اینکه عربی بلد بود اما با مادر و پدرش فارسی صحبت میکرد، اما من اصلا فارسی یاد نداشتم. بعد از مدتی پدرم را در ایران پیدا کردم.
در ایران متوجه شدیم که یکی از پایگاههای اصلی انتقال اعلامیهها در بین مردم عراق و ایران توسط همسر و برادران من انجام میشده است.