eitaa logo
دورهمی رزمندگان گرمن
125 دنبال‌کننده
352 عکس
51 ویدیو
0 فایل
جمع آوری خاطرات و عکس های رزمندگان دوران دفاع مقدس روستای گرمن ارتباط با ادمین @ze_ebrahimi
مشاهده در ایتا
دانلود
این عکس در همان مقر مهاباد گرفته شده از راست: شهید مسیح(علی)رحیمی محمدمهدی جلالی محمود نظری شهید محمدرضا موذن جانباز شیخ احمد سعیدی _____________________________ در آنجا هرگروهان را در ساختمانی سازماندهی کردند و طبق شرایط منطقه ای عملیات ، ما را آموزشهای گوناگونی میدادند آنجا هم ساعتها به راهپیمایی در کوهها مشغول بودیم هوا بشدت سرد بود من همراه شهید رضا قنبریان در گوشه اطاق میخوابیدیم صبح نزدیک اذان که بیدار میشدم همه بچه ها را در حال خواندن نماز شب بالای سر خودم میدیدم وقتی از زیر پتو نیم نگاهی به بچه ها مینداختم کسی را خواب نمیدیدم . یادم میاد شهید محمد لطفی بشکه ای پیدا کرده بود و درون آن را پر از آب کرده بود و در داخل حمام نیمه کاره ساختمان بر روی چند تا آجر گذاشته بود و جلوی در را با پتویی پوشانده بود. شمعی را زیر آن روشن کرده بود و جالب توجه اینجا بود که آب با آن شمع گرم میشد و بچه هایی که صبح زود به آب احتیاج پیدا میکردند با یک کاسه از آن آب گرم خودشون را می شستند.
مقر مهاباد علامتداره شهیدان علی اکبر اشرفی شهید محمدرضا نادری برادر قاسمی رضا قنبریان محمدرضا موذن ابراهیم خواجه مظفری و حسین منتظری میباشند _________________________ صبحها طبق معمول بعد از صبحگاه با تجهیزات کامل به راهپیمایی میرفتیم ساعتها توی کوههای آنجا برای آماده سازی جسم و روحمان برای شرکت در عملیات راهپیمایی میکردیم بعد که به ساختمانها برمیگشتیم شروع به تهیه صبحانه میکردیم. اول آتش درست میکردیم ولی آنجا چوب نبود و با آشغالهایی که در محوطه آنجا از قبل مانده بود مثل دمپایی پاره و کاغذ و بوته های خار و هرچه که قابلیت سوختن داشت آتش را برپا میکردیم و در پیتهای حلبی خالی ۱۷ کیلویی روغن آب میریختیم و روی آن آتش آب را جوش می آوردیم ولی از دوده ای که بر اثر سوختن دمپایها برپا میشد پیت حلبی پر از دوده میشد و آب طعم دوده میداد . یادم نمیاد چرا چند روزی وسایل مورد نیازمان آنجا بدستمان نرسیده بود حتی چایی خشک هم نداشتیم و ناچارا چند حبه قند را روی آتش میسوزاندیم و آن را در آبجوش می انداختیم و آب رنگ چایی به خودش میگرفت و با لذتی فراوان صبحانه را میخوردیم.
در حال خوردن صبحانه مقر مهاباد👆 از چپ کلاه آبی جانباز شیخ احمد سعیدی رضا خوشقدم شهید محمدرضا موذنچایی ریز یا شهردار محمود نظری کلاه سفید برادر عرب از کلاته خیج بوی عملیات به مشام میرسید چون ما را به مهمات و تجهیزاتی که برای عملیات لازمه مجهز کردند. خوشحال بودیم که بعد از شش ماه انتظار و بهم خوردن دو بار عملیات ، اینبار به آرزویمان میرسیم . یک روز خبر دادند که کل لشگر در محوطه مقر جمع بشویم که خود فرمانده لشگر (شهید مهدی زین الدین) میخواهد بیاید برای ما صحبت کند سر از پا نمیشناختیم دیگه اطمینان پیدا کرده بودیم که صددرصد عملیات نزدیکه😊 برادران تبلیغات جایگاه را برای سخنرانی فرمانده دلاور لشگر آماده کردند و ما شروع به نوحه خواندن و سینه زنی کردیم مدتی گذشت ولی شهید مهدی زین الدین نیامد ما نگران انجام نشدن عملیات بودیم ولی مسئولین برگذار کننده سخنرانی ، سراسیمه هر کدام به سمتی میرفتند و ما مبهوت که چه اتفاقی افتاده مدت زیادی گذشت ولی خبری از فرمانده لشگر نشد. یکی از مسئولین به نزد روحانی خوب ما دایی رضا بسطامی آمد و در گوشش چیزی گفت و رفت. همه به دایی رضا خیره شده بودیم در چشمانش اشک حلقه زده بود و آهسته بلند شد و به طرف بلندگو براه افتاد.
شهیدان مهدی زین الدین و برادرش .....و گفت : اِنالِله وَ اِنااِلیهِ راجِعون مهدی زین الدین شهید شد😭 همه گیج و مبهوت همدیگه را نگاه میکردیم. خودجوش همه شروع به سینه زنی کردند عزاداری بچه ها تا نماز مغرب طول کشید آن شب سکوت سنگینی آسایشگاه ها را احاطه کرده بود و همه زانوی غم بغل گرفته بودند باورمان نمی شد به این راحتی فرمانده ای به این بزرگی را از دست داده باشیم . دو سه روز بعد زمزمه هایی در بین نیروها بگوش میرسید که اینبار هم عملیات بهم خورده ، خیلی ناراحت بودم شش ماه آموزشهای سنگین در گرمای جنوب و سرمای غرب بچه ها را وادار میکرد که ناراحتی خودشان را به زبان بیاورند عده ای میگفتند اینبار دیگه بر نمیگردند و همین طور هم شد. مدتی بعد خبر آمد که آماده برگشت به خانه هایمان بشویم و این بار پایان ماموریت به همه دادند و با غم از دست دادن فرمانده لشگرمان و غم بهم خوردن عملیات به خانه هایمان باز گشتیم😞 ادامه دارد........
دورهمی رزمندگان گرمن
شهیدان مهدی زین الدین و برادرش .....و گفت : اِنالِله وَ اِنااِلیهِ راجِعون مهدی زین الدین شهید شد😭
سلام دوست عزیز.. خاطرات خیلی جذاب و شنیدنی بود. فضای جبهه و جنگ رو کامل واقعی ترسیم کردید. احسنت به شما
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🙏🙏🙏🙏🙏🌹🌹🌹🌹🌹
سلام خاطرات عملیات بدر👇 ۳-.........مدتی بعد متوجه شدم اعزام جدیدی در پیش است وسریع خودم را به سپاه رساندم و ثبت نام کردم و در تاریخ ۶۳/۱۰/۱۰ به سمت جبهه ها اعزام شدیم ولی تعداد زیادی از دوره اعزام قبلی شش ماهه نیامدند حقیقتش من هم دیگه باور نداشتم که عملیاتی صورت بگیرد ولی با ناامیدی همراه گردان کربلا اعزام شدم. ما را به مقر لشگرمان (انرژی اتمی )بردند👇
انرژی اتمی👆 از راست: رضا خوشقدم شهید حمید شهری محمود نظری شهید سید کاظم میرحسنی علی مقصودی شهید منصور جلالی شهید محمدرضا موذن ______________________________ عملیات بدر درساعت۲۳ روز ۱۹ اسفندماه،سال ۶۳ با رمز یا فاطمه الزهرا (س) شروع شد. این عملیات از درد آورترین تجربیات عملیاتی ایران در طول سالهای دفاع مقدس بود .این عملیات که در منطقه شرق رود دجله صورت گرفت ،بر اثر کمبود امکانات خودی وهوشیاری بیش از حد دشمن به اهداف از پیش تعیین شده خود نرسیدیم . واگر نبود تدابیر فرماندهان جان برکف ورشادتهای عزیزان بسیجی در جهت اجرای عقب نشینی به موقع ،شهدای این نبرد شش روزه ، افزایش بی سابقه ای پیدا میکرد.
نقشه منطقه عملیات بدر👆 قابل توجه است که در این عملیات دشمن بعثی برای نخستین بار در جنگ تحمیلی ونیز برای سومین بار در طول جنگهای دنیا(دو بار نخست در جنگ جهانی اول بوده است) از مشتقات سیانور استفاده کرد ، سیانور کشنده ترین گازی است که در آن واحد جان همه کسانی که در اطرافش هستند را میگیرد و فرصت به انسان نمیدهد که حتی ماسک را در آورده و به صورت بزنیم. چند روزی بود که در انرژی اتمی مستقر بودیم و هنوز سازماندهی نشده بودیم وطبق معمول صبحگاههای گردان کربلا سر وقت انجام میشد وباید از تمام دیگر گردانهای لشگر بیشتر می دویدیم تا آمادگی جسمانی ما از تمام گردانهای لشگر بهتر باشد ، در آن شش ماه قبل تا حدودی انرژی مان کاسته شده بود مخصوصا که از انجام عملیات نا امید هم بودیم. در این چند روز شهید حسین عربعامری (اخوی عرب) بیشتر با بچه ها کار میکرد و صمیمیت بیشتری با این فرمانده شجاع بین بچه ها بوجود آمده بود.👇
شهید حسین عربعامری(اخوی عرب)👆 حال وهوای خوبی بین بچه ها بود وطبق معمول بچه ها برای رفتن به یک عملیات خوب ثانیه شماری میکردند. تا اینکه یک روز صبح بعد از صبحگاه به همه نیروهای گردان کربلا اعلام کردند که بعد از صرف صبحانه در محوطه انرژی اتمی جمع بشویم مشخص بود که اتفاقی در حال وقوع است .... ادامه دارد.....
سلام ۴-.....اتفاق جالب این بود که برای اولین بار در طول جنگ قرار شد از هر گردان وشهری یک دسته از نیروهای باتجربه و زبده جدا کنند و یک گردان خط شکن تشکیل بدهند ولی هنوز به ما چیزی نگفتند و بدون مقدمه فرمانده گردان کربلا شروع به خواندن اسامی کرد اولین اسم 👈محمود نظری!! از جایم با نگرانی بلند شدم و من را به سمت دیگری جدا از گردان و دوستان هدایت کردند ،اسامی چند نفر که شهدای گرانقدری چون شهید رضا قنبریان و شهید احمد قاسمیان و شهید علیرضا عمودی و شهید جواد ابراهیمی و شهید عید محمد عرب انصاری و شهید عزت ا...علی عرب و ..... جزء آنها بودند را صدا زدند😟😮 همه مثل من نگران بودند ، حق داشتند چون با تمام بچه ها انس گرفته بودیم به گردان مون عشق داشتیم همه سعی میکردیم در گردان کربلا جایی برای خود داشته باشیم چون گردان ،گردان عملیاتی بود . بالاخره یک دسته شدیم وجانباز ودوست بسیار خوبم ابراهیم سلمانی رو به عنوان فرمانده دسته و شهید بزرگوار و خوش اخلاق جواد ابراهیمی را به عنوان معاون دسته انتخاب کردند.