eitaa logo
منتظران ظهور³¹³
425 دنبال‌کننده
7.1هزار عکس
2.1هزار ویدیو
33 فایل
وَ أَمِنَ مَنْ لَجَأَ إِلَيْكُم و هر که به تو پناه بَرَد در امان است.. ❤️‍🩹 بیمارتوام کاش‌که‌تجویز‌کنی‌آمدنت‌را... تولدمون:[1401/3/25] کپی؟ فورر قشنگ تره 🥰(استفاده شخصی با ذکر صلوات)
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
میتونین‌براےآقاسه‌ڪارانجام‌بدین؟ ¹-براشون‌دوبارصلوات‌بفرستین🕊 ²-سه‌باربراشون‌اللهم‌عجل‌لولیڪ‌الفرج ³-این‌پیام‌وحداقل‌به1کانال،گروه یابیشتربفرستیدهرچےڪرمتونه‌دیگه.. اللهـم‌؏ـجل‌لولیڪ‌الفـرج🌸🦋
اگر مردم می دانستند در قبرها چه می گذرند ...
هرچه راشنیدی (بدون بررسی) برای مردم بازگو مکن که همین برای دروغگویی تو کافی است .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
😇💙گوش ڪن بہ صداے قلبت... داره اذان میگہ🗣️ نمـٰازت‌سردنشہ‌مومـن🙂🌿..! ..
بین‌الحرمین‌یعنے‌چے؟ ب:باز ی:یک ن:ندای‌عظیم ا:از ل:لبیک‌یا ح:حسین(؏) ر:رسید‌ولی م:مهدی(عج) ی:یار ن:ندارد ❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
زیارت+عاشورا+با+صدای+علی+فانی.mp3
28.44M
روز‌‌ِدهم✨ زیارت‌عـاشورا‍🌱
رفقا وقته نمازه محتاج دعاییم... برامون دعا کنید ممنونم✨
"دعای روز دهم ماه مبارڪ رمضان🌸" خدایا قرار بده مرا در این ماه از متوکلین به درگاهت
هفت بار بفرمایید؛
لا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِیِّ الْعَظِیمِ
دعای ما به در ِ بسته میخورد ؛ خودت برای ظهورت دعا کن آقا ..
لبخند تو را چند صباحي‌ست که ندیدیم..!💔
_ .♥️🌿!
بہ‌قول‌شهید‌سلیمانۍ: دشمن‌نمیدونہ‌ماواسہ شهادٺ‌صف‌گرفتیم
بانوی ایرانی میبینی ؟! کسانیکه به دنبال تجزیه ی ایران هستند را چادر تو میدانند؟! که اگر اون رو فتح کردند پیشروی آسان خواهد شد؟!
Tahdir joze10.mp3
3.65M
(تندخوانی) 🌺 جزء_10 🌺 توسط استاد 📌برای تعجیل در ظهور آقا قران تلاوت کنیم 🔸🌸🔸🌸🔸🌸🔸
منتظران ظهور³¹³
- كان رَجُلاً يعيشُ في‌الدنيا لكنّه لم يكن من أهلِها .. مردی بود که در دنیا زندگی می‌کرد اما اهل‌ِ دنیا نبود .. 🌷
•~🌿✨~• دیدی..؟! بعضی‌وقتا‌پوچ‌میشی..' خالی‌میشی..' هیچ‌حرفی‌نداری‌بزنی..' از‌عالم‌و‌آدم‌خسته‌میشی‌..' از‌خودت‌..' از‌گناهات‌..' دلت‌آغوش‌خدارو‌‌میخواد..!! خود‌خدا‌گفته‌بیاپیش‌خودم..' ..؟!✨ روی‌ائمه‌هم‌حساب‌کنیم.. هیچ‌وقت‌از‌محضرشون‌..؛ دست‌خالی‌برنمی‌گردیم..!! 💥 @Refiggggg
• بروید سراغِ کار های نَشدنـے تا بشود .✌️🏿
نشون‌دادنِ‌تصـویرامام‌‌خامنه‌ا؎؛ توۍشبڪہ‌هاۍماهواره‌ا؎ ... بینُ‌الملݪـۍممنو؏اسـت‌! چـرا؟! چون‌یك‌دخترِ‌آلمانۍفقط‌با‌دیدنِ ... چھره‌آقآمسلمان‌شد :')♥️
◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱ 💫یا رفیــــق‌ مݩ‌ لا رفیــــق‌ له💫 🌿رمان جذاب و آموزنده 🌿قسمت سه هفته گذشت. خانواده حاج محمود،مهمان داشتن.پویان و مریم و یکی از دوستان مریم. پویان و مریم بعد از ازدواج علی و فاطمه،زیاد میرفتن خونه حاج محمود،مخصوصا بعد از مرگ فاطمه.پویان برای حاج محمود و زهره خانوم،مثل امیررضا بود و برای علی و امیررضا برادر بود. اون مهمانی برای آشنایی علی با سحر، دوست مریم بود.اما تمام مدت مهمانی، علی بهش نگاه هم نکرد.جواب سؤالات سحر رو هم مختصر میداد.سحر با زینب رابطه خوبی داشتن.پویان و مریم و دوستش رفتن. زهره خانوم به علی گفت: _پسرم،نظرت درمورد سحر خانوم چیه؟ -سحر خانوم کیه؟! همه خندیدن.زهره خانوم گفت: _دوست مریم خانوم دیگه،الان اینجا بودن. علی تعجب کرد. -نظری ندارم چون اصلا بهشون توجه نکردم.دلیلی هم نداشتم که بخوام توجه کنم. امیررضا گفت: _مامان جان،من بهتون گفتم قبلش به علی بگین..خب داداش من محجوب و سربه زیره،معلوم بود اصلا به اون خانوم دقت نمیکنه. علی که تازه متوجه قضیه شده بود، با تعجب به حاج محمود و زهره خانوم و امیررضا که با لبخند نگاهش میکردن،نگاه کرد. حاج محمود گفت: _علی جان،ما میخوایم برای پسرمون آستین بالا بزنیم.میخوایم خانواده مون بزرگتر باشه. زهره خانوم گفت: _سحر خانوم،خانم خیلی خوبیه.بخاطر مشکلات اخلاقی شوهرش،ازش جدا شد.الان بچه نداره ولی بچه ها رو خیلی دوست داره،مخصوصا زینب رو.زینب هم خیلی دوستش داره.مطمئن باش من هر کسی رو لایق پسرم نمیدونم. امیررضا گفت: _داداش جان،ما دلمون عروسی میخواد. علی سرش پایین بود و هیچی نمیگفت ولی تو دلش با خدا حرف میزد. *خدایا اینم باید بخاطر تو انجام بدم؟! من نمیتونم مسئولیت زندگی کسی رو به عهده بگیرم که هیچ حسی نمیتونم بهش داشته باشم.همه قلب و احساس من مال فاطمه ست.ازدواج با هرکسی خیانت به احساس و قلب اون آدمه..میدونم تو هم به خیانت و تظاهر و دل شکستن راضی نیستی. سرشو آورد بالا.با چشم های پر اشک به بقیه نگاه کرد و گفت: _من نمیخوام ازدواج کنم.لطفا دیگه این بحث رو ادامه ندین. به حیاط رفت.روی صندلی نشست.حاج محمود کنارش نشست.علی گفت: _من دوست داشتم زندگی من و فاطمه، مثل شما و مامان باشه.کنار هم پیر بشیم.دختر عروس کنیم.پسر داماد کنیم.. هیچ وقت فکرشم نمیکردم فاطمه تنهام بذاره،اونم به این زودی..ولی حالا که فاطمه رفته..تنهام گذاشته،من با عشقش زندگی میکنم،به امید دوباره دیدنش.به امید بهشت با فاطمه روزهامو میگذرونم...این حرف ها فقط داغ دلمو تازه تر میکنه.نمک به زخم قلبم میزنه. -علی جان،خواسته ی ما آرامش توئه، خوشحالی توئه... علی با خودش گفت آرامش من زندگی کنار قبر فاطمه ست ولی خدا راضی نیست. حاج محمود گفت: _فاطمه ازم خواست کمکت کنم ازدواج کنی.. با تعجب به حاج محمود نگاه کرد.... ادامه دارد... 🌿 ✍دومیـن اثــر از؛ ✍بانـــو «مهدی یارمنتظرقائم» ◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱