وصیت نامه شهید علی اکبرحاجی پور
«بی عشق جهان مباد که کانون زندگی از فروغ او گرم و روشن است و فشار طاقت فرسای حوادث، با نوازش مطبوع او آسان، راستی اگر ما عاشق نبودیم، چگونه این عمر دور و دراز و خسته کننده را طی می کردیم و با چه حرارت، کارخانه حیات ما به کار می افتاد؟!»
خداوندا آن چنان که پدر و مادر ما زحمت کشیدند، و متحمل رنج شدند، و ما را تا آنجا که برایشان مقدور بود، صحیح تربیت کردند، تو نیز پاداش زحمات آنان را کرامت عطا فرما. خداوندا به ما توفیق آن را بده که چیزی را که به زبان نمی گوئیم در عمل آن را انجام دهیم. خداوندا به بنده حقیرت کمک کن که هواهای نفسانی را از خودش دور کند، خداوندا آرزوی تمام رزمندگان این است که انشاالله روزی برسد تمام استکبار و استعمار و تمام بدبختی هائی که به جهت دوری از قرآن تو دامن گیر این ملت های ستمدیده و رنج کشیده شده است جایش را به اسلام عزیز و اجرای دقیق قانون قرآن بدهد. و همه در یک مجموعه خدائی با هم زندگی کنند، خدایا دشمنان امام (ره) را بکش.
خداوندا گناهانمان خیلی زیاد است و تنها تو هستی که می توانی ما را نجات دهی... از خانواده مخصوصا پدر و مادر محترم و عزیز می خواهم که ما را دعا کنند، نماز را به موقع بخوانند و در ختم من با نهایت سادگی برای رضای خدا گریه نمایند به یاد امام حسین (ع).
28 رمضان 1362
شهید علی اکبر حاجی پور🌱
هدیه به شهدا؛صلوات✨
#شهید_علی_اکبر_حاجی_پور
#شهید_دفاع_مقدس
#وصیتنامه
📅مناسبت مرتبط:
تاریخ شهادت
#08_14
❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️
✨﷽✨
✍️نمازهايم اگر "نماز" بود
موقع سفر، ذوق نمی کردم از شکسته شدنش
نمازهايم اگر نماز بود
که رکعت آخرش این قدر کیف نداشت
اگر نمازهایم نماز بود
تبدیل نمی شد به نمایش پانتومیم
برای نشان دادن خاموش کردن شعله گاز
نمازهایم"نماز" نیست
اگر نمازم نماز بود
می شد پناهگاه...
می شد مرهم...
می شد شاه کلید...
خدایا!
من از تو فقط یک چیز می خواهم.
بر من منت بگذار و کاری کن
نمازهایم نماز بشوند
____🍃🌸🍃____
#نماز
#نماز_اول_وقت
#التماس_دعای_فرج
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️ ✨﷽✨ ✍️نمازهايم اگر "نماز" بود موقع سفر، ذوق نمی کردم از شکسته شدنش نمازهايم اگر ن
بچه ها
بیاین از امروز
نمازامون نماز بشه...
#داره_صدامون_میکنه
#التماس_دعا
🔴آسوشیتدپرس:
رهبر ایران انتخابات آمریکا را مورد تمسخر قرار داد✌️✊
♦️خبرگزاری آمریکایی با پوشش سخنان رهبر معظم انقلاب نوشت:
🌹#آیتالله_خامنهای با اشاره به بحثهای مربوط به تقلب در آمریکا، انتخابات ریاست جمهوری این کشور را مورد تمسخر قرار داد..
#مرگ_بر_آمریکا✊
هدایت شده از خاطرات صوتی دفاع مقدس
دوماشال ۱۰.m4a
6.99M
کتاب : دو ماشال..... خاطرات برادر جانباز ماشالله حرمتی🌹
خاطره نگار: مهین سماواتی🌹
قسمت : دهم🌹
آدرس ما👇👇👇ت ل گ رام
@defaemogadas1
ایتا👇👇
http://eitaa.com/joinchat/1487863813C4bb957d00e
واتساپ👇👇
https://chat.whatsapp.com/GZeookBrGMTEkraRvVXLXl
فرقی نمی کند
کجا یــا کِی!
در هیــاهوی این شهر
هرکجا و هر وقت دچار واهمه شدی
با "ایمانت" وضو بگیر
زیــر لب نیت کن
👇👇👇
"حجآب می کنم
قربة الی الله"
😌🧕😌
#حجاب
#عاشقانه
#رفیق_شهید
کُلِ
🍂ـپـآییزو زمستونـ🌨 یہ طرف
هـآ کردَن رو شیشہ و
اون ❤️ـقلبِ
کہ بہ یادِ یکے میکشے
یہ طرف😉
:)
الهی الهی الهی
💞ـعاشقانه هاتون
پاکو آسمونی...
✌️😅✌️
#مذهبیها_عاشقترند
#رفیق_شهید
#عاشقانه
#رمان
#عاشقانه_مذهبی
#امین_هانیه
#قسمت_سی_و_سه
#قسمت_سی_و_چهار
#قسمت_سی_و_پنج
✍🏻نویسنده:لیلے سلطانے
👇👇👇👇👇👇👇👇
کپی با ذکر نام نویسنده
و آدرس👇
Instagram:leilysoltani
آزاد
@Refighe_Shahidam313
┄┅══❁🍃🌺🍃❁══┅┄
❣
❤️ #عاشقانه_مذهبی ❤️(قسمت33)
مادرم آروم گریہ مے ڪرد،من هم گوشم رو سپردہ بودم بہ صوت قرآن و گریہ ے هستے،آروم اشڪ مے ریختم!
مادر مریم،هستے رو محڪم در آغوش گرفتہ بود و گریہ مے ڪرد!
عاطفہ و خالہ فاطمہ هم با گریہ میخواستن هستے رو ازش جدا ڪنن!
احساس ڪردم هستے دارہ خفہ میشہ،سریع بلند شدم و رفتم بہ سمتشون!
آروم دست هاے مادر مریم رو گرفتم و گفتم:هستے رو بدید بہ من دارہ اذیت میشہ!
صورتش رو چسبوند بہ صورت هستے و هق هق ڪرد!
نالہ ڪرد:دخترم!
قطرہ اشڪے از گوشہ چشمم چڪید با دست زیر چشمم رو پاڪ ڪردم!
خالہ فاطمہ و عاطفہ هم حال خوبے نداشتن!
تو این بین حال خودم نامفهوم تر بود،احساس مے ڪردم هر لحظہ ممڪنہ مریم از در وارد بشہ و مثل همیشہ با لبخند بگہ سلام هانیہ جون!
صورت مریم اومد جلوے چشمم،دفعہ اول ڪہ دیدمش!
آرزوے مرگش رو نڪردہ بودم!
نگاهے بہ عڪس خندونش ڪہ تو بغل خالہ فاطمہ بود انداختم،زل زدم بہ چشم هاش،با چشم هام گفتم:قرار بود جاے من خیلے دوستش داشتہ باشے نہ اینڪہ داغونش ڪنے!
بغضم شدت گرفت،دوبارہ نگاهم رو چرخوندم روے هستے،طورے گریہ مے ڪرد ڪہ احساس ڪردم هر لحظہ ممڪنہ از حال برہ!
با لحن آروم گفتم:خالہ جون هستے یادگار مریمہ،ترسیدہ،نمیخواید ڪہ اتفاقے براش بیوفتہ؟
نگاهے بہ هستے انداخت و پیشونیش رو بوسید،دست هاش شل شد!
هستے رو بغل ڪردم،مادرم با تعجب بهم خیرہ شدہ بود!
چشم هام رو باز و بستہ ڪردم تا خیالش راحت بشہ خوبم!
خالہ فاطمہ با گریہ گفت:هانیہ جان ببرش یہ جاے آروم،دلم ریش میشہ،تو مجلسِ...
نتونست ادامہ بدہ و نشست ڪنار مادر مریم!
عاطفہ خواست هستے رو ازم بگیرہ ڪہ آروم گفتم:عاطے تو حالت خوب نیست،مراقبشم،منم عمہ ے دومش!
باید روے حرف هام تاڪید مے ڪردم،تا متوجہ بشن قصد و منظورے ندارم!
متوجہ بشن اون هانیہ ے شونزدہ سالہ نیستم!
صداے شیون و زارے زن ها قطع نمے شد،وارد حیاط شدم و در رو بستم،حیاط آرومتر بود!
چادرم رو پیچیدم دور هستے ڪہ سرما نخورہ،گریہ ش بند اومد اما آروم نالہ مے ڪرد،دلم لرزید!
لبم رو گزیدم و چند قطرہ اشڪ از چشم هام روے صورتم سر خورد!
با انگشت اشارہ م شروع ڪردم بہ نوازش صورت ڪوچولوش،چشم هاش رو بست و تبسم ڪم رنگے روے لب هاش نقش بست!
آروم گفتم:توام از شلوغے خوشت نمیاد؟
چشم هاش رو باز ڪرد،دهنش رو هے باز و بستہ مے ڪرد،انگشتم رو ڪشیدم روے لب هاش و گفتم:گشنتہ؟
نمیتونستم قوربون صدقہ ش برم اما دوستش داشتم،خواستم برم داخل شیشہ شیرش رو بگیرم ڪہ در حیاط باز شد،امین خستہ و ناراحت وارد شد!
آب دهنم رو قورت دادم و نگاهم رو ازش گرفتم!
دستم رفت سمت دستگیرہ ے در ڪہ صداش متوقفم ڪرد:دخترمو بدہ!
صداش آروم بود،غمگین،عصبے،خستہ!
صدایے ڪہ هیچوقت ازش نشنیدہ بودم!
برگشتم سمتش،بے حال نشستہ بود روے تخت،نگاهش مثل شبے بود ڪہ از خواستگارے برگشت،همون غم!
سرد گفتم:گشنشہ میخوام برم شیشہ شیرش رو بیارم!
دست هاش رو بہ سمتم دراز ڪرد:خب هستے رو بدہ!
بدون حرف رفتم سمتش و بہ جاے اینڪہ هستے رو بدم بهش گذاشتم ڪنارش روے تخت!
خواستم برم داخل ڪہ گفت:دل شڪستہ ت ڪار خودشو ڪرد!
حرفش عصبیم ڪرد،نباید گذشتہ رو پیش مے ڪشید!
نباید ڪسے فڪر مے ڪرد فقط نشستم آہ و نفرینش ڪردم!
من فراموش ڪردہ بودم چرا نمیخواستن بفهمن؟!
با صداے خش دار ادامہ داد:ببین نشستم روے همون تختے ڪہ شب خواستگاریم نشستہ بودم
بہ پنجرہ مون اشارہ ڪرد:از بالا نگاهم مے ڪردے مثل همیشہ!
الان عزادار اون زنم!همدمم،مادر بچہ م!
زل زد بہ صورت هستے،چشم هاش قرمز بود اما جلوے من گریہ نمے ڪرد!
نفسے ڪشیدم و گفتم:دل من ڪے ڪارہ اے بود ڪہ این بار باشہ؟!
رفتم بہ سمت در،همونطور ڪہ پشتم بهش بود گفتم:بچگے ڪردم امین!چرا هیچوقت نگفتے چرا؟!
نمیدونم چرا بے اختیار اسمش رو بردم!
چیزے نگفت،نگفت ڪدوم چرا؟!چون خوب میدونست ڪدوم چرا منظورمہ!
وارد خونہ شدم!
✍🏻نویسنده:لیلے سلطانے
#کپی_بدون_ذکر_منبع_حق_الناسه_و_اخلاقی_نیست
Instagram:leilysoltaniii ❤️
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
@Refighe_Shahidam313
❤️ #عاشقانه_مذهبی ❤️(قسمت34)
همونطور ڪہ با بهار از پلہ هاے دانشگاہ پایین مے رفتیم،نفسم رو بیرون دادم و گفتم:مرگ مریم هنوز باورم نشدہ،یہ حس و حال گنگے دارم!
بهار دستم رو گرفت و گفت:من ڪہ اصلا نمیشناسمش هنوز ناراحتم،چہ برسہ بہ تو ڪہ دخترشم جلوے چشمتہ!
رسیدیم نزدیڪ در دانشگاہ،یڪے از دخترهاے ڪلاس هراسون وارد شد با دیدن ما گفت:بیاید ڪمڪ!
نفس نفس زنون بہ بیرون دانشگاہ اشارہ ڪرد و ادامہ داد:استاد سهیلے!
نگاهے بہ بهار انداختم و دویدم بیرون!
چندنفر هم پشت سرم اومدن،همونطور ڪہ چادرم رو بہ دست گرفتہ بودم بہ دو طرف خیابون نگاہ ڪردم،چندنفر سر خیابون حلقہ زدہ بودن!
با عجلہ دوییدیم بہ اون سمت،رو بہ جمعیت گفتم:برید ڪنار!
دو تا از طلبہ ها جمعیت رو ڪنار زدن،سهیلے نشستہ بود روے زمین،از گوشہ سرش خون مے چڪید،صورتش از درد جمع شدہ بود!
سریع گفتم:بہ آمبولانس زنگ بزنید!
ڪسے گفت:تو راهہ!
یڪے از طلبہ ها خواست ڪمڪ ڪنہ بلند بشہ ڪہ سریع گفت:نڪن،فڪرڪنم پام شڪستہ!
بهار با عصبانیت گفت:بابا یڪے ماشین بیارہ آمبولانس حالاحالاها نمیرسہ!
سهیلے لبش رو بہ دندون گرفت و با دست پیشونیش رو گرفت!
دورہ امداد گذروندہ بودم بلند گفتم:ڪسے چیزے ندارہ پاشو ببندیم؟
چندنفر با تعجب نگاهم ڪردن،نمیتونستم معطل این جمعیت بشم!
چادرم رو درآوردم و نشستم رو بہ روے سهیلے!
همونطور ڪہ نگاهش مے ڪردم گفتم:ڪدوم پاتونہ؟
چشم هاش رو نیمہ باز ڪرد و آروم لب زد:چپ!
سریع چادرم رو محڪم بستم بہ پاش!
با صداے خفیف گفت:مراقب خودت باش!
از فعل مفرد استفادہ ڪرد،معلوم بود حالش اصلا خوب نیست!
صداے آژیر آمبولانس اومد،چندنفرے ڪہ درمورد ماجرا صحبت مے ڪردن صداشون بہ گوشم مے رسید:یہ ماشین با سرعت از اون سمت اومد این بندہ خدا داشت مے رفت طرف دانشگاہ،بدون توجہ مستقیم رد شد خورد بهش!
زیر لب گفتم:بنیامین!
حالا متوجہ حرفش شدم!
سریع سهیلے رو بردن بیمارستان،بهار بازوم رو گرفت:هانے منو ڪہ نفرین نڪردے؟!
با تعجب نگاهش ڪردم و گفتم:چے؟!
با خندہ گفت:آخہ هرڪے ڪہ اذیتت ڪردہ دارہ میرہ زیر خاڪ!
محڪم بغلم ڪرد:شوخے میڪنما،ناراحت نشے!
ازش جدا شدم،بدون توجہ بہ حرفش گفتم:حتما ڪار بنیامینہ فڪرڪنم تا ابد باید شرمندہ و مدیون سهیلے باشم!
بهار بہ شوخے گونہ م رو ڪشید:فیلم زیاد مے بینیا حالا بذار مشخص بشہ،چادرتم ڪہ نصیب برادر سهیلے شد!
زل زدم بہ مسیرے ڪہ آمبولانس ازش گذشتہ بود.
_بهار،امیرحسین چیزیش نشہ!
خالہ فاطمہ رو بہ من گفت
:هانیہ جان مراقب هستے،هستے؟
هستے رو ازش گرفتم و گفتم:حتما!
وارد خونہ شدم،همونطور ڪہ راہ مے رفتم هستے رو تڪون میدادم،ساڪت زل زدہ بود بہ صورتم!
با لبخند نگاهش ڪردم:چیہ خانم خانما؟
لبخند ڪم رنگے زد.
دستش رو بوسیدم:دوست دارے باهات حرف بزنم؟سنگ صبور خوبے هستے؟
با خندہ جیغ ڪشید!
گونہ ش رو بوسیدم.
_خب بابا فهمیدم رازدارے چرا داد میڪشے؟
سرم رو بلند ڪردم،امین زل زدہ بود بهم،همونطور ڪہ از پلہ ها پایین مے اومد گفت:چقدر بزرگ شدے!
نفسے ڪشیدم و زل زدم بہ صورت هستے.
رسید،بہ چند قدمیم!
_انقدر بزرگ شدے ڪہ مامان شدن بهت میاد!
با تعجب سرم رو بلند ڪردم،زل زدم یہ یقہ پیرهنش!
_حرفاے جالبے نمیزنید!
چیزے نگفت و رفت بیرون!
نفسم رو با حرص دادم بیرون،چراها داشت بیشتر مے شد!
هستے مشغول بازے با گوشہ ے شالم بود.
صورتم رو چسبوندم بہ صورتش:نڪنہ چون تیڪہ اے از وجود امینے دوستت دارم؟!
✍🏻نویسنده:لیلے سلطانے
#کپی_بدون_ذکر_منبع_اخلاقی_نیست_و_حق_الناسه
Instagram:leilysoltaniii ❤️
❣ بامــــاهمـــراه باشــید🌹
@Refighe_Shahidam313
❣❣
❤️ #عاشقانه_مذهبی ❤️ (قسمت35)
مادرم پوفے ڪرد و با عصبانیت زل زد توے چشم هام:اینا رو الان باید بگے؟!
از پشت میز آشپزخونہ بلند شدم،همونطور ڪہ در یخچال رو باز میڪردم گفتم:خب مامان جان چہ میدونستم اینطور میشہ؟!
لیوان آبے براش ریختم و برگشتم سمتش:اشتباہ ڪردم،غلط ڪردم!
مادرم دستش رو گذاشت زیر چونہ ش و نگاهش رو ازم گرفت.
لیوان آب رو،گذاشتم جلوش.
بدون اینڪہ نگاهم ڪنہ گفت:هر روز باید تن و بدن من بلرزہ ڪہ بلایے سرت نیاد!دیگہ میتونم بذارم از این در برے بیرون؟
سرم رو انداختم پایین،موهام پخش شد روے شونہ م،مشغول بازے با موهام شدم.
_هانیہ خانم با توام!
همونطور ڪہ سرم پایین بود گفتم:حرفے ندارم،خربزہ خوردم پاے لرزشم میشینم اختیار دارمے،هرڪارے میخواے باهام ڪن اما حرف من استادمہ!
لیوان آب رو برداشت و یہ نفس سر ڪشید.
از روے صندلے بلند شد،با جدیت نگاهم ڪرد و گفت:توقع نداشتہ باش ناز و نوازشت ڪنم یہ مدتم بهم ڪار نداشتہ باش تا فڪر ڪنم.
سرم رو بلند ڪردم و مطیع گفتم:چشم!
ادامہ دادم:بچہ ها میخوان برن ملاقات منم برم؟
روسریش رو از روے مبل برداشت و سر ڪرد:نہ!فاطمہ ڪار دارہ باید برے پیش عاطفہ حالش خوب نیست!سر فرصت دوتایے میریم منم باهاش صحبت میڪنم!
شونہ هام رو انداختم بالا و باشہ اے گفتم!
داشتم میرفتم سمت اتاقم ڪہ گفت:هانیہ توقع نداشتہ باش چیزے بہ بابات نگم!
ایستادم،اما برنگشتم سمتش!
خون تو رگ هام یخ زد،نترسیدم نہ!
فڪر غیرت و اعتماد پدرم بودم!
چطور میتونستم تو روش نگاہ ڪنم؟!
بے حرف وارد اتاق شدم ڪہ صداے زنگ موبایلم اومد،موبایلم رو از روے تخت برداشتم و بے حوصلہ بہ اسم تماس گیرندہ نگاہ ڪردم.
بهار بود،علامت سبز رنگ رو بردم بہ سمت علامت قرمز رنگ:جانم بهار.
صداے شیطونش پیچید:سلام خواهر هانیہ احوال شما؟امیرحسین جان خوب هستن؟
و ریز خندید،یاد حرف دو روز پیشم افتادم،بے اختیار بود!
با حرص گفتم:یہ حرف از دهنم پرید ببینم بہ گوش بے بے سے ام میرسونے!
_خب حالا توام انگار من دهن لقم؟! آخہ از اون حرف تو میشہ گذشت؟
صداش رو نازڪ ڪرد و ادامہ داد:بهار امیرحسین چیزیش نشہ!داریم میریم ملاقات امیرحسین بیا دیگہ!
نشستم روے تخت.
_نمیتونم بهار،ڪار دارم!
_یعنے چے؟مگہ میشہ؟
_سرفرصت میرم!
با شیطنت گفت:پس تنها میخواے برے اے ڪلڪ!
با خندہ گفتم:درد!با مامانم میخوام برم،مسخرہ دستگاهے!
_پس مامانو میبرے دامادشو ببینہ!
خندیدم:آرہ من و سهیلے حتما!
با هیجان گفت:سهیلے نہ،امیرحسین!
راستے دیدے گفتم زیاد فیلم میبینے؟
چینے بہ پیشونیم دادم.
_چطور؟
_ڪار بنیامین نبودہ ڪہ،ماجرا رو جنایے ڪردے!
ڪنجڪاو شدم.
_پس ڪار ڪے بودہ؟
با لحن بانمڪے گفت:یہ بندہ خداے مست!
خیالم راحت شد،احساس دِين و ناراحتے از روے دوشم برداشتہ شد!
از بهار خداحافظے ڪردم و رفتم سمت ڪمدم،سہ ماہ از مرگ مریم گذشتہ بود اما هنوز لباس سیاہ تنشون بود،بخاطرہ مراعات،شال و سارافون بہ رنگ قهوہ اے تیرہ تن ڪردم،چادر نمازم رو هم سر ڪردم،از اتاق رفتم بیرون.
مادرم چادر مشڪے سر ڪردہ بود با تعجب گفتم:جایے میرے؟
سرش رو بہ نشونہ مثبت تڪون داد:آرہ حال امین خوب نیست فاطمہ میخواد ببرتش دڪتر میرم تنها نباشہ!
با مادرم از خونہ خارج شدیم،دڪمہ آیفون رو فشردم!
بدون اینڪہ بپرسن در باز شد!
وارد حیاط شدیم،خالہ فاطمہ بے حال سلامے ڪرد و رفت سمت امین ڪہ گوشہ حیاط نشستہ بود!
ڪنارش زانو زد:امین جان پاشو الان آژانس میرسہ!
امین چیزے نگفت،چشم هاش رو بستہ بود!
مادرم با ناراحتے رفت بہ سمتشون و گفت:چے شدہ فاطمہ؟
خالہ فاطمہ با بغض زل زد بہ بہ مادرم و گفت:هیچے نمیخورہ نمیتونہ سر پا وایسہ!ببین با خودش چے ڪار ڪردہ؟
و بہ دست امین ڪہ خونے بود اشارہ ڪرد!
مادرم با نگرانے نگاهے بہ من ڪرد و گفت:برو پیش عاطفہ!
همونطور ڪہ زل زدہ بودم بہ امین رفتم بہ سمت خونہ ڪہ امین چشم هاش رو باز ڪرد و چشم تو چشم شدیم!
سریع نگاهم رو ازش گرفتم،چشم هاش ناراحتم مے ڪرد،پر بود از غم و خشم!
قبل از اینڪہ وارد خونہ بشم عاطفہ اومد داخل حیاط،هستے ساڪت تو بغلش بود!
خالہ فاطمہ با عصبانیت بہ عاطفہ نگاہ ڪرد و گفت:ڪے گفت بیاے اینجا؟باز اومدے سر بہ سرش بذارے؟
عاطفہ چیزے نگفت،خیرہ شدہ بودم بہ هستے،خیلے تپل شدہ بود،سرهمے سفید رنگش بهش تنگ بود!
با ولع دستش رو میخورد!
مادرم با لبخند بہ هستے نگاہ ڪرد و گفت:اے جانم،عاطفہ گشنشہ!
عاطفہ سر هستے رو بوسید و گفت:آب جوش نیومدہ!
امین از روے زمین بلند شد،رفت بہ سمت عاطفہ،با لبخند زل زد بہ هستے،هستے دستش رو از دهنش درآورد و دست هاش رو بہ سمت امین گرفت،با خندہ از خودش صدا در مے آورد،لبخند امین عمیق تر شد،با دست سالمش هستے رو بغل ڪرد و پیشونیش رو بوسید با صداے بمش گفت:جانم بابایے!
هستے رو بہ سمت خالہ فاطمہ گرفت و گفت:میرم آمادہ شم!
خالہ فاطمہ با خوشحالے گفت:برو قوربونت بشم.
صداے زنگ در اومد و پشت سرش صداے بوق ماشین!
عاطفہ همونطور ڪہ بہ سمت در مے رفت گفت:حتما آژانسہ
ادامه قسمت 35
حنانہ رفت بہ سمتش و ڪمڪ ڪرد.
سرش رو برگردوند سمت مادرم و زل زد بہ دست هاش!
با صداے خواب آلود و خش دار گفت:سلام خوش اومدید!
سرش رو برگردوند سمت حنانه:چرا بیدارم نڪردے؟
حنانہ خواست جواب بدہ ڪہ مادرم زودتر گفت:سلام ما گفتیم بیدارتون نڪنن،حالتون خوبہ؟
سهیلے همونطور ڪہ موهاش رو با دست مرتب میڪرد گفت:ممنون شڪر خدا!
حنانہ بہ من نگاہ ڪرد و گفت:راستے تو چرا با بچہ هاے دانشگاہ نیومدے؟
سهیلے جدے نگاهش ڪرد و گفت:حنانہ خانم ڪنجڪاوے نڪن!
در عین جدے بودن مودب بود،نگفت فضولے نڪن!
لبخندے زدم و گفتم:اتفاقا قرار بود بیام اما یہ ڪارے پیش اومد نشد،بابت تاخیر شرمندہ!
خندیدم و ادامہ دادم:در عوض خانوادگے اومدیم!
سهیلے لبخند ملایمے زد و گفت:عذرمیخوام حنانہ ست دیگہ،زود میجوشہ قانون فیزیڪو بهم زدہ!
خندہ م گرفت،حنانہ بدون اینڪہ دلخور بشہ چادرش رو ڪمے ڪشید جلو و گفت:آق داداش خوبہ خودت ناراحت بودیا!
سهیلے با چشم هاے گرد شدہ نگاهش ڪرد و لب هاش رو محڪم روے هم فشار داد!
حنانہ بدون توجہ ادامہ داد:اون روز ڪہ بچہ هاے دانشگاہ اومدن سراغتو گرفتم امیرحسین با دلخورے گفت نمیدونم چرا نیومدہ!آقا رو با یہ من عسل هم نمیشد خورد!
صورت سهیلے سرخ شد شرمگین گفت:حالم خوب نبود،حنانہ ست دیگہ میبرہ و میدوزہ!
سرفہ اے ڪردم و با ناراحتے گفتم:حق داشتید خب،در قبال ڪارهاتون وظیفہ م بودہ!
از روے تخت بلند شدم و چادرم رو مرتب ڪردم!
_خدا سلامتے بدہ استاد!
همونطور ڪہ بہ سمت در میرفتم رو بہ مادرم گفتم:مامان تا من با من حنانہ حرف میزنم شما هم ڪارتو بگو!
حنانہ نگاهے بهمون انداخت و دنبالم اومد!
سهیلے مستقیم نگاهم ڪرد،براے اولین بار،سرش رو تڪون داد و چیزے نگفت!
از اتاق خارج شدم زیر لب گفتم:پر توقع!
لابد میخواست بخاطرہ ڪمڪش همیشہ جلوش خم و راست بشم!
✍🏻نویسنده:لیلے سلطانے
#مهرورزے_تو_با_ما_شهرہ_آفاق_بود!
#حافظ
#ڪپے_بدون_ذڪر_منبع_حق_الناسہ_و_اخلاقے_نیست
instagram:leilysoltaniii❤️
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
✨﷽✨
هر ڪبوتر ڪه نشسته است
دگـر بـاز نَگــشــت . . .
صـــحنِ تــــــــو خاصیـتِ
خانہ شدن را دارد . . .
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا الْمُرْتَضَى
#چهارشنبه_هایی_امام_رضایی
#امام_رضا
#امام_رئوف
#به_تو_از_دور_سلام
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
اللهم انّی اعوذُبِکَ مِن نَفس لاتَشبَعُ... خدایا از نفسی که سیری ندارد به
.
.
الهـی
از تُ
شرمندهام
که بندگی نکردم...
و از خود
شرمندهام
که زندگی نکردم...
الهی
از این به بعدو
کمک کن✌️😊✌️
#خدا
#عاشقانه
#مخاطب_خاص
🌷ابراهیم میگفت:
اگہ جایی بمانے ڪه دست اَحَدی بهت نرسہ
کسی تو رو نشناسہ
خودت باشے
و آقا مولا هم بیاد سرتو رویِ دامن بگیره
این خوشگلترین شهادتہ..!
#عاشقانه
#رفیق_شهید من
#شهید_ابراهیم_هادی
✨خـدایـا
به تو توکل میکنم
و حس داشتنت
پناهگاهی میشود همیشگی
در اوج سختیهایم
لحظههایم را با رحمتت بخیر بگردان
دعا میکنم امشب
زیر این سقف بلند
روی دامان زمین
هر کجا خسته شدی
دستی از غیب به دادت برسد
و چه زیباست که آن
دست خدا باشد و بس
آرزومند
آرزوهای
قشنگتون
خادم کانال
الهی الهی الهی
خودتونو خانوادتون به دور از کرونا
شبو روزتون نابـ👌
🌙شبتـون بخیـر در پنـاه خـدا🌟
#کرونا
#شب_بخیر
#رفیق_شهید
.
•| بھ دݪم؛میل ٺو♡
باشـد، همہ وقت..!
.
اللھمعجݪالولیڪاݪفࢪج↻
00:00
🍁🍁:🍁🍁
سلام آقای من
التماس دعای فرج
#صفر_عاشقی
#امام_زمان
#عاشقانه
✨به توکل نام اعظمت✨
"بسم الله الرّحمن الرّحیم"
🌅روز خود را با سلام به چهارده معصــوم علیهم السلام شروع کنیم..🌅
بسْمِﺍﻟﻠَّﻪِﺍﻟﺮَّحمنِﺍﻟﺮَّﺣِﻴﻢ
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺭﺳﻮﻝَ ﺍﻟﻠﻪ🌹
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺍﻣﯿﺮَﺍﻟﻤﺆﻣﻨﯿﻦ علی اِبن ابی طالب🌹
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏِ ﯾﺎ ﻓﺎﻃﻤﺔُ ﺍﻟﺰﻫﺮﺍﺀ🌹ُ
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺣﺴﻦَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﺍﻟﻤﺠﺘﺒﯽ🌹
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺣﺴﯿن بن ﻋﻠﯽٍ ﺳﯿﺪ ﺍﻟﺸﻬﺪﺍﺀ🌹ِ
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﺍﻟﺤﺴﯿﻦِ ﺯﯾﻦَ ﺍﻟﻌﺎﺑﺪﯾﻦ🌹َ
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﺤﻤﺪَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍِ ﺍﻟﺒﺎﻗﺮ🌹ُ
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺟﻌﻔﺮَ ﺑﻦَ ﻣﺤﻤﺪٍ ﺍﻟﺼﺎﺩﻕ🌹ُ
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﻮﺳﯽ ﺑﻦَ ﺟﻌﻔﺮٍﺍﻟﮑﺎﻇﻢُ ﻭ ﺭﺣﻤﺔ ﺍﻟﻠﻪ ﻭ ﺑﺮﮐﺎﺗﻪ🌹
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﻣﻮﺳَﯽ ﺍﻟﺮﺿَﺎ ﺍﻟﻤُﺮﺗﻀﯽ ﻭ ﺭﺣﻤﺔ ﺍﻟﻠﻪ ﻭﺑﺮﮐﺎﺗﻪ🌹
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﺤﻤﺪَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﺍﻟﺠﻮﺍﺩ🌹ُ
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﻣﺤﻤﺪٍﺍﻟﻬﺎﺩﯼ🌹
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺣﺴﻦَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﺍﻟﻌﺴﮑﺮﯼ🌹
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺑﻘﯿﺔَ ﺍﻟﻠﻪِ، ﯾﺎ ﺻﺎﺣﺐَ ﺍﻟﺰﻣﺎﻥ ﻭ ﺭﺣﻤﺔ ﺍﻟﻠﻪ ﻭ ﺑﺮﮐﺎﺗﻪ
سلام بر تو ای بهتریـ🌺 بندهـ🌹 خــ❤️ــدا
❤️ــمــهــــدی جان منجی عالم بشریت ظهور کن...
#سلام_برادرهاےشهیدم
#سلام_خواهرهایهاےشهیدم
🏳 زیارتنامه "شهــــــداء"
🌺بِسمِ اللّٰهِ الرَّحمٰن الرَّحیم🌺
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَولِیاءَ اللہ وَ اَحِبّائَهُ
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَصفِیَآءَ اللہ و َاَوِدّآئَهُ
اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ
اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللہِ
اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبے مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِےّ الوَلِےّ النّاصِحِ
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبے عَبدِ اللهِ، بِاَبے اَنتُم وَ اُمّے طِبتُم وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم، وَ فُزتُم فَوزًا عَظیمًا فَیا لَیتَنے کُنتُ مَعَڪُم فَاَفُوزَ مَعَڪُم...
یادشهداباصلوات+وعجلفرجهم
🍂🌧🍂🌧🍂🌧
🔶رفیق شهیدم🔶
#من_محمد_را_دوست_دارم
#ما_ملت_شهادتیم
#رفیق_شهیدم
🕊🥀 رفیق شهیدم
🆔 @Refighe_Shahidam313
-┄┅═✼ 🍂🍃🍂 ✼═┅┄-
هدایت شده از خاطرات صوتی دفاع مقدس
دوماشال۱۱.m4a
7.51M
کتاب : دو ماشال..... خاطرات برادر جانباز ماشالله حرمتی🌹
خاطره نگار: مهین سماواتی🌹
قسمت : یازدهم🌹
آدرس ما👇👇👇ت ل گ رام
@defaemogadas1
ایتا👇👇
http://eitaa.com/joinchat/1487863813C4bb957d00e
واتساپ👇👇
https://chat.whatsapp.com/GZeookBrGMTEkraRvVXLXl
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
. . الهـی از تُ شرمندهام که بندگی نکردم... و از خود شرمندهام که ز
🍂یکمباخدا🍂
خدایا !
مارو به حال خودمون رها نکن
ما تنهایی از پس دنیا بر نمیایم ..
زورمون نمیرسه ...
❤️دوستتدارمبهترینهمدم.❤️
#خدا
#عاشقانه
#مخاطب_خاص
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهید ابراهیم هادے :
خدایا ✨
درشهادتـ🥀
چه لذتی است
که مخلصان تو
به دنبال
آن اشک شوق میریزند
و اینگونه شتابان اند...
#رفیق_شهید من
#شهید_ابراهیم_هادی
@Refighe_Shahidam313
#شهیده_سیده_زهراموسوی #بهیار #بیمارستان_سینا با ۲۰ سال سابقه فعالیت و تقریباً ۴۰ سال سن شب گذشته در اثر بیماری #کرونا و حین خدمت به عنوان #اولین_شهیده_مدافه_سلامت آسمانی شد.
پیکر شهیده سیده زهرا موسویارفع،
نخستین شهید مدافع سلامت همدان در #بیمارستان_سینا_فرشچیان با رعایت پروتکلهای بهداشتی #تشییع و در #آرامستان #باغ_بهشت همدان به خاک سپرده شد...
شادی روح تمامی شهدا و شهیده عزیز فاتحه صلوات+وعجل_فرجهم
#اللهم_صل_علی_محمد_وآل_محمد_وعجل_فرجهم
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#کرونا
🌷خدایا شکرت 🌷:
🌙چندشببعدشهادتش،
دوستداشتمخوابشوببینم.
📿گفتمیهوضوبگیرموبخوابم،
شایدمحمدامیناومدخوابم.🌸
☄نزدیکسحربودخواب امینرودیدمحرفینزد
فقطنگاهممیکردخیلی
خوشحالبودزیباترشدهبود.
نمیتونمتوصیفکنم.
ازخوابپریدمکهببینمشواقعی،
دیدمنیستولیدلمآرومشد.
''شهیدمحمدامینزارع''
#خاطره
#رفیق_شهید
#شهید_مدافع_حرم
یڪروایتعاشقانہ 💍
عطر همسرم را در زندگیَم
حس مےکنم!🎈
وقتے سر مزارش مےروم
یاد حرفهاش میُفتم!
کہ میگفت:
-تو بزرگترین
سرمایہے زندگےِ من هستے!
اگر میشد تو را هم باخودم
سرکار مےبُردم😅
بزرگترین رنج و غم من
این ماموریت هایے است
کہ باید بدونِ شما بروم☹️
الان کہ پیش من نیست
کاسہی آب براےِ بدرقہاش
کہ چیزی نیست
پشت سرش آب شدم کہ برگردد
💔🥀💔
روایتے از همسرِ↓
شهید علےِ شاهسنایے
#شهید_مدافع_حرم
#مذهبیها_عاشقترند
#عاشقانه