رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
#نسل_سوخته براساس داستان واقعی به قلم #شهید_مدافع_حرم #سید_طاها_ایمانی #رمان_واقعی #رمان #قسمت
#قسمت_صد_و_بیست_و_یکم_رمان_ نسل سوخته: ژست یک قهرمان
هر چند بعد از جمله محکمی که به سعید گفتم ... جسارتش بیشتر شد ... اما بدجور ترسیده بود ... توی صحبت ها معلوم شد که ... بعد از اینکه مار رو خریده ... برده مدرسه و چند تا از همکلاسی هاش هم ... توی ذوق و حال جوانی ... پاشون رو گذاشتن جای پای سعید و شیر شدنکه اونها هم مار بخرن ... و ترسش از همین بود ...
عبداللهی ، افسر پرونده ... خیلی قشنگ با مورد سعید برخورد کرد ... و انصافا شنیدن اون حرف ها و نصیحت ها براش لازم بود ...
سعید هم که فهمید باهاش کاری ندارن ... آروم تر شده بود... اما وقتی ازش خواستن کمک شون تا طرف رو گیر بندازن... دوباره چهره رنگ پریده اش دیدنی شده بود ...
- مهران اگه درگیری بشه چی؟ ... تیراندازی بشه چی؟ ...
به زحمت جلوی خنده ام رو گرفتم ...
وقتی بهت میگم اینقدر فیلم جنایی و آدم کشی نگاه نکن... واسه همین چیزهاست ... از یه طرف، جو می گیرتت واسه ملت شاخ و شونه می کشی ... از یه طرف، این طوری رنگت می پره ...
قرار شد ... سعید واسطه بشه ... و یکی از سربازهای کلانتری ... به اسم همکلاسی سعید و خریدار جلو بیاد ... منم باهاشون رفتم ...
پلیس ها تا ریختن طرف رو بگیرن ... سعید مثل فشنگ در رفت ...
آقای عبداللهی که ازش تشکر کرد ... با اون قیافه ترسیده اش ... ژست قهرمان ها رو به خودش گرفته بود ... و تعارف تکه پاره می کرد ...
کاری نکردم ... همه ما در قبال جامعه مسئولیم ... و ...
من و آقای عبداللهی به زحمت جلوی خنده مون رو گرفته بودیم ... آخر خنده اش ترکید ... و زد روی شونه سعید ...
خیلی کار خوبی می کنی ... با همین روحیه درس بخون... دیگه از این کارها نکن ... قدر داداشت رو هم بدون ...
از ما که دور شد ... خنده منم ترکید ...
- تیکه آخرش از همه مهمتر بود ... قدر داداشت رو بدون ...
با حالت خاصی بهم نگاه کرد ...
- روانی ... یه سوسک رو درخته ... به اونم بخند ...
#قسمت_صد_و_بیست_و_دوم_رمان_ نسل_سوخته: فیل و پیری
خسته از دانشگاه برگشته بودم ... در رو که باز کردم ... یه نفر با صدای مضطرب و ناراحت صدام کرد ...
آقا مهران ...
برگشتم سمتش ... انسیه خانم بود ... با حالت بهم ریخته و آشفته ...
- مادرت خونه نیست؟ ...
نه ... دادگاه داشتن ...
بیشتر از قبل بهم ریخت ...
چی شده؟ ... کمکی از دست من برمیاد؟ ...
سرش رو انداخت پایین ...
هیچی ...
و رفت ...
متعجب ... چند لحظه ایستادم ... شاید پشیمون بشه ... برگرده و حرفش رو بزنه ... اما بی توقف دور شد ...
رفتم داخل ... سعید چند تا از هم کلاسی هاش رو دعوت کرده بود ... داشتن دور هم فیلم نگاه می کردن ... دوست هاش که بهم سلام کردن تازه متوجه من شد ... سرش رو آورد بالا و نگاهی بهم کرد ...
- چیه قیافه ات شبیه علامت سوال شده؟ ...
نشستم کنارشون و یه مشت تخمه برداشتم ...
هیچی دم در انسیه خانم رو دیدم ... خیلی بهم ریخته بود... چیزی نگفت و رفت ... نگرانش شدم ...
با حالت خاصی زل زد بهم ...
تو هم که نگران هر احمق بیشعوری که رسید بشو ...
و بعد دوباره زل به صفحه تلویزیون ...
حقشه بلایی که سرش اومده ... با اون مازیار جونش ...
- برای مازیار اتفاقی افتاده؟ ...
نه ... شوهرش می خواد دوباره ازدواج کنه ... مردک سر پیری ... فیلش یاد هندستون کرده ...
و بعد دوباره با حالت خاصی بهم نگاه کرد ... چشم هاش برق می زد ...
- دختره هم سن و سال توئه ... از اون شارلاتان هاست ... دست مریم رو از پشت بسته ...
.ادامه دارد...
🌟نويسنده:سيدطاها ايماني🌟
رمان های عاشقانه مذهبی
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
┄┅══••✼❣🍃🌺🍃❣✼••══┅┄
@Refighe_Shahidam313
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
#قسمت_صد_و_بیست_و_یکم_رمان_ نسل سوخته: ژست یک قهرمان هر چند بعد از جمله محکمی که به سعید گفتم ... ج
#قسمت_صد_و_بیست_و_سوم_نسل_سوخته: عشق پیری
با چنان وجدی حرف می زد که حد نداشت.
ـ با این سنش، تازه هنوز حتی عقد هم نکردن،
اومد در خونه انسیه خانم، داد و بیداد که از زندگی من برو بیرون. خبرش تو کل محل پیچیده.
باورم نمی شد.
ـ اون که شوهرش خیلی مرد خانواده بود و بهشون می رسید.
– #عشق_پیری گر بجنبد میشه حال و روز
اون ها.
بقیه مشت تخمه رو خالی کردم توی ظرف
ـ حالا تو چرا اینقدر ذوق می کنی؟ مصیبت مردم خندیدن نداره.
ـ حقش بود زنکه، اون سری برگشته به من میگه:
صداش رو نازک کرد
– داداشت که هیچ گلی به سر شما نزد. ببینم تو سال دیگه، پات رو میزاری جای پای مازیار ما، یا داداش مهرانت؟ دختر من که از الان داره برای کنکور می خونه.
دستش رو دوباره برد توی ظرف تخمه
ـ خودش و دخترش فدام شن. حالا ببینم دخترش توی این شرایط، چه می خواد بخوره. مازیار جونش که حاضر نشد حتی یه سر از تهران پاشه بیاد اینجا.
ـ ماشاء الله آمار کل محل رو هم که داری.
این رو گفتم و با ناراحتی رفتم توی اتاق. دلم براشون می سوخت. من بهتر از هر کسی می فهمیدم توی چه شرایط وحشتناکی قرار دارن. فردا رفتم دنبال یه وکیل، انسیه خانم کسی رو نداشت که کمکش کنه.
اما چیزی رو که اون موقع متوجه نشدم حقیقتی بود که کم کم حواسم بهش جمع شد. اوایل باورش سخت بود، حتی با وجود اینکه به چشم می دیدم.
خدا، روی من، غیرت داشت. محال بود آزاری، بی جواب بمونه. قبل از اون، هرگز صفات قهریه خدا رو ندیده بودم.
#قسمت_صد_و_بیست_و_چهارم_نسل سوخته: ریش سفیدها
براشون یه وکیل خوب پیدا کردم ... اما حقیقتا دلم می خواست زندگی شون رو برگردونم ... برای همین پیش از هر چیزی ... چند نفر دیگه رو هم راه انداختم و رفتیم سراغ شوهر انسیه خانم ... از هر دری وارد شدیم فایده نداشت ...
این چیزی نیست که بشه درستش کرد ... خسته شدم از دست این زن ... با همه چیزش ساختم ... به خودشم گفتم ... می خواستم بعد از عروس شدن دخترم طلاقش بدم ... اما دیگه نمی کشم ... یهو بریدم ...
با ناراحتی سرم رو انداختم پایین ...
بعد از این همه سال زندگی مشترک؟ ... مگه شما نمی گید بچه هاتون رو دوست دارید و به خاطر اونها تحملش کردید ...
نمی دونم چی شد ... یهو به خودم اومدم و سر از اینجا در آورده بودم ... اصلا هم پشیمون نیستم ... دو تا شون اخلاق ندارن ... حداقل این یکی پاچه مردم رو می گیره ... نه مال من رو که خسته از سر کار برمی گردم باید نق نق هم گوش کنم ...
از هر دری وارد می شدیم فایده نداشت ... دست از پا درازتر اومدیم بیرون ... چند لحظه همون جا ایستادم ...
- خدایا ... اگر به خاطر دل من بود ... به حرمت تو ... همین جا همه شون رو بخشیدم ... خلاصه خلاص ...
امتحانات پایانی ترم اول ... پس فردا یه امتحان داشتم ... از سر و صدای سعید ... یه دونه گوشی مخصوص مته کارها ... از ابزار فروشی خریده بودم ...
روی گوشم ... غرق مطالعه که مادرم آروم زد روی شونه ام... سریع گوشی رو برداشتم ...
- تلفن کارت داره ... انسیه خانمه ...
از جا بلند شدم ...
- خدایا به امید تو ...
دلم با جواب دادن نبود ... توی ایام امتحان ... با هزار جور فشار ذهنی مختلف ...
اما گوشی رو که برداشتم ... صداش شادتر از همیشه بود ...
شرمنده مهران جان ... مادرت گفت امتحان داری ... اما باید خودم شخصا ازت تشکر می کردم ... نمی دونم چی شد یهو دلش رحم اومد و از خر شیطون اومد پایین ... امروز اومد محضر و خونه رو زد به نام من ... مهریه ام رو هم داد ... خرجیه بچه ها رو هم بیشتر از چیزی که دادگاه تعیین کرده بود قبول کرد ... این زندگی دیگه برگشتی نداره ... اما یه دنیا ممنونم ... همه اش از زحمات تو بود ...
دستم روی هوا خشک شد ... یاد اون شب افتادم ... "خدایا به خودت بخشیدم" ... صدام از ته چاه در می اومد ...
- نه انسیه خانم ... من کاری نکردم ... اونی که باید ازش تشکر کنید ... من نیستم ...
ادامه دارد...
🌟نويسنده:سيدطاها ايماني🌟
رمان های عاشقانه مذهبی
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
┄┅══••✼❣🍃🌺🍃❣✼••══┅┄
@Refighe_Shahidam313
#نماز_اول_وقت 📿
نماز اول وقت مثل...
میوه ای که وقت چیدنش شده،
اگه میوه رو نچینی خراب میشه...
مزه اولشو نداره
همیشه سعی کن نمازهایت
در هر شرایطی اول وقت باشه...
خداهم تو گرفتاری های زندگی
قبل از اینکه حرفی بزنی کارت رو ردیف میکنه✨
#ماه_مبارك_رمضان #شهید_ابراهیم_هادی
#رفیق_شهید_من
🕊رفیق شهیدم🕊
@Refighe_Shahidam313
┈••✾•🥀☘❤️☘🥀•✾••┈
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
اللَّهُمَّ اجْعَلْنِي فِيهِ مِنَ الْمُسْتَغْفِرِينَ، وَ اجْعَلْنِي فِيهِ مِنْ عِبَادِكَ الصَّالِحِين
دعای روز ششم ماه رمضان 🌙
اللَّهُمَّ لا تَخْذُلْنِي فِيهِ لِتَعَرُّضِ مَعْصِيَتِكَ
وَ لا تَضْرِبْنِي بِسِيَاطِ نَقِمَتِكَ
و زَحْزِحْنِي فِيهِ مِنْ مُوجِبَاتِ سَخَطِكَ،
بِمَنِّكَ وَ أَيَادِيكَ يَا مُنْتَهَى رَغْبَةِ الرَّاغِبِينَ
🔹خدایا در این ماه به خاطر دست زدن
به نافرمانیت خوارم مساز
🔹و تازیانه هاى عذابت را بر من مزن
🔹و از موجبات خشمت بدان نعمت بخشى
و الطافى که نسبت به بندگان دارى
دورم بدار اى آخرین حد اشتیاق مشتاقان
#ماه_مبارك_رمضان
🕊رفیق شهیدم🕊
@Refighe_Shahidam313
┈••✾•🥀☘❤️☘🥀•✾••┈
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
رفیق..! حواست به جوونیت باشه نکنه پات بلغزه قراره با این پاها تو گردان صاحبالزمان(عج) باشی..:) #شه
『🌦』
تلنگࢪانہ
داشتممیگفتماینڪوفیان
چہڪردن⁉️
"باحسین(؏)"
یادخودمافتادم😔 یاد"گناهانم"افتادم😔
چہڪردن
باقلبامامزمانم(عج)
💔"
↷
#امام_زمان
#ماه_مبارك_رمضان
#تلنگر
🕊رفیق شهیدم🕊
@Refighe_Shahidam313
┈••✾•🥀☘❤️☘🥀•✾••┈
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
『🌦』 تلنگࢪانہ داشتممیگفتماینڪوفیان چہڪردن⁉️ "باحسین(؏)" یادخودمافتادم😔 یاد"گناهانم
بچه ها
یه کم بیشتر حواسمون باشه
حال خوب امام زمان بستگی به ما داره...
میتونیم تو این ماه خودسازی کنیم
😊✌️😊
ما هر چی گناه هامونو بیشتر ترک کنیم دل امام زمان هم شاد میشه
😁✌️😁
خدایا برسون اون روزی رو که
دیگه هیچوقت گناه نکنیم و امام زمانمون کنارمون باشه
😍✌️😍
خیلی قشنگه ها
قبل از مرگمون آقامونو ببینیم
❤️✌️❤️
بچه همه رو A2 کنید
خادمای کانال رو هم همینطور
البته قبل از همه دعاهاتون
...❤️سلامتی و تعجیل در فرج❤️... مد نظرتون باشه
🤲✌️🤲
تموم لحظاتتون
پر از آ ر ا م ش
ارادتمند خادم کانال
#ماه_مبارك_رمضان
#انتخابات
🕊رفیق شهیدم🕊
@Refighe_Shahidam313
┈••✾•🥀☘❤️☘🥀•✾••┈
1_504094279.mp3
1.82M
دعای عهد... فراموش نشه 🌹😇اگه نخوندی تا قبل ظهر وقت داری.
. اللهم رب نور العظیم🦋
🕊رفیق شهیدم🕊
@Refighe_Shahidam313
┈••✾•🥀☘❤️☘🥀•✾••┈
هدایت شده از خاطرات صوتی دفاع مقدس
ملازم اول غواص۳۲.m4a
7.01M
کتاب : ملازم اول غواص 🌹
راوی : برادر جانباز و آزاده حاج محسن جام بزرگ🌹
نویسنده : محسن صیفی کار🌹
قسمت : سی و دوم 🌹
آدرس ما👇👇👇ت ل گ رام
@chateratdefae
ایتا👇👇
http://eitaa.com/joinchat/1487863813C4bb957d00e
واتساپ👇👇
https://chat.whatsapp.com/GZeookBrGMTEkraRvVXLXl
...سلام خدای خوبم...
روز خود را با سلام به
چهارده معصــوم علیهم السلام شروع کنیم..🌅
بسْمِﺍﻟﻠَّﻪِﺍﻟﺮَّحمنِﺍﻟﺮَّﺣِﻴﻢ
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺭﺳﻮﻝَ ﺍﻟﻠﻪ🌹
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺍﻣﯿﺮَﺍﻟﻤﺆﻣﻨﯿﻦ علی اِبن ابی طالب🌹
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏِ ﯾﺎ ﻓﺎﻃﻤﺔُ ﺍﻟﺰﻫﺮﺍﺀ🌹ُ
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺣﺴﻦَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﺍﻟﻤﺠﺘﺒﯽ🌹
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺣﺴﯿن بن ﻋﻠﯽٍ ﺳﯿﺪ ﺍﻟﺸﻬﺪﺍﺀ🌹ِ
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﺍﻟﺤﺴﯿﻦِ ﺯﯾﻦَ ﺍﻟﻌﺎﺑﺪﯾﻦ🌹َ
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﺤﻤﺪَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍِ ﺍﻟﺒﺎﻗﺮ🌹ُ
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺟﻌﻔﺮَ ﺑﻦَ ﻣﺤﻤﺪٍ ﺍﻟﺼﺎﺩﻕ🌹ُ
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﻮﺳﯽ ﺑﻦَ ﺟﻌﻔﺮٍﺍﻟﮑﺎﻇﻢُ ﻭ ﺭﺣﻤﺔ ﺍﻟﻠﻪ ﻭ ﺑﺮﮐﺎﺗﻪ🌹
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﻣﻮﺳَﯽ ﺍﻟﺮﺿَﺎ ﺍﻟﻤُﺮﺗﻀﯽ ﻭ ﺭﺣﻤﺔ ﺍﻟﻠﻪ ﻭﺑﺮﮐﺎﺗﻪ🌹
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﺤﻤﺪَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﺍﻟﺠﻮﺍﺩ🌹ُ
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﻣﺤﻤﺪٍﺍﻟﻬﺎﺩﯼ🌹
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺣﺴﻦَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﺍﻟﻌﺴﮑﺮﯼ🌹
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺑﻘﯿﺔَ ﺍﻟﻠﻪِ، ﯾﺎ ﺻﺎﺣﺐَ ﺍﻟﺰﻣﺎﻥ ﻭ ﺭﺣﻤﺔ ﺍﻟﻠﻪ ﻭ ﺑﺮﮐﺎﺗﻪ
سلام بر تو ای بهتریـ🌺 بندهـ🌹 خــ❤️ــدا
❤️ــمــهــــدی جان منجی عالم بشریت ظهور کن...
#سلام_برادرهاےشهیدم
#سلام_خواهرهایهاےشهیدم
🏳 زیارتنامه "شهــــــداء"
🌺بِسمِ اللّٰهِ الرَّحمٰن الرَّحیم🌺
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَولِیاءَ اللہ وَ اَحِبّائَهُ
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَصفِیَآءَ اللہ و َاَوِدّآئَهُ
اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ
اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللہِ
اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبے مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِےّ الوَلِےّ النّاصِحِ
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبے عَبدِ اللهِ، بِاَبے اَنتُم وَ اُمّے طِبتُم وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم، وَ فُزتُم فَوزًا عَظیمًا فَیا لَیتَنے کُنتُ مَعَڪُم فَاَفُوزَ مَعَڪُم...
یادشهداباصلوات+وعجلفرجهم
🍀🌸🍀🌸🍀🌸
🔶رفیق شهیدم🔶
#رفیق_شهیدم
#شهیدانه
🕊رفیق شهیدم🕊
@Refighe_Shahidam313
┈••✾•🥀☘❤️☘🥀•✾••┈
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
ببخش ! منِحقیرِضعیفِحیرانِدلشکستهرا . . کهزنجیرِهوسآلودِگناهقلبمراتسخیرکرده... #خدا
خدا
تورو اینجا نیاورده که رهات کنه
پس صبرکن ،
واست قشنگش میکنه :)
#خدا
#صبر
#ماه_مبارك_رمضان
🕊رفیق شهیدم🕊
@Refighe_Shahidam313
┈••✾•🥀☘❤️☘🥀•✾••┈
الهی الهی الهی
هر کی الان
هر چی تو دلش
هر آرزویی داره
اونو برآورده بخیر کن...
✌️❤️🤲❤️✌️
رفیق شهیدم
10:10
14.000.000 صلوات
نذر تعجیل در فرج امام زمان علیه السلام
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
برای شرکت در این نذر و ختم صلوات
بر روی لینک زیر کلیک کنید
و تعداد صلوات های خود را روزانه تا 14000 صلوات ثبت کنید.
http://slwt.ir/b6ca33
لطفا به اشتراک بگذارید...
🕊رفیق شهیدم🕊
@Refighe_Shahidam313
┈••✾•🥀☘❤️☘🥀•✾••┈
شوخی با نامحرم چه فضای مجازی و چه حقیقی باطل کننده روزه نیست ولی خب گناهه و از ثواب روزه ای که به خاطرش چند ساعت گرسنگی و تشنگی رو تحمل کردی، کم میکنه 😔
👈خودمونی بگم ..
میگن بددترین گناه گناهی است که لذتش زود گذر باشه ولی عذابش طولانی مدت 🤦♀
⚡️واقعا یه شوخی با نامحرم مگه چقدر لذت داره؟؟
که بخوای به خاطر هر کلمه اش هزار سال عـ🔥ـذاب بشی🙊
اونم نه هزار سالِ دنیایـی بلکه ۱۰۰۰ سال اخرت که هرروزش هزارسال دنیاییه😱
👈 شاید الان داری به خودت میگی پس اگه اینجوری باشه که کارم خیلی زاره😭
نه نگران نباش
هنوز دیر نشده...
چون تو زنده ای و داری نفس میکشی و میتونی توبه کنی..الان هم که ماه رحمت و بخششه. نا امید شدن از رحمت خداوند هم بددترین گناهه.🌙🌙🌙
توبه هامون قبول باشه🤲🤲
#ماه_مبارك_رمضان
#امام_زمان
#توبه
🕊رفیق شهیدم🕊
@Refighe_Shahidam313
┈••✾•🥀☘❤️☘🥀•✾••┈
«سردار حجازی» جانشین فرمانده نیروی قدس سپاه بر اثر عارضه قلبی خبر داد...
عوارض شيميايی، علت اصلی شهادت سردار حجازی
سخنگوی سپاه:
🔹علت اصلی شهادت سردار حجازی، عوارض شيميايی از زمان جنگ بود.
🔹ايشان چند ماه قبل، كرونا هم داشت كه اين بيماری برطرف شده بود.
🔹صهيونيستها بواسطه ٨ سال عملكرد سردار حجازی در كنار حاج قاسم، اهميت ايشان را بخوبی میدانستند و سالها دنبال ترور ايشان بودند.
#ماه_مبارك_رمضان #سردار_حجازي
🕊رفیق شهیدم🕊
@Refighe_Shahidam313
┈••✾•🥀☘❤️☘🥀•✾••┈
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
«سردار حجازی» جانشین فرمانده نیروی قدس سپاه بر اثر عارضه قلبی خبر داد... عوارض شيميايی، علت اصلی
انگار رفقای حاج قاسم طاقت دوری از رفیق رو ندارن
یکی یکی پر میکشن..😭
ان شاءالله به همین زودی به حرمت خون این پرپرشده ها به پای اسلام وانقلاب،اسرائیل رو پرپرمیکنیم .
ان شاءالله
درگذشت سردار محمد حجازی را بر همه هموطنان تسلیت باد
روحش شاد ویادش گرامی با قرائت فاتحه صلوات+وعجل فرجهم
#حاج_قاسم
#سردار_حجازي
#ماه_مبارك_رمضان
🕊رفیق شهیدم🕊
@Refighe_Shahidam313
┈••✾•🥀☘❤️☘🥀•✾••┈
خاطره اۍ از شهید باکرۍ🌱
شهید مهدی باکری
فرمانده دلیر لشکر ۳۱ عاشورا ،
بر اثر اصابت تیر
از ناحیه کتف مجروح شده بود.
یک روز تصمیم گرفت برای سرکشی و کسب اطلاع از انبارهای لشکر بازدید کند.
مسئول انبار ، پیرمردی بود به نام حاج امر ا... با محاسنی سفید که با هشت جوان بسیجی در حال خالی کردن کامیون مهمات بود ، او که آقا مهدی را نمی شناخت تا دید ایشان در کناری ایستاده و آن ها را تماشا می کند فریاد زد جوان چرا همین طور ایستاده ای و ما را نگاه می کنی بیا کمک کن بارها را خالی کنیم یادت باشد آمده ای جبهه که کار کنی شهید باکری با معصومیتی صمیمی پاسخ داد : « بله چشم» و با آن کتف مجروح به حمل بار سنگین پرداخت نزدیکی های ظهر بود که حاج امرا... متوجه شد که او آقا مهدی فرمانده لشکر است بغض آلود برای معذرت خواهی جلو آمد که مهدی گفت : « حاج امر ا... من یک بسیجی ام .»
به مناسبت زادروز تولد
تولدت مبارک عزیز آسمانی ...
شادی روح شهید عزیز فاتحه و صلوات+وعجل فرجهم
✌️🤲✌️
01_30
#شهید_مهدی_باکری
#ماه_مبارك_رمضان
#خاطره
🕊رفیق شهیدم🕊
@Refighe_Shahidam313
┈••✾•🥀☘❤️☘🥀•✾••┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#نماز_اول_وقت
#شهید_ابراهیم_هادی
اگر می خواهید چه در این دنیا و چه در آخرت به سعادت واقعی برسید، #نماز_اول_وقت را فراموش نکنید. زمانی که در اول وقت شروع به خواندن #نماز می کنید، یعنی اینکه یاد خداوند و ذکر او را بر هر چیزی اولویت میدهید و آن را بر هر چیزی مقدم می شمارید که این قطعا باعث خشنودی خدا از شما خواهد شد
اذان ظهر به افق اهواز
13:14
🕊رفیق شهیدم🕊
@Refighe_Shahidam313
┈••✾•🥀☘❤️☘🥀•✾••┈
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
بانو بی خردان معتقدند که اگر حجاب برداشته شود! زن آزاد است! چه کسی به نام آزادی دیوار خانه اش را
چـــــآدُرآنـــــه
•چادر بهانہ ایسٺ
ڪہ دریایت ڪنند...
• معصوم باش
تا پُرِ زیبایت ڪنند...
•چادر بدونِ حُجب و حیا
تڪہ پارچہ سٺ...
این سہ قرار اسٺ
ڪہ "زهرائیت" ڪنند
✨
#بهار_قران
#چادرانه
#حجاب
🕊رفیق شهیدم🕊
@Refighe_Shahidam313
┈••✾•🥀☘❤️☘🥀•✾••┈
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
یڪروایتعاشقانہ پیشنهاد دادم کہ بیاید با خودم باجناق شود و همین مقدمہاے براے ازدواجش شد ب مادر
کاش تمام نمیشد
ساعت 7 تشییع از مهدیه به سمت حرم آغاز شد.
در راه رفتن به بهشت رضا هم اصرار کردم من و علی و نفیسه باید با آمبولانس برویم.
در راه کلی با آقا مرتضی حرف زدیم و شعر شهید را دوباره مرور کردیم.
وقتی به نزدیکی بهشت رضا رسیدیم نفیسه سرش را بیرون کرد و گفت وای مامان رسیدیم به دیوارهای بهشت رضا.
کاش این جاده اصلا تمام نمی شد.
وقتی جمعیت برای بردن پیکر آمدند من سریع خودم را به مزار رساندم.
دوست داشتم اعمال تدفین را خودم انجام بدهم اما یکی از نزدیکان آقا مرتضی ممانعت کرد.
یک بغل گل،
سنگ مزار امام حسین(ع)
و تربت کربلا را توی دستم نگه داشته بودم.
دوست داشتم داخل قبر بروم. در همین فکر بودم که برادر شهید قاسمی از میان جمعیت پیدایش شد و گفت ببخشید خانم عطایی، آقا مرتضی این امانتی را داده و گفته آخرین نفر همسرم این را بگذارد روی پیشانی ام.
انگار آقا مرتضی جواز رفتن من توی قبر را هم داده بود.
وقتی این را گفتم برادرش رضایت داد تا من داخل قبر بروم.
خاک تربت را زیر پیشانی بندش گذاشتم.
سنگ مزار امام حسین(ع) را هم زیر گلویش گذاشتم.
به نفیسه و علی هم گفتم آمدند داخل قبر و بابا را بوسیدند و بعد یکی یکی سنگ ها را گذاشتند.
حالا لبخندی از رضایت روی چهرهاش نشسته است و می گوید: خوشحال شدم که اعمال را خودم انجام دادم.
سه شب تا صبح پیش آقا مرتضی ماندیم.
در شب سوم ختم قرآن گرفتیم و 250 نفر آمدند. خیلی ها می گفتند آقا مرتضی خیلی خاص بود و ما تا به حال شب در قبرستان نبودیم.
به روایت همسر
#شهید_مرتضی_عطایی
#یک_روایت_عاشقانه
#بهار_قران
🕊رفیق شهیدم🕊
@Refighe_Shahidam313
┈••✾•🥀☘❤️☘🥀•✾••┈