eitaa logo
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
4.6هزار دنبال‌کننده
20.2هزار عکس
7.9هزار ویدیو
300 فایل
دلبسته‌دنیا‌که‌عاشق‌شهادت‌نمی‌شود🌷 رفیق‌شهیدمْ‌دورهمی‌خودمونیه✌️ خوش‌اومدی‌رفیق🤝 تأسیس¹⁰/⁰³/¹³⁹⁸ برام بفرست،حرف،عکس،فیلمی،صدا 👇 https://eitaayar.ir/anonymous/vF1G.Bs4pT جوابتو👇ببین https://eitaa.com/harfhamon کپی‌آزاد✅براظهورصلوات‌📿هدیه‌کردی‌چه‌بهتر
مشاهده در ایتا
دانلود
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
سال 61 .... سه شنبه سال 61 هجری قمری تعداد که و و از گرفته و به (ع) آمده بودند را، بالغ بر 30 هزار جنگجو نوشته اند. عمر بن سعد ای بدین مضمون از دریافت کرد که: با سپاهیان خود بین امام حسین(ع) و اصحابش و آب فاصله بینداز، به طوری که حتی قطره ای به امام(ع) نرسد، همان گونه که از دادن آب به : خودداری شد! عمر بن سعد 500 را در کنار مستقر کرد. یکی از آنها فریاد زد: ای حسین!... به که قطره ای از این آب را نخواهی آشامید تا از عطش جان دهی! فرمود: « خدایا! او را از کن و هرگز او را مشمول رحمتت قرار مده.» می گوید به چشم خود دیدم که نفرین امام(ع) عملی گشت. * امام حسین(ع) سپاه دشمن را چنین نفرین کرد: بار خدایا! را از اینان کن، و بر ایشان و !قحطی( همچون سالهای قحطی یوسف در مصر) پدید آور و آن ( ) را بر ایشان بگمار تا به ایشان بچشاند. زیرا آنها به ما گفتند و ما را خوار ساختند و خداوند( به توسط آن غلام) من و و و مرا از اینان بگیرد. وقتی از آب جدا می شود شروع می کند به بالا و پایین پریدن ، بعد از لحظاتی خودش را آرام حرکت می دهد . لحظات بعد فقط لب هایش را تکان می دهد لذا حرمله با تیری گلوی کوچک (علیه السلام) را نشانه رفت . اصغر را به سوی آسمان بلند کرد و گلویش را به بخشید و چشم از خنده او بست . با کوچک در پشت کند تا او را در میانش بگذارد که ناگاه صدایی حزین آمد ... آقا ... بگذار یکبار دیگر روی کودکم را ببینم .
» در و « ‌» در الايام نوشته اند كه در روز عليه السلام و از سخت شده بودند؛ بنابراين امام عليه السلام برداشت و در پشت به فاصله نوزده گام به طرف ، را كند، آبی گوارا بيرون آمد و همه نوشيدند و مشكها را پر كردند، سپس آن آب ناپديد شد و ديگر نشاني از آن ديده نشد. هنگامي كه خبر اين ماجرا به رسيد، پيکی نزد فرستاد كه: به من خبر رسيده است كه مي‌كند و آب بدست مي‌آورد. به محض اينكه اين به تو رسيد، بيش از پيش مراقبت كن كه دست آنها به نرسد و كار را بر حسين عليه السلام و يارانش سخت بگير. عمر بن سعد دستور وي را عمل نمود. . در اين روز « » از امام عليه السلام اجازه گرفت تا با عمر بن سعد گفتگو كند. حضرت اجازه داد و او بدون آنكه كند بر عمر بن سعد وارد شد؛ عمر بن سعد گفت:‌اي مرد همداني! چه چيز تو را از سلام كردن به من بازداشته است؟ مگر من مسلمان نيستم؟ گفت: اگر تو خود را مسلمان مي‌پنداري پس چرا بر شوريده و تصميم به آنها گرفته‌اي و را كه حتي اين وادي از آن مي‌نوشند از آنان مي‌كني؟ عمر بن سعد سر به زير انداخت و گفت:‌اي همداني! من مي‌دانم كه آزار دادن به اين است، من در لحظات حساسي قرار گرفته‌ام و نمي‌دانم بايد چه كنم؛ آيا حكومت ري را رها كنم، حكومتي كه در اشتياقش مي‌سوزم؟ و يا دستانم به خون حسين آلوده گردد، در حالي كه مي‌دانم كيفر اين كار، است؟‌اي مرد همداني! حكومت به منزله نور من است و من در خود نمي‌بينم كه بتوانم از آن گذشت كنم. يزيد بن حصين همداني بازگشت و ماجرا را به عرض امام عليه السلام رساند و گفت: عمر بن سعد حاضر شده است شما را در برابر حكومت ري به قتل برساند. امام عليه السلام مردي از ياران خود بنام « » را نزد ابن سعد فرستاد و از او خواست تا شب هنگام در فاصله دو سپاه با هم ملاقاتي داشته باشند. شب هنگام امام حسين عليه السلام با 20 نفر و عمر بن سعد با 20 نفر در محل موعود حاضر شدند. امام حسين عليه السلام به همراهان خود دستور داد تا برگردند و فقط برادر خود « ‌» و فرزندش « » را نزد خود نگاه داشت. عمر بن سعد نيز فرزندش « ‌» و غلامش را نگه داشت و بقيه را مرخص كرد. در اين ملاقات عمر بن سعد هر بار در برابر سؤال امام عليه السلام كه فرمود: آيا مي‌خواهي با من مقاتله كني؟ عذري آورد. يك بار گفت: مي‌ترسم خانه‌ام را خراب كنند! امام عليه السلام فرمود: من خانه ات را مي‌سازم. ابن سعد گفت: مي‌ترسم اموال و املاكم را بگيرند! فرمود: من بهتر از آن را به تو خواهم داد، از اموالي كه در دارم. عمر بن سعد گفت: من در بر جان افراد خانواده‌ام از خشم ابن زياد بيمناكم و مي‌ترسم آنها را از دم بگذراند. حضرت هنگامي كه مشاهده كرد عمر بن سعد از تصميم خود باز نمي‌گردد، از جاي برخاست در حالي كه مي‌فرمود: تو را چه مي‌شود؟ خداوند جانت را در بسترت بگيرد و تو را در نيامرزد. به# ! من مي‌دانم كه از عراق نخواهي خورد! ابن سعد با گفت: ما را بس است. پس از اين ماجرا، عمر بن سعد نامه‌اي به عبيدالله نوشت و ضمن آن كرد كه حسين عليه السلام را رها كنند؛ چرا كه خودش گفته است كه يا به برمي گردم يا به ديگري مي‌روم. عبيدالله در حضور ياران خود نامه ابن سعد را خواند، « ‌» سخت برآشفت و نگذاشت عبيدالله با پيشنهاد عمر بن سعد موافقت كند.
: ۳۴ ساله و بزرگ‌ترین و ع یعنی درهم کشیده و این نام نشان از و دارد. او فرزند (ع) و حسین(ع) بود، با این حال هرگز برادر خود را به نام صدا نزد. (ع) این و را تا لحظه آخر بر خود می‌دانست. او بهترین بود. زیرا بود و پرچم را به دست و ترین افراد لشگر می‌سپارند. او به اندازه‌ای شده بود که بر دل انگیز آب روان، خشکیده خود را در نظر آورد و را از یاد برد. رشادت، وفاداری و فروتنی عباس(ع) یکی دیگر از برگ‌های است که همه را به واداشته است. http://eitaa.com/joinchat/3755868179C7a5148bdd4
#خاطرات_شهدا 💌 . در #نجف تصمیم گرفت که سه روز آب و غذا کمتر بخوره یا اصلاً نخوره تا حال آقا #اباعبدالله_الحسین علیه السلام رو در روز عاشورا درک کنه. . روز سوم وقتی خواست از خانه 🏡بیرون بیاد که چشماش👀 سیاهی رفت. . می گفت : مثل #ارباب همه جا را مثل #دود می دیدم. اینقدر حال من بد شد که نمی توانستم روی پای خودم بایستم. . 🌺از آن روز بیشتر از قبل مفهوم #کربلا و #تشنگی و #امام_حسین علیه السلام را فهمید. .خوشا زبانی که شهدا را یاد کند با ذکر یک #صلوات🌷 #شهیدمحمدهادی_ذوالفقاری http://eitaa.com/joinchat/3755868179C7a5148bdd4
✨﷽✨ 🏴هفت مصیبتِ از زبان علیه السلام... ✍از امام سجاد علیه السلام پرسیدند:‌ سخت ترین مصائب شما در سفر کربلا کجا بود؟ در پاسخ سه بار فرمودند: ، الشّام، الشّام... ! در شام هفت مصیبت بر ما وارد آوردند که از آغاز اسیری تا آخر ، چنین مصیبتی بر ما وارد نشده بود: ▪️1.ستمگران در شام اطراف ما را باشمشیرها احاطه کردند و بر ما حمله می‌نمودند و در میان جمعیت بسیار نگه داشتند و و می‌زدند. ▪️2.سرهای را در میان زن‌های ما قرار دادند. سر پدرم و سر عمویم عباس(علیه السلام) را در برابر چشم عمه‌هایم و کلثوم(علیها سلام) نگه‌داشتند و سر برادرم و پسر عمویم (علیه السلام) را در برابر چشمان خواهرانم و می‌آوردند و با سرها بازی می‌کردند، و گاهی سرها به زمین می‌افتاد و زیر سم سُتوران قرار می‌گرفت. ▪️3.زن‌های شامی از بالای بام‌ها، آب و آتش بر سر ما می ریختند، به عمامه‌ام افتاد و چون دست‌هایم را به گردنم بسته بودند نتوانستم آن را خاموش کنم. عمامه‌ام سوخت و آتش به سرم رسید و سرم را نیز سوزاند. ▪️4.از طلوع خورشید تا نزدیک غروب در کوچه و بازار با و ما را در برابر تماشای مردم در و گردش دادند و می‌گفتند: «ای مردم! بکُشید این‌ها را که در هیچ گونه احترامی ندارند؟!» ▪️5.ما را به یک بستند و با این حال ما را در خانه و عبور دادند و به آن ها می‌گفتند: این‌ها همان افرادی هستند که پدرانشان، پدران شما را (در و و ...) کشتند و خانه‌های آن‌ها را ویران کردند . امروز شما آن‌ها را از این‌ها بگیرید. ▪️6.ما را به بازار فروشان بردند و خواستند ما را به جای و !کنیز بفروشند ولی خداوند این موضوع را برای آن ها مقدور نساخت. ▪️7.ما را در مکانی جای دادند که سقف نداشت و روزها از گرما و شب‌ها از سرما، نداشتیم و از و و کشته شدن، همواره در و به سر می‌بردیم... 📚برگرفته از:‌‌ ألـلَّـھُـمَــ عجِّلْ لِوَلـیِـڪْ ألفَـرَج 🕊🌸 رفیق شهیدم 🆔 @Refighe_Shahidam313 -┄┅═✼✿‍✵✿‍✵✿‍✼═┅┄-