رفته بود نجف آباد برای سرکشی
یه پیر زن اومد ملاقاتش و حرف هایی
به #حاج_احمد رد و رفت
...یه هفته بعد پیر زن با پسرش اومد
می گفت:حاج احمد مشکل مارو حل کرده
فهمیدیم پسرش به خاطر #دیه
می خواسته بیفته زندان .
حاجی با #ارثی که بهش رسیده بوده،
دیه رو پرداخت 💶کرده
پسر هم #ازاد☺️شده بود...
"خاطره ای از حاج احمد کاظمی"
#خاکریزخاطرات
#خاطرات_شهدا
•-------••••*•🌿🌺🌿•*•••------•
@Refighe_shahidam313
•-------••••*•🌿🌺🌿•*•••------•
هیچوقت نشنیدم در منزل صحبت از کارش بکند.
باورش مشکل است،ولی وقتی شهید شد
تازه متوجه شدیم که
"قائم مقام فرماندهی کل سپاه"بوده است...😲
وقتی هم برای ثبت نام📝بچه ها به مدرسه رفته بود،
وقتی از شغلش پریند گفته بود:#پاسدار
{خاطره ای از زندگی سرلشگر شهید یوسف کلاهدوز}
#خاکریزخاطرات
#خاطرات_شهدا
#پاسدار
•-------••••*•🌿🌺🌿•*•••-------•
@Refighe_shahidam313
•-------••••*•🌿🌺🌿•*•••-------•
نگاه به نامحرم😔
همرزم شهید:رفتم پیش ابراهیم هنوز متوجه حضور من نشده بود!
با تعجب دیدم هر چند لحظه سوزنی را به پشت پلک چشمش می زند!
گفتم:چیکار می کنی داش ابرام؟؟
تا متوجه من شد از جا پرید و گفت:
هیچی چیزی نیست!!
گفتم:باید بگی برای چی سوزن زدی تو صورتت!!
مکثی کرد و خیلی اهسته گفت:
"سزای چشمی که #نامحرم بیفته همینه...!"
ابراهیم به زن نامحرم الرژی داشت!!
حتی برای صحبت با(زن نامحرم بستگان)
سرش را بالا نمی گرفت....
#شهید_ابراهیم_هادی
#خاکریزخاطرات
#خاطرات_شهدا
#نامحرم
#نگاه_به_نامحرم⛔️
•------••••*•🌿🌺🌿•*•••--------•
@Refighe_shahidam313
•------••••*•🌿🌺🌿•*•••--------•
پرسید:ناهار چی داریم؟؟
مادر گفت:باقالی پلو با ماهی...
با خنده☺️رو به مادر کرد و گفت:
ما امروز این ماهی ها را می خوریم و یک روزی این ماهی ها مارا می خورند...
چند وقت بعد... عملیات والفجر۸...
درون اروند رود گم شد😔😭...
و مادر... تا اخر عمرش ماهی نخورد😭...
#وای_مادرم
#خاکریزخاطرات
#شهدا_شرمنده_ایم
#کجایند_مردان_بی_ادعا؟؟
•--------••••*•🌿🌺🌿•*•••--------•
@Refighe_shahidam313
•--------••••*•🌿🌺🌿•*•••--------•