#همسر_شهید:
در جلسه اول خواستگاری از صادق پرسیدم که وقتی عصبانی میشوید، چه عکس العملی دارید؟
گفتند : من عصبی نمیشوم اگر هم عصبی شوم، محیط را ترک میکنم و با صلوات خودم را آرام میکنم.
بعد از عقد به این موضوع واقف شدم که صادق عصبی نمیشود؛ تجربه زندگی با ایشان نشان داد که همچون نامشان 👇در گفتارشان صادق هستند.
#شهید_صادق_اکبری
┄┅══❁🍃🌺🍃❁══┅┄
@Refighe_Shahidam313
┄┅══❁🍃🌺🍃❁══┅┄
🌷💐🌷
💐🌷
🌷
شهید بلندیان همواره توصیه می کرد:" حامی انقلاب و اسلام باشید، امام را تنها نگذارید، درخت اسلام خون می طلبد پس آماده باشید برای فداکاری و ازجان گذشتن." او همیشه ایام عاشورا را درجبهه می گذراند و معتقد بود باید عاشورای واقعی را درجبهه های نبرد حق علیه باطل جستجو کرد و سرانجام خود نیزدرلبیک به ندای هل من ناصرحسینی، حسین(ع) زمان، درعملیات والفجر9، درحالی که برای پیشبرد اهداف اسلام و انقلاب به خطوط مقدم جبهه شتافت، در13/12/64 عاشقانه به دیدارمعبود شتافت و به جوارقرب محبوب پیوست، ازاین سرداردلاور دو یادگاربه نام های محمد مهدی و معصومه، پرچمدارتداوم راه پدرسرفرازو قهرمان خویش هستند.
💚🕊💚🕊💚🕊💚🕊💚🕊💚
🌸 #خاطره: #همسر_شهيد
يك روز ازتهران به قم براي ديدن مادر شهيد می آمد م نمي دانم ماشين به چه دليل مارا در را ه گذاشت (خراب شد)وعلتش چه بود. بعداز چند دقيقه يك آقايي بدون اينكه بفهمم كيست سريع ماشين من را درست كرد وما به قم آمديم ؛ بعداً متوجه شدم كه ايشان خود شهيد بودن كه براي نجات وكمك به ما آمده بودند.ايشان انسان شريف ومؤمني بودند و به خانواده خود علاقه زيادي داشتند.
🌷
💐🌷
🌷💐🌷
#خصوصیات_بارز
به نقل از #همسر_شهید
همسر شهید: علی در خانه بهترین #همسر و #پدر و در محل کار، یک فرد موفقی بود. به هیچ وجه مسائل کاری را در خانه مطرح نمی کرد. زمانی که در #تبریز زندگی میکردیم، همکارانش به همراه خانواده به منزل ما میآمدند و سوالات خود را از وی میپرسیدند. علی هم پس از توضیح مختصر، جواب سوال را به #کتاب ارجاع میداد. صحبتهایشان با گلایه خانمها به پایان میرسید.
بزرگ ترین #حسن همسرم 'صداقت وی بود. انسانهایی که صداقت دارند، به همان میزان #انرژی_مثبت به اطرافیان میدهند. علی برخوردش با اطرافیان نیز مختلف بود، با #کودکان کودکانه رفتار کرده و احترام بزرگترها را حفظ میکرد.
از دیگر خصوصیات وی این بود که نسبت به انسانها و امور زندگی نگاه مثبتی داشت.
شهید اقبالی #حافظه و #هوش قوی داشت تا آنجایی که دوره های آموزشی را با سرعت به پایان میرساند از سوی دیگر به جهت حفظ بودن شماره های پایگاهها، هر زمان شخصی به شماره ای نیاز داشت از وی جویا میشد. به همین جهت #لقب « #حافظه_نیروی_هوایی » را به وی داده بودند.
👇👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/3755868179C7a5148bdd4
#خاطرات
#خاطره
#همسر_شهید
#تمیز کردن #فریزر( از خاطرات شهید حسین همدانی )
فردای #عید_غدیر بود. قرار بود قبل از #اعزام مجددش و رفتن به #ماموریت به کارهای #اداری و غیر اداریش بپردازد و سر و سامانش بدهد.
مدتی در اتاق مشغول بودم. #جانمازش مانند همیشه رو به #قبله باز بود.
بلند شدم و بیرون رفتم. چشمهایم از #تعجب گرد شد؛ حاج آقا جلوی در فریزر بود و مشغول تمیز کردن آن.
گفتم : مگه شما بیرون نبودید؟کی آمدین من متوجه نشدم؟! چرا زحمت می کشید؟
نگذاشت حرفم را ادامه بدهم؛ لبخندی زد و گفت: دیدم کمرت درد می کند گفتم قبل از رفتن دستی به این #فریزر بکشم شما اذیت نشی...
#عشق
#علاقه
#عاشقان_مذهبی
http://eitaa.com/joinchat/3755868179C7a5148bdd4
#حاجت من را هم بدهید!
#همسر_شهید:
ما سال پیش از #شهادت حسین تمام روزهای #ماه_رمضان را در #جوار_شهدا #افطار کردیم،
#شهید_محرابی می گفت:
#نذر کردم برای این که کارهای اعزامم درست بشود این کار را انجام دهم.
سال قبلش که منزلمان در #گلبهار بود به مزار 2 شهیدی که در نزدیکمان قرار داشت می رفتیم.
#پنجشنبه و #شب های #قدر را هم می رفتیم #بهشت_رضا (ع) #مشهد.
شب های قدر سر #مزار_شهدا بلند می گفت:
امشب #شهادت_نامه ی #عشاق امضا می شود،
می گفت: ببینید #شهدا
من از چه راه دوری پیش شما می آیم،
اگر واقعا #عند_ربهم_یرزقون هستید #حاجت من را هم بدهید.
#نماز_صبح را در جوار شهدا می خواندیم،
مزار شهدا را #تمیز می کردیم و راه می افتادیم به سمت خانه.
از به #دنیا آمدن #محمد_مهیار خیلی #خوشحال شده بود،
کلی ذوق می کرد.
بهش گفتم تو چقدر #پسر دوست داشتی و هیچی نمی گفتی،
یک نگاهی به محمدمهیار انداخت و گفت:
خوشحالی من برای روزی است که اگه من نبودم یک #مرد توی خانه باشد.
تعجب کردم، گفتم کجا به سلامتی می خوای بری؟!
گفت:
خدا را چه دیدی شاید دعای «#اللهم_الرزقنا» توفیق #شهادت ما هم به زودی اجابت شود.
#کپی_مطالب_با_ذکر_صلوات_نثار_شهدا_آزاد
http://eitaa.com/joinchat/3755868179C7a5148bdd4
#همسر_شهید
#شهید_محرابی
لحظه آخری که میخواست به #جبهه برود به ما گفت قطعا من #شهید می شوم و #حضرت_آقا به منزل ما می آید،
سلام من را به ایشان برسانید و بگویید ببخشید که یک جان بیشتر نداشتم تا تقدیمتان کنم.
وقتی این را به #مقام_معظم_رهبری گفتم
ایشان گفتند که خوشحالم در #منزل_شهید هستم.
شهید گفته بود که تا قبل از حضرت آقا هیچ مسوولی به منزل ما نمی آید
که واقعا هم همینطور شد
وقتی موضوع را به مقام معظم رهبری گفتم ایشان پرسید چه مدت از شهادت میگذرد؟
گفتم یک سال و چهار ماه، ایشان فرمودند ببخشید که دیر آمدم. گفتم این چه حرفیست منت سر ما گذاشتید.
#کپی_مطالب_با_ذکر_صلوات_نثار_شهدا_آزاد
http://eitaa.com/joinchat/3755868179C7a5148bdd4
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
#راوی
#همسر_شهید
#فرزند
#پسر
#علیرضا_شمسی_پور
فکر شهادتش را کرده بودید؟
محمدحسین همیشه از من میخواست برای شهادتش دعا کنم.
میگفت من چیز زیادی از شما نمیخواهم همین که از ته دل برایم دعا کنی کفایت میکند.
من هم وقتی برخورد محمدحسین را میدیدم و صحبتهایش را میشنیدم به یاد #حضرت_زینب (س) میافتادم.
بار دوم هم در اسفند ماه 94 رفت.
ایام عید در #منطقه بود و بعد از دو ماه برگشت.
اوضاع سوریه و مردم مسلمان، حال مجهول محمدحسین را عوض کرده بود.
محمدحسین میگفت اگر ما نرویم آنها وارد کشور ما هم خواهند شد. اگر بیایند وارد خاک کشور ما شوند و بخواهند جسارتی به ناموس ما کنند، چه باید کنیم. بنابراین برای بار سوم هم رفت. این بار آخرین اعزامش بود که هیچ وقت فراموش نمیکنم. 12 آبان ماه سال 1395 اعزام شد و 22 آبان سال 1395 در حلب سوریه به همراه شهیدان جهانی و حریری به شهادت رسید. محمدحسین مزد مجاهدتهایش را با شهادت از خدا گرفت.
گفتید آخرین وداع را فراموش نمیکنید، آن روز چه گذشت؟
این بار وداع من و پسرم #علیرضا با محمدحسین خیلی با دفعات قبلی فرق داشت.
محمدحسین بار سوم رفتنش را یکباره به من گفت. گفتم چرا یک دفعه به من خبر اعزامتان را میدهی.
گفت چون یکباره جور شد. بعد شروع کرد از #شهادت حرف زدن. میگفت وقتی خبر شهادتم را شنیدی صبوری کن. راضی نیستم که گریه و زاری کنی.
نمیخواهم نامحرم صدای گریه و ناله شما را بشنود.
من هم وقتی خبر شهادت محمدحسین را دادند یاد سفارشش افتادم. نمیخواستم او از من ناراضی باشد.
برخی میگفتند گریه کن خودت را بیرون بریز، اما من #آرام بودم و گریه و زاری را در خانه دور از چشم نامحرم انجام میدادم.
آخرین مرتبهای که محمدحسین قرار بود #اعزام شود دقیقاً بعد از چهلم شهید الوانی بود.
شهید الوانی از دوستان و همرزمانش بود. شب قبل از اعزام رفت گلزار شهدا. گفتم این وقت شب کجا؟ خندید و گفت زود برمیگردم. میدانستم که میخواهد کجا برود. او با دوستان شهیدش عهدی بسته بود که گویا با شهادتش به آن عهد پایدار ماند.
علیرضا در رفتن پدرش بیقراری میکرد؟
همان شب وقتی پسرم علیرضا میخواست بخوابد به او گفتم بابا فردا صبح میخواهد برود. علیرضا از من خواست تا وقت رفتن پدرش او را هم بیدار کنم. صبح وقتی محمدحسین خواست برود رفت تا علیرضا را بیدار کند. همین که یک بار گفت علیرضا بلند شو، علیرضا بیدار شد و بدون هیچ حرفی رفت سمت آشپزخانه.
کاسهای را پر از آب کرد و #قرآن را آورد. علیرضا با قلبی امیدوار و محکم خیلی مردتر از سن و سالش با بابا محمدحسینش خداحافظی کرد.
http://eitaa.com/joinchat/3755868179C7a5148bdd4
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
#همسر_شهید
#خداحافظی
#پرواز
وقت جدایی من و محمدحسین فرا رسید.
محمد حسین جلوی پاهایم زانو زد و گفت حاج خانم من را ببخش و از من راضی باش. بغض کردم، نمیدانستم این رفتارها و حرفهای محمدحسین بوی رفتن و نیامدن میدهد.
نمیخواستم اشکهای لحظات آخرم دلش را بلرزاند یا لحظهای ناراحتش کند. محمدحسین حلالیت طلبید و رفت.
وقتی رفت کمی بعد تماس گرفت و گفت من و چند نفر از دوستانم منتظر پروازیم برایم دعا کن تا مشکل کار حل شود. بعد زمان نماز مغرب بود که دوباره تماس گرفت و التماس دعا داشت. نماز مغرب را که خواندم از خدا خواستم هر آنچه خودش میداند و خیر است، همان شود. توکل به خدا کردم و راضی به رضای او شدم. دو ساعت بعد تماس گرفت و گفت پرواز انجام میشود و خداحافظی کرد.
حدود 20 روز بعد هم که به شهادت رسیدند؟
بله همین طور است. 20 روز بعد از اعزامش، یک شب برادرم به منزل ما آمده بود. دائم به بیرون و داخل خانه تردد میکرد و با تلفن صحبت میکرد.
علت کارش را پرسیدم گفت نگران نباش، سفر کربلای #اربعین را پیگیری میکنم. رئیسم اجازه مرخصی نمیدهد. مادرم هم پیش من آمده بود. شب استرس عجیبی داشتم تا 3 – 5/2 شب بیدار بودم. مادرم میگفت چه شده، چرا نمیخوابی؟
نمیدانستم چرا آرام و قرار ندارم. فردا صبح برادر کوچکم به همراه همسر و فرزندش به خانه ما آمد. خیلی برایم عجیب بود. آن قدر استرس داشتم که قرار شد بعد از خوردن صبحانه به خاطر حال و روزم به مطب دکتر برویم. صبحانه را خوردیم و همراه برادرم رفتم. در مسیر برادرم گفت که به خاطر پا دردش #کربلا نمیرود از طرفی مرخصیاش هم هماهنگ نشده. خیلی عجیب بود این همه پیگیری کرد برای رفتن و حالا میگفت که نمیرود.
در راه برگشت از مطب دکتر، برادرم در آسانسور به من گفت حرفی را میخواهد بزند که امیدوار است من ناراحت نشوم.
من هم گفتم بگو، برادرم گفت محمدحسین مجروح شده است. اما من به برادرم گفتم: نه محمدحسین شهید شده است.
سریع سوار ماشین شدم و از او خواستم من را به خانهام برساند. وقتی به مسجد نزدیکی خانه رسیدم متوجه شدم که برادر کوچکم گریهکنان محمدحسین را صدا میکند. آنجا بود که مطمئن شدم محمدحسین شهید شده است.
http://eitaa.com/joinchat/3755868179C7a5148bdd4
#عاشقانه_ای_با_شهدا •{❤️}•
قـرار گـذاشتیم
ڪـہ نام یـڪے
بـشود:
🌷ـشهید°
و نـام دیــگرے
🌹ـهـمسر° 🌷ـشـهید°
و همسفر بـشویم
بہ #بـہشت..:)
🌸🌺
#دلدادگی
#شهید
#همسر_شهید
#عاشقانه
#مذهبی
#مذهبیها_عاشقترند
#کپی_مطالب_با_ذکر_صلوات_هدیه_نثار_شهدا_آزاد
•{😍}•
http://eitaa.com/joinchat/3755868179C7a5148bdd4
30.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#مستند_اهل_بهار #همسر_شهید #عبدالرحمان_رحمانیان
29,4مگابایت
آدرس فیلم در گوگل
👇👇👇
https://pelak135.blog.ir/category/%D8%B4%D9%87%D8%AF%D8%A7/
#مستند
〰➰➿🥀🌷🥀➿➰〰
@Refighe_Shahidam313
〰➰➿🥀🌷🥀➿➰〰
به نقل از #همسر_شهید
من همیشه از خدا میخواستم كسی را وارد زندگی من كند كه از هر جهت كاملم كند و باعث بشود كه به خدای خودم نزدیك تر شوم.
خیلی دوست داشتم همسرم یك نظامی باشد.
تا اینكه آقامجتبی وارد زندگی ام شد.
از صحبت هایی كه در مراسم خواستگاری از ایشان شنیدم، متوجه شدم كه چقدر ایمان و توكلشان بالاست.
او برای من از شرایط سخت شغلی خودش گفت.
آن زمان بحث لبنان مطرح بود.
مجتبی در همان صحبت های ابتدایی از سختی زندگی با یك فرد نظامی برایم گفت.
او از مسیری كه در پیش رو داشتیم صحبت كرد.
از مأموریت هایی كه در پیش خواهد داشت.
من هم با #توكل به خدا به ایشان جواب مثبت دادم.
❄️🌷✌️🌷❄️
@Refighe_Shahidam313
❄️🌷✌️🌷❄
به نقل از #همسر_شهید
پیش از اینكه مجتبی عازم شود از رفتن دوستان و #بسیجیان برای دفاع از حرم می گفت.
مجتبی می گفت بچه ها داوطلبانه راهی می شوند. لابه لای حرف هایش از رفتن خودش هم صحبت می كرد. اما من جدی نمی گرفتم. وقتی فهمیدم كه اعزام ایشان جدی است خیلی دلهره گرفتم و نگران شدم.
اولش مخالفت كردم. اما چون می دانستم داوطلبانه است تصمیم گرفتم تمام تلاش خودم را انجام بدهم كه او نرود.
پیش خودم می گفتم مجتبی را راضی می كنم كه نرود، اما بر عكس شد و او من را راضی كرد كه برود.
می گفت من می خواهم تو راضی باشی تا من با خیالی آسوده بروم.
گفتم داوطلبانه است، اجباری كه در كار نیست چرا می روی.
گفت كه اگر من نروم شرمنده خانم حضرت زینب(س) می شوم، تو دوست داری من شرمنده شوم.
وقتی این را می گفت دیگر حرفی نمی ماند.
عاقبت گفتم كه تو را به حضرت زینب(س) می سپارم برو. اما تو را به خدا مراقب خودت باش.
❄️🌷✌️🌷❄️
@Refighe_Shahidam313
❄️🌷✌️🌷❄
به نقل از #همسر_شهید
دوشنبه 14مهرماه 1394 ساعت هشت ونیم شب بود. به مجتبی تلفن زدند و گفتند كه سریع آماده شود و خودش را به #پادگان_انصار_الحسین (ع) برساند.
كوله پشتی اش را آوردم همان كوله ای كه همیشه در مأموریت ها با خودش می برد.
زمانی كه وسایل مجتبی را آماده می كردم اشك می ریختم.
مجتبی هم اشك در چشمانش حلقه بسته بود.
اما خودش را خیلی كنترل كرد كه پیش من و دخترمان ریحانه اشك هایش جاری نشود.
مجتبی ریحانه را در آغوش گرفت و بوسه باران كرد. انگار خودش هم می دانست این رفتن دیگر بازگشتی ندارد.
انگار می دانست آخرین باری است كه ریحانه را می بوسد و می بوید.
بعد به من گفت:
نسرین جان! جان شما و جان ریحانه ام.
مجتبی به من گفت اگر زمانی برای من اتفاقی افتاد، شما به یاد #مصیبت_حضرت_زینب(س) بیفت و از ایشان كمك بخواه. بعد گفت: من به ندای رهبرم #لبیك می گویم.
از پله كه پایین می رفت، ایستاد و دستانش را برای همیشه برای ما تكان داد و رفت.
مجتبی بعد از 11 روز در 25 مهرماه در شهر حلب سوریه با اصابت تركش زیر چشم و سرش به شهادت رسید.
❄️🌷✌️🌷❄️
@Refighe_Shahidam313
❄️🌷✌️🌷❄
#خاطره
#همسر_شهید
مجتبی شش ماه قبل از شهادت به #زیارت_کربلا مشرف شد،
پس از بازگشت #قول داد که سفر بعدی یعنی عید سال بعد بنده نیز وی را همراهی کنم، البته ایشان در این فاصله شهید شد و این آرزوی بزرگ که با همسر شهیدم به کربلا مشرف شوم محقق نشد.
اما چند ماه بعد و به طور عجیبی همه کارها روبه راه شد و درست در همان تاریخی که قول داده بود، راهی کربلا شدیم.
زمینه برگزاری این سفر بسیار غیر منتظره پیش آمد،
دو سه شب قبل از اینکه خبر این سفر را به من بدهند مجتبی را در خواب دیدم و به من گفت که سر قولم هستم.
❄️🌷✌️🌷❄️
@Refighe_Shahidam313
❄️🌷✌️🌷❄
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
#معرفی_کتاب #کتاب
کتاب #علی_بی_خیال یه سرب از کتابهایی هست که من بعداز #سلام_بر_ابراهیم (ابراهیم_هادی) یک و دو #مهمان_شام (#سید_میلادمصطفوی) #پسرک_فلافل_فروش (#هادابراهیم_هادی خوندم و امروز تموم کردم کتاب بسیار خوبی هست و تاثیر گذار وقتی میخونیش به پوچ بودن و کوچیکی خودت پی میبری که چقدر از قافله عقب هستی و جامونده هستی😔😔😔
کتاب بعدی که میخوام بخونم #یادت_باشد هست که چن ماهه گرفتم و سعادت خوندن این کتاب رو نداشتم کتاب خوبی هست و درمورد #شهید #حمید_سیاهکالی هست به زبان #همسر_شهید ان شاءالله که تهیه کنید و بخونید در مسابقه ای که خادم عزیزمون گذاشته شرکت کنید✌️😊✌
روحالله دور روز بعد از #شهید_صدرزاده که خود را در !لشکر_فاطمیون جا کرده بود و حالا به شهادت رسیده بود به شهادت رسید. روحالله همان شب دو باره زنگ زد و به من گفت: حتماً سخنان #همسر_شهید صدرزاده را گوش کن و پیگیر باش و ببین که بعد از شهادت همسرش چه محکم ایستاده و بدون هیچ ترسی مثل کوه از شهادت همسرش صحبت میکند.
شب شهادت روحالله یکی از اقوام به پدرم اطلاع داده بود، از نگرانیهای پدرم و حالت مادرم مضطرب شدم و دلهره همه وجودم را گرفته بود که مادرم گفت همه نگرانی ما برای مادربزرگت است که بیمار است و مرا آرام کردند. از صبح مدام تلفن روحالله تماسهای بیپاسخ از طرف دوستان و آشنایان داشت و پدرم که به مأموریت نرفت، من را هر لحظه نگرانتر میکرد. خاله همسرم با من تماس گرفت و وقتی متوجه شده بود من از جایی خبرندارم تلفن را قطع کرد، پدر شوهرم زنگ زد و گفت: میگویند روحالله مجروح شده است، با پدرم تماس گرفتم و پدرم من را مطمئن کرد که روحالله مجروح شده، و من خودم را راضی کردم که حتماً همسرم مجروح شده است، پدرم و برادرم به محل کارم آمدند و من را به خانه بردند و شلوغی دم در و دیدن چشمان گریان اقوام و بغض مادر که در بغل من ترکید و اشکهای مادر که روحالله آسماننشین شد، دانستم که همسرم شهید شده است.
@Refighe_Shahidam313
🕊 مفهوم #اخلاص
در رفتار و عمل را در زندگی با #محسن_حیدری درک کردم
💠 #همسر_شهید محسن حیدری #از شهدای_مدافع_حرم می گوید:
شخصا معتقدم تا وقتی با شخصی که خالص باشد زندگی نکنی نمی فهمی مفهوم اخلاص یعنی چه؟
و من این مساله را با چشم ها ی خودم در زندگی مشترک با آقا محسن درک کردم .
#عاشقانه #مذهبی #عاشقانه_مذهبی #عاشقانه_شهدا #همسرانه #السلام_علیک_یا_اباعبدالله_حسین #یادشهداباصلوات+وعجل_فرجهم
#کپی_مطالب_با_ذکر_صلوات_نثار_شهدا_آزاد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#ما_ملت_امام_حسینیم #من_حسینی_ام
http://eitaa.com/joinchat/3755868179C7a5148bdd4
#خصوصیات_اخلاقی
به روایت #همسر_شهید
رفتار ایشان خیلی مورد پسند دوستان و آشنایان بود.
#شهید از #بنیانگذاران سه هیئت از جمله #عشاق_الزهرا در #مشهد بودند که با مدیریت وی اداره میشد و از شروع روز اول #محرم تا پایان #صفر برای #شهید استراحت معنایی نداشت و بیشتر وقتها در #حرم_امامرضا(ع) با هم بودیم و همیشه حرف شهید این بود اگر میخواهیم مصیبت #اهل_بیت(ع) را درک کنیم نباید راحتطلبی را در زندگی برای خود اختیار کنیم.
بیشتر وقتها نذرهای هیئت را میبرد در محلههای فقیرنشین مشهد بین نیازمندان پخش میکرد.
از کارهای خیر دیگری که انجام میدادند به صورت مخفی به افراد نیازمند کمک میکردند.
@Refighe_Shahidam313
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
حضرت فاطمه بهحضرتعلیفرمودن کہ: یآعلیمنازتوشرمندهام کهچیزیبخوآهموتوتوآن تهیهآنرآندآشتہبآ
🔰 ۲۴ دی ماه ۱۳۶۵ سالروز شهادت شهید محمد عبادیان ،
مسئول واحد مهندسی رزمی و تدارکات لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص) در عملیات کربلای پنج،منطقه شلمچه گرامی باد.
گزیده ای از روایت خانم بهرامی،
همسر شهید عبادیان؛
🔹پدرم می گفت: محمدآقا اینقدر آقا و خوب است که اگر روزی سه بار کفش هایش را جفت کنی، کم است.
🔹برادر همسرم ۲۸ بهمن ۱۳۶۴ در جریان بمباران فاو در عملیات کربلای ۴ به شهادت رسید.
سالگرد ایشان با مراسم چهلم همسرم مصادف بود.
🔹در جهاد دانشگاهی دوره ای را گذراندم و مربی کودک شدم.
زمانی که مشغول به کار شدم، مربی ۴۰۰ کودک از فرزندان شهدای «کربلای ۴ و ۵» بودم.
آن بچه ها بزرگ و تعدادشان کم شد.
بعد از آن مددکار بنیاد شهید بودم تا این سال ۱۳۷۸ به دلیل بیماری سختی که به سراغم آمد، بازنشسته شدم.
🔹خانم قدسیه بهرامی،همسر شهید عبادیان، در پنجم دی ماه ۱۳۹۹ دارفانی را وداع گفت.
#شهید_محمد_عبادیان
#مذهبیها_عاشقترند
#عاشقانه_مذهبی
#همسر_شهید
#عاشقانه
📎هدیه به روح بلندشان صلوات
جهت تعجیل در فرج و شادی روح شهدا 🥀
صلوات +وعجل فرجهم✌️
رفیق شهیدم 🕊
❀❀
@Refighe_Shahidam313
┄┅═❁✌️➰❄️➰✌️❁═┅┄
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
🌺🌺🌺 میگویند فخر فروشی چیز خوبی نیست اما... هییسسس! پیش خودمان بماند😉 👇 من سالهاست فخر میفروشم با همی
💢 همسر شهید مدافع حرم: به خاطر شهادت همسرم گریه نمی کنم ولی به خاطر وضعیت حجاب جامعه ناراحتم و گریه می کنم
⭕️ همسر شهید خیزاب
از شهدای مدافع حرم لشکر 14 امام حسین اصفهان (ع) در یادواره ی بسیج دانشجویی دانشگاه آزاد شهرضا:
آیا چادر سر کردن از اصابت گلوله به همسرم و یتیمی فرزندم سخت تر است؟
چرا بعضی از مردم رعایت نمی کنند؟
من به خاطر شهادت همسرم گریه نمی کنم ولی به خاطر وضعیت حجاب جامعه ناراحتم و گریه می کنم. بی حجابی نمک نشناسی مجاهدت های شهداست!
#حجاب #همسر_شهید
جهت تعجیل در فرج آقا#امام_زمان
و شادی روح شهدا 🥀
صلوات +وعجل فرجهم✌️
رفیق شهیدم 🕊
❀❀
@Refighe_Shahidam313
┄┅═❁✌️➰❄️➰✌️❁═┅┄
دختری که همسر ۲ شهید است 🥺💔
✨دختر مقاومت✨
آیه شحاده متولد فرودین ۱۳۸۰در لبنان است،او دختری ۲۲ ساله است که از او به عنوان همسر دوشهید یاد میشود🌸
#آیه_شحاده دختری لبنانی این روزها به سبب داغ سنگینی که در دل دارد بین مردم شناخته میشود. او در کمتر از سه سال هر دو نامزدش را قبل از برگزاری جشن ازدواجشان، در سوریه تقدیم حضرت زهرا(س) کرد💍💔
#همسر_شهید
✨ الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍ وَعَجِّلْفَرَجَهُمْ
جهت تعجیل در فرج آقا#امام_زمان و شادے ارواح مطهر شـهدا صلوات +وعجل فرجهم
#رفیق_شهیدم 🕊
❀❀
@Refighe_Shahidam313
┄┅═❁✌️➰🥀➰✌️❁═┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹💔 این نامه را لیلا فقط بخونه...
🦋تقدیم به تمام لیلاهای صبور سرزمینم که .......
#همسر_شهید
#شهیدانه
اَلْلَّٰھُمـَّـ ؏َـجِّڸْ لِوَلیِّٖــღــڪَ اَلْفَــــࢪَجْ𝟑𝟏𝟑💚⃞🌿️
جهت تعجیل در فرج آقا#امام_زمان و شادے ارواح مطهر شـهدا صلوات +وعجل فرجهم📿
رفیق شهیدم 🕊
❀❀
@Refighe_Shahidam313
•❁꧁-•°☘🥀☘°•-꧂❁•