eitaa logo
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
4.6هزار دنبال‌کننده
20.9هزار عکس
8.3هزار ویدیو
301 فایل
دلبسته‌دنیا‌که‌عاشق‌شهادت‌نمی‌شود🌷 رفیق‌شهیدمْ‌دورهمی‌خودمونیه✌️ خوش‌اومدی‌رفیق🤝 تأسیس¹⁰/⁰³/¹³⁹⁸ برام بفرست،حرف،عکس،فیلمی،صدا 👇 https://eitaayar.ir/anonymous/vF1G.Bs4pT جوابتو👇ببین https://eitaa.com/harfhamon کپی‌آزاد✅براظهورصلوات‌📿هدیه‌کردی‌چه‌بهتر
مشاهده در ایتا
دانلود
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
یه خانم مذهبی نگران نیست شوهرش به زنای دیگه نگاه کنه... چون میدونه شوهرش معتقد به آیه ی قُلْ لِلْم
★ یه پسر مذهبی باید وقت و بی وقت با گفتارو رفتارش به خانمش ثابت کنه چقد دوسش داره ❀❀ رفیق شهیدم @Refighe_Shahidam313 ┄┅══❁🌸☘🌸❁══┅┄
لقــــمہ نان خشڪے برداشتند و جانــــــشان را گذاشتند !!! بـےادّعـــاےِ بـےادّعـــا این تمام ِ سهــــم ِ ذخایــــــر اصلے نظام بود از سفـــره ے انقــلاب ... ❀❀ رفیق شهیدم @Refighe_Shahidam313 ┄┅══❁🌸☘🌸❁══┅┄
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
پیامبر (صلى الله علیه وسلم) می ‌فرماید: . «رُبَّ کاسیه فی الدنیا عاریه فی الآخره»: یعنی چه بسیار زنا
قال رسول الله صلى‏ الله‏ عليه ‏و‏آله : خَيرُ الدُّنيا وَالآخِرَةِ مَعَ العِلمِ وَشَرُّ الدُّنيا وَالآخِرَةِ مَعَ الجَهلِ ؛ خير دنيا و آخرت با دانش است و شرّ دنيا و آخرت با نادانى... (بحارالانوار، ج79، ص170) ❀❀ رفیق شهیدم @Refighe_Shahidam313 ┄┅══❁🌸☘🌸❁══┅┄
🔴گفت : ڪہ چی؟ هے جانباز،جانباز، شهید شهید! میخواستن نرن! ڪسے مجبورشون نڪرده بود! گفتم: چرا اتفاقا! مجبورشون مےڪرد! گفت: ڪے؟! گفتم: همونے ڪہ تو نداریش؟ گفت: من ندارم؟! چے رو؟ گفتم: غیرت ❀❀ رفیق شهیدم @Refighe_Shahidam313 ┄┅══❁🌸☘🌸❁══┅┄
🌼🌼نماز اول وقت🌼🌼 سفارش شهدابرای نماز اول وقت در وقت نماز، براى فرج امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف)... دعا کنید. 🌷 عیسی نیک نظر🌷 نماز، مؤمن را عوض می‌کند و به انسان سیر می‌دهد، از معقول به سوی مشهود. نماز برای سلب عادت است پس باید مواظب بود که خودش یک عادت نشود. 🌷شهید فرهاد حسینعلی🌷 نماز بخوانید آن نمازی که شما را بالا ببرد. روزه بگیرید، آن روزه ای که شما را به خدا نزدیک کند. 🌷شهید محمد قاسم رحیمی🌷 فکر نمی‌کنم که نیم ساعت نماز لطمه‌ای به درس و زندگانی شما بزند. بلکه همواره شما را در راهی قرار می‌دهد که رو به پیشرفت باشید. 🌷 شهید حسن منزوی🌷 یاد همه شهیدان گرامی وراهشان پررهروباذکرصلوات وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ اذان مغرب به افق تهران . اکنون...... 🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به وقت خدا ✨❣ نمازتون سرد نشه ها رفقا✨✨❣
🌱شما یک پیغام از طرف امام زمان عليه السلام دارید😍 به انتخاب خودت بزن روی یکی از این دوازده تا لینک و قول بده به حرف آقا امام زمان (عليه السلام ) گوش بدی ❤ اول:🌸 https://digipostal.ir/cnsrsg0 دوم:💐 https://digipostal.ir/c7uj6b7 سوم🌻 https://digipostal.ir/c9dwo5u چهارم🌹 https://digipostal.ir/cnhjy2j پنجم🌺 https://digipostal.ir/cq4r1gc ششم🍁 https://digipostal.ir/c3t9sub هفتم🌼 https://digipostal.ir/cl8fi0v هشتم🥀 https://digipostal.ir/cjmvyxy نهم🍀 https://digipostal.ir/c35uvd9 دهم 🍂 https://digipostal.ir/ctquouh یازدهم🍃https://digipostal.ir/c0oioy5 دوازدهم🌸 https://digipostal.ir/ceizndn برای تعجیل در ظهور آقامون صلوات 🌸اللهم صل علی محمد وآل محمد و عجل فرجهم 🌸 ❀❀ رفیق شهیدم @Refighe_Shahidam313 ┄┅══❁🌸☘🌸❁══┅┄
🦋 یـــــادمون‌باشـــــہ ‌یـــــہ روزے ‌هـــــممون ‌بایـــــد ‌بـــــہ ‌این ‌ســـــوال‌ جـــــواب‌ بدیـــــم❔ ؟!…!⁉️‼️
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
#نسل_سوخته براساس داستان واقعی به قلم #شهید_مدافع_حرم #سید_طاها_ایمانی #رمان_واقعی #رمان #قسمت
: اگر رضای توست ... همه جا خوردن ... دایی برگشت به شوخی گفت ... - مادر من ... خودکشی حرامه ... مخصوصا اینطوری ... ما می خوایم حالا حالاها سایه ات روی سرمون باشه ... بی بی پرید وسط حرفش ... - دست دائم الوضوی پسرم بهش خورده ... چه غذایی بهتر از این ... منم که عاشق خورشت کدو ... و مادرم با تردید برای مادربزرگ غذا کشید ... زن دایی ابراهیم... دومین نفری بود که بعد از من ... دستش رفت سمت خورشت ... - به به ... آسیه خانم ... ماشاء الله پسرت عجب دست پختی داره ... اصلا بهش نمی اومد اینقدر کاری باشه ... دلم قرص شده بود ... اون فکر و حس ... خطوات شیطان نبود ... من خوشحال از این اتفاق ... و مادرم با حالت معناداری بهم نگاه می کرد ... موقع جمع کردن سفره، من رو کشید کنار ... - مهران ... پسرم ... نگهداری از آدمی توی شرایط بی بی ... فقط درست کردن غذا نیست ... این یه مریضی ساده نیست... بزرگ تر از تو زیر این کار، کمر خم می کنن ... - منم تنها نیستم ... یه نفر باید دائم کنار بی بی باشه که تنها نباشه ... و اگر کاری داشت واسش انجام بده ... و الا خاله معصومه و دایی محسن هستن ... فقط یه مراقب 24 ساعته می خوان ... و توی دلم گفتم ... - مهمتر از همه ... خدا هست ... - این کار اصلا به این راحتی نیست ... تو هنوز متوجه عمق ماجرا نیستی ... گذشته از اینها تو مدرسه داری ... این رو گفت و رفت ... اما من یه قدم به هدفم نزدیک تر شده بودم ... هر چند ... هنوز راه سختی در پیش بود ... - خدایا ... اگر رضای تو و صلاح من ... به موندن منه ... من همه تلاشم رو می کنم ... اما خودت نگهم دار ... من دلم نمی خواد این ماه های آخر ... از بی بی جدا شم ... . . نسل سوخته: خدانگهدار مادر نیمه های مرداد نزدیک بود ... و هر چی جلوتر می رفتیم ... استیصال جمع بیشتر می شد ... هر کی سعی می کرد یه طوری وقتش رو خالی یا تنظیم کنه ... شرایطش یه طوری تغییر می کرد و گره توی کارش می افتاد ... استیصال به حدی شده بود ... که بدون حرف زدن مجدد من... مادرم، خودش به پیشنهادم فکر کرد ... رفت حرم ... و وقتی برگشت موضوع رو با پدرم و بقیه مطرح کرد ... همه مخالفت کردن ... - یه بچه پسر ... که امسال میره کلاس اول دبیرستان ... تنها ... توی یه شهر دیگه ... دور از پدر و مادرش و سرپرست... تازه مراقب یه بیمار رو به موت ... با اون وضعیت باشه؟ ... از چشم های مادرم مشخص بود ... تمام اون حرف ها رو قبول داره ... اما بین زمین و آسمون ... دلش به جواب استخاره خوش بود ... و پدرم ... نمی دونم این بار ... دشمنی همیشگیش بود ومی خواست از 1شرم خلاص شه ... یا ... محکم ایستاد ... - مهران بچه نیست ... دویست نفر آدم رو هم بسپاری بهش... مدیریت شون می کنه ... خیال تون از اینهاش راحت باشه ... و در نهایت ... در بین شک و مخالفت ها ... خودش باهام برگشت ... فقط من و پدرم ... برگشتم و ساکم رو جمع کردیم ... و هر چیز دیگه ای که فکر می کردم توی این مدت ...ممکنه به دردم بخوره ... پرونده ام رو هم به هزار مکافات از مدرسه گرفتیم ... دایی محسن هم توی اون فاصله ... با مدیر دبیرستانی که پسرهای خاله معصومه حرف زده بود ... اول کار، مدیر حاضر به ثبت نام من نبود ... با وجود اینکه معدل کارنامه ام 19/5 شده بود ... یه بچه بی سرپرست ... ده دقیقه ای که با هم حرف زدیم ... با لبخند از جاش بلند شد و موقع خداحافظی باهام دست داد ... - پسرم ... فقط مراقب باش از درس عقب نیوفتی ... شهریور از راه رسید ... دو روز به تولد 15 سالگی من ... پسر دایی محسن ... دو هفته ای زودتر به دنیا اومد ... و مادربزرگ، آخرین نوه اش رو دید ... مادرم با اشک رفت ... اشک هاش دلم رو می لرزوند ... اما ایمان داشتم کاری که می کنم درسته ... و رضا و تایید خدا روشه ... و همین، برای من کافی بود ... . .ادامه دارد... 🌸نويسنده:سيدطاها ايماني🌸 🌹🌹🌹🌹🌹🌹 بامــــاهمـــراه باشــید🌹 ┄┅══••✼❣🍃🌺🍃❣✼••══┅┄ @Refighe_Shahidam313
هر وقت تونستۍ جلو نَفْسِ خودتو بگیرۍ که گناه نکنۍ ؛ اونوقت میشۍ منتظر صاحب الزمان (عج)..🌱 ؟!